۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

استعفانامه

استعفا   

بدينوسيله من رسماً از بزرگسالي استعفا مي دهم و مسئوليتهاي يک کودک هشت ساله را قبول مي کنم.
مي خواهم به يک ساندويچ فروشي بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
مي خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون مي توانم آن را بخورم!
مي خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم و با دوستانم بستني بخورم .
مي خواهم درون يک چاله آب بازي کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
مي خواهم به گذشته برگردم، وقتي همه چيز ساده بود، وقتي داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهاي کودکانه را ياد مي گرفتم، وقتي نمي دانستم که چه چيزهايي نمي دانم و هيچ اهميتي هم نمي دادم .
مي خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.
مي خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزي ممکن است و مي خواهم که از پيچيدگيهاي دنيا بي خبر باشم .
مي خواهم دوباره به همان زندگي ساده خود برگردم، نمي خواهم زندگي من پر شود از کوهي از مدارک اداري، خبرهاي ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...
مي خواهم به نيروي لبخند ايمان داشته باشم، به يک کلمه محبت آميز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .
اين دسته چک من، کليد ماشين، کارت اعتباري و بقيه مدارک، مال شما.
من رسماً از بزرگسالي استعفا مي دهم .

نويسنده: سانتيا سالگا

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

پائولو کویلیو و اينترنت

به همه دوستان علاقه مند به پائولو کویلیو توصیه می کنم حتماً مطلب اخیر وبلاگ یک پزشک را بخوانند. حداقلش این است که آدرس سایت وب؛ آدرس پائولو در فیس بوک، آدرس پائولو در فرند فید و آدرس پائولو در تويتر با خبر می شوید. من که از این به بعد هم در تویتر دنبالش می کنم و هم وبلاگش را به خبرخوانم اضافه کردم.

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

گزارش کتاب «رودهای ژرف»


نام کتاب: رودهای ژرف نام اصلی: Deep Rivers
نويسنده: خوزه ماريا آرگداس
مترجم: مصطفی مفیدی
ناشر: انتشارات نیلوفر
نوبت چاپ: اول زمستان 1386
تعداد صفحه: 368 صفحه
شمارگان: 2200 نسخه
قیمت: 48,000 ريال
شابک: 2-346-448-964-978
«رودهای ژرف» اثری شاعرگونه از نویسنده اش «خوزه ماريا آرگداس» که سعی کرده است احساساتش را که معمولاً به زبان «که چوایی» بيان می کرده است، به اسپانیایی بنویسد و «فرانسیس هورنیگ» آن را به انگلیسی ترجمه کرده است و آقای مفیدی آن را از ترجمه انگلیسی به فارسی برگردانده است.
«که چوایی» زبانی است که ميلیونها نفر از سرخوپوستان 5 کشور آمريکایی جنوبی به آن صحبت می کنند و يادآور دوران اینکاها و حتی قبل از آن می باشد. اين زبان صورت نوشتاری ندارد، اما آوای قشنگی دارد و سرشار از استعاره های شاعرانه است. نویسنده که هر چند خود یک سفید پوست است، اما در میان سرخپوستان بزرگ شده است، به اين زبان عشق می ورزد و برای بیان نظراتش از این زبان استفاده می کند، اما برای نوشتن مطالبش می بایست به زبان اسپانیایی رو بیاورد. زبانی که در آمریکایی جنوبی شکلی تازه به خود گرفته است.
بعد از نویسنده که خود چاره ای به تغییر زبان نداشته است، مترجم انگلیسی وارد ماجرا می شود و کتاب را به زبان انگلیسی ترجمه می کند و دست آخر مترجم فارسی آن را از انگلیسی به فارسی ترجمه می کند. یعنی این کتاب از آنچه در ذهن نویسنده بوده است؛ سه بار ترجمه شده است و مسلم است که در هر بار ترجمه قدری از لطفاتش را از دست داده است. با اين وجود هنوز هم در جمله جمله اين کتاب می توانيد استعاره های شاعرانه را مشاهده کنید. اما از حق نباید گذشت که اين استعاره ها باعث شده کتاب متن نسبتاً سنگی داشته باشد و خواندن آن زیاد روان نباشد. مثلاً به متن زیر دقت کنید:
********************
ما از رودخانه آپوریماک گذشتیم و من در چشمان آبی معصوم پدرم نگاهی را دیدم که هر وقت دلسردی و نومیدی او را وادار به سفرهای تازه ای می کرد در چشمانش دیده می شد. هنگام عبور از نزدیک دره، او خاموش و در خود فرو رفته، در کنار من راه می رفت.
یک بار با هیجان و به صدای بلند گفت «او هنوز همان آدم رذلی است که بود.»
و چون پرسیدم راجع به کی حرف می زند جواب داد «پیرمرد را می گويم!».
آمانکای اسم گلی وحشی، نوعی یاس زرد، است و آوانکای اصطلاحی است که برای پرواز شتابان پرندگان بزرگ به کار می رود. آوانکای یعنی با بال باز رفتن، ضمن نگاه کردن به اعماق. آبانکای! باید شهری بوده باشد که زمانی در میان بیشه های درختان پیسونای و درختان گمنام، در دره ای از مزارع ذرت که تا رودخانه گسترده می شدند گم شده بود. امروز سقف های حلبی آن با تلالویی چشمگیر برق می زنند؛ تمشک زارها یک ناحیه را از ناحیه دیگر جدا می کنند، مزارع نیشکر از شهر تا پاچاچاکا گسترده اند. شهر زندانی ملک اربابی است که در زمین بیگانه آن بنا نهاده شده است.
********************
همین سنگینی مطلب؛ اسم های ناآشنا و تلفظهای بیگانه برای فراری دادن هر کتابخوانی کافی است. حالا حتماً می پرسید پس چرا من سراغ چنین کتاب رفتم؟ چون عاشق توصیف طبیعت هستم و اين کتاب سرشار از آنهاست و چون چند سالی است که عاشق سرخوپوستان آمریکایی جنوبی شدم و اين کتاب آینه ای از زندگی آنها در سالهای نه چندان دور است و در نهایت چون مدتهاست که خواندن آثار نویسندگان آمریکایی جنوبی مد شده است و نشانه روشنفکری است!
با اين وجود، خیلی زود کشف کردم که در این داستان که از خاطرات خود نویسنده منشا گرفت است، چیزهای جذاب فراوانی است. بخصوص که این داستان مربوط به یکی از ژانرهای مورد علاقه من است. ژانر مدرسه شبانه روزی و برخورد معلمها و شاگردان. البته با توجه به اين که اينبار شاگردان دبیرستانی مورد نظر هستند، بی تردید شاهد حذف بخشهای از دوران پر شور و پر کشش نوجوانی بوده ایم که از گوشه و کنار مطالب باقی مانده کتاب بیرون ریخته است!
رودهای ژرف اولين اثر از نویسنده است که به فارسی ترجمه شده است و ايکاش آن را شاعری مثل سهراب ترجمه می کرد که می توانست ظرافتهای طبیعت آن را کاملاً به تصویر بکشد. با این وجود نباید از زحمت مترجم حاضر هم بگذریم که به خود جرائت ترجمه چنین کتابی را داده است. اما به طور حتم این کتاب به یک واژه نامه و همچنین زیر نویسهای زیادی احتیاج داشت که فعلاً در آن دیده نمی شود یا بسیار کم است. اما امیدوارم ناشر و مترجم در چاپهای بعد حتماً آنها را تعبیه کنند.
با توجه به اینکه به تازگی کتاب «اينس؛ روح من» را خوانده بودم، خیلی دلم می خواست از سرگذشت سرخوپوستان آمريکا پس از 400 سال استعمار و به بندگی کشیده شدن باخبر شوم. همانطور که پیشبینی می کنيد، سرگذشت جالبی نیست. آن سلحشوران جنگجو به رعایای بی خاصیت تبدیل شده اند که خرافات درون و بیرونشان را نابود کرده است. هر چند گاه گداری شراره های از آتش زیر خاکستر آنها را نیز در این کتاب مشاهده می کنيد. مانند فصلی که به شورش زنان کافه چی می پردازد. و یا نوازنده سازی که به یاد او می نوازد.
هر چند خواندن این کتاب مدتها طول کشید و مدتها طول کشد تا توانستم معرفیش را بنویسم، اما اصلاً از خواندن آن پاشیمان نیستم. اما اگر می خواهيد سراغ این کتاب بروید به یاد داشته باشید که کتاب ساده ای نیست ولی اگر نخوانید داستان پر هیجان پسرکی که به مدرسه شبانه روزی کشیشان می رود و افکار پر التهاب نوجوانی وی و آميزه های کفرآمیز سرخپوستان و رفتارهای بقیه دانش آموزان را از دست می دهيد!

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب
پ.ن: واقعا خوشحالم که می بینم الان بعد از گذشت این همه سال؛ بالاخره نهضتی در آمريکای جنوبی شکل گرفته است و سردمدارانی از خون همین سرخوپوستان ریاست مملکتهایشان را در دست گرفته اند. کاری که در آمریکای شمالی تقریباً غیر ممکن است؛ چون در آنجا شعار غالب این بود: سرخوپوست خوب؛ سرخپوست مرده است!

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

یک کرم کتاب جدید!

اوباما «كرم كتاب» دارد

خبرگزاري فارس: اوباما به كتاب علاقه زيادي دارد و پيش‌بيني مي‌شود پس از ورود وي به كاخ سفيد ركوردي در حوزه كتاب‌خواني دولت‌مردان آمريكا به ثبت برسد.

به گزارش خبرگزاري فارس، پس از پيروزي «باراك اوباما» در انتخابات رياست جمهوري آمريكا آمار كتاب‌هاي منتشره درباره وي به شدت افزايش يافته و موجب شگفتي منتقدان شده است.
«باروك اوباما» خود ميل شديدي به خواندن دارد و به همين خاطر ديگران را نيز مجبور به كتاب‌خواني كرده است.
خبرگزاري فرانسه با اشاره به اين نكته، اوباما را با صفت «كرم كتاب» معرفي كرده است و پيش‌بيني مي‌كند كه پس از ورود اوباما به كاخ سفيد ركوردي در حوزه كتاب‌خواني دولت‌مردان آمريكا به ثبت برسد.
همچنين كتاب‌هاي پيشين باروك اوباما از جمله كتاب دوران تبليغات انتخابات رياست جمهوري وي بسيار مورد توجه مخاطبان كتاب در آمريكا قرار گرفته است و هفته‌هاست كه در صدر پرفروش‌هاي كتاب غيرداستاني روزنامه‌هاي آمريكا قرار دارد.
باروك اوباما همچنين چندي پيش در يك برنامه تلويزيوني با اشاره به زندگي «آبراهام لينكلن» و «فرانكلين روزولت»، ايشان را از تاثيرگذارترين افراد زندگي‌اش معرفي كرد.
اين اظهار نظر اوباما فروش زندگي‌نامه‌هاي «لينكلن» و «روزولت» را با افزايش فوق‌العاده‌اي روبرو كرده و افراد زيادي به خريد كتاب‌هاي مرتبط به اين دو رئيس‌جمهور پيشين آمريكا اقدام كرده‌اند.
در همين راستا كتاب «گروه رقيبان» نوشته «دوريس كيرنز» كه درباره دوران رياست جمهوري «لينكلن» است و به تازگي منتشر شده، در ليست پرفروش‌هاي كتاب آمريكا قرار گرفته است.

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

سالگرد مرگ جک لندن نويسنده سوسياليست آمريكايي


22 نوامبر سالگرد مرگ جان گریفیث است که ما امروزه به نام جک لندن او را می شناسیم
«جك لندن» نويسنده و روزنامه نگار سوسياليست آمريكايي كه 12 ژانويه 1876 ميلادي در سانفرانسيسكو به دنيا آمده بود 22 نوامبر (روزي چون امروز) در سال 1916 و در 40 سالگي از بيماري كليه درگذشت. از وي 50 كتاب بجاي مانده است. وي در عين حال يك روزنامه نگار بود، ولي تنها مقاله و تحليل مي نوشت.
جك لندن به يك نشست روزنامه نگاران پيشنهاد كرده بود كه به جاي مقاله سياسي رساله سياسي نوشته شود، زيرا كه ستون روزنامه جاي كافي براي اداي همه مطلب را ندارد و كوتاه نوشتن يك تحليل سياسي، خواننده را به جايي نمي برد و احيانا او را گيج و گمراه مي كند.
داستانهاي جك لندن آكنده از انتقادهاي اجتماعي هستند كه وي در هر كدام از كتابهايش كوشيده است يك مشكل جامعه را عيان كند. بر ضد استثمار نوشته، از فقر ناليده و دلايل آن را در قالب داستان برنگاشته و از طبقه زحمتكش به دفاع برخاسته است. (به نقل از سایت روزشمار تاریخ ایرانیان)
وقتی اسم جک لندن می آيد همه به یاد «سپیددندان» و «آوای وحش» می افتند. دو داستانی که هر چند در آنها نیز فلسفه انسانی جک لندن مشهود است، اما بیشتر به دنیای حیوانی تعلق دارد و دم از قانون جنگل می زند. اين دو داستان بارها و بارها دست مایه فیلم ها و سریالها و کارتونهای مختلف شده است. اما کمتر کسی می داند که جک لندن در واقع یک نویسنده مبارز سوسیالیست بوده است. آثاری مانند «پاشنه آهنی» یا «مارتین آیدن» آثار ماندگار لندن در اين زمینه هستند.
لندن نویسنده بسیار پر کاری بوده است و آثار فراوان دیگر هم داشته است مانند «گرگ دریا» و یا داستان تخیلی «ستاره گرد» که به موضوع تناسخ بر می گردد. اما من به شخصه بعد از کتاب «سپیددندان» دو کتاب کمتر مشهور این نویسنده یعنی «سپیده دم شمال بزرگ» و «دره ماه» را دوست دارم. که اولی به مردی ماجراجو می پردازد که در کلونداک به دنبال طلا است و پس از موفقیت به سانفرانسیسکو بر می گردد تا از زندگیش لذت ببرد و دومی داستان زنی است از طبقه کارگر که برابر فرار از فشار شهرها به روستا برمی گردد.

در صورتی که علاقه مند هستید از این نویسنده بزرگ بیشتر بدانید می توانيد به منابع زیر مراجعه کنید

زندگی نامه جک لندن - سایت کتاب نیوز
«جک لندن» نویسنده‌ای از طبقه کارگر
جک لندن - ویکیپدیا
زندگی نامه جک لندن - انجمن ادبی شفیقی

شاد و کتاب خوان باشید
کرم کتاب

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

روزکتاب و کتابخوانی

بیست و چهارم آبان، روز کتاب و کتابخوانی است. امیدوارم ما و مسئولان ما به غیر از نام گذاری یک روز به نام کتاب، اقدام عملی تری هم انجام بدهیم.

من که خودم می خواهم امشب بروم کتابفروشی و دلی از عزا در بیاورم. شما هم بفرمائید. جا برای همه هست.

شاد و کتابخوان باشید

کرم کتاب

 

پ.ن: راستی شنیدم در اصفهان هم یک کافه/کتاب راه افتاده است، آيا کسی آدرس آن را دارد؟

 

 

۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

نویسنده پارک ژوراسیک درگذشت

به گزارش بی.بی.سی:

«خانواده مایکل کرایتون نویسنده آثار پرفروشی چون پارک ژوراسیک می گوید او پس از "نبردی شجاعانه با سرطان" در سن 66 سالگی در لس آنجلس درگذشته است.

دیگر آثار پرفروش آقای کرایتون شامل "کنگو" و "افشا" (Disclosure) بود که موضوع آثار سینمایی شده اند.

در مجموع بیش از 150 میلیون نسخه از آثار او فروش رفته است. وی همچنین آفریننده داستان سریال محبوب تلویزیونی "ای آر" است.

خانواده آقای کرایتون در بیانیه ای نوشت: "جای او برای همه کسانی که زندگی شان را لمس کرده بود به شدت خالی خواهد بود."

شری همسر و تایلور دختر وی در بیانیه خود از او به عنوان "شوهری ایثارگر، پدری پرمهر و دوستی گشاده دست" نام بردند.

استیون اسپیلبرگ که فیلم پارک ژوراسیک را کارگردانی کرد گفت: "مایکل در آمیختن علم با مفاهیم بزرگ نظری استاد بود، و برای همین بود که دایناسورهای مخلوق او تا این اندازه واقعی می نمودند."

ماه آینده قرار بود کتاب تازه ای از مایکل کرایتون در آمریکا منتشر شود اما شرکت نشر هارپرکالینز گفت که چاپ کتاب اکنون تا آینده نامعلوم معلق خواهد شد.

مایکل کرایتون در شیکاگو متولد شد و در دانشگاه هاروارد پزشکی خواند. او از سال 1971 با کتاب "اندرومدا استرین"که فیلم شد در هالیوود به شهرت رسید.

موفق ترین کتاب او "پارک ژوراسیک" در سال 1993 فیلم شد.»

 

مايکل کرايتون از نظر من یکی واردترین و محبوبترین نويسندگان آثار علمی/تخیلی بود. آثار او برخلاف دیگر نویسندگان اين ژانر به آینده دور مربوط نمی شد، بلکه آينده ای نزدیک را نشان می داد و در مورد موضوعاتی می نوشت که شما همواره در اخبار در مورد آنها می خوانيد. من تقريبا همه کتابهای او را که ترجمه شده است خوانده ام و از همه هم لذت بردم. تنها نقطه ضعف اين نويسنده، نژاد پرست بودن او بود. در بیشتر آثار او، شخصیت بد داستان را يک زردپوست به عهده داشت. اين زردپوستان يا سرمايه گذاران پروژه های عجیب و غریب بودند و يا دانشمندان رغیب! اما شخصیت خوب هميشه یک سفید پوست بود!

از کتابهای زیبای مايکل کرايتون می توان به «پارک ژوراسیک 1 و 2»، «کنگو»، «خورشید تابان»، «طعمه»، «نژاد آندرومدا» و «خط زمان» نام برد.

اما شاید يکی از جالبترین داستانهایش داستان «مرده خواران» است که سرگذشت واقعی یک عرب است که به میان وایکینگها می رود. از این داستان هم فیلم زیبای به نام «سیزدهمین سلحشور» تهیه شده است که هر چند به اصل داستان زیاد وفا دار نیست، اما زیبا است.

نکته جالب دیگر آن است که مايکل کرايتون نويسنده بازی های کامپيوتری هم بوده است! يکی از محبوبترین بازیهای سبک ماجراجویانه (Adventure ) دوره جوانی ما با نام «آمازون» از دست رنجهای این نویسنده است.

 

 

يک نکته جالب در مورد دوران تحصیل اين نویسنده هست: «اساتید او در دانشکده ی ادبیات هاروارد مقاله ها و داستان های او را بی ارزش خطاب می کردند.تا آنجا که کرایتون از این رفتار خسته شد و یک بار یکی از مقاله های جرج اورول را به جای مقاله ی خودش به استادش داد و استاد احمقش به مقاله ی جرج اورول هم نمره ی B- داد.کرایتون بعد ها در این باره اذعان داشت:"دانشکده ی ادبیات جایی نیست که از آنجا نویسنده بیرون بیاید آنجا کارخانه تولید استاد ادبیات است"»

 

بیوگرافی کاملتر وی را می توانيد در سایت ويکپدیای فارسی بخوانید.  همچنین سایت رسمی اين نویسنده نیز می تواند برای علاقه مندان مفید باشد.

 

شاد و کتابخوان باشید

کرم کتاب

 

پ.ن: گفته بودم که امسال سال خوبی برای نویسنده ها نیست!

۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

گزارش کتاب «آخرين گربه سياه»


نام کتاب: آخرين گربه سياه
نام اصلی: The Last Black Cat
نويسنده: اوژن تریويزاس Eugene Trivizas
مترجم: شهره نورصالحی
ناشر: نشر مرکز
نوبت چاپ: اول 1386
تعداد صفحه: 246 صفحه
شمارگان: 1800 نسخه
قیمت: 33,000 ريال
شابک: 3-916-305-964-978

پشت جلد کتاب نوشته بود :
«ناپديد شدن پی در پی گربه های جزیره ابتدا چندان جلب توجه بقیه ی گربه ها را نکرد، چون غیب شدن ناگهانی برخی گربه ها زیاد هم غیرعادی نبود، اما قضیه وقتی نگران کننده شد که متوجه شدند همه ی گربه های ناپديد شده سياه رنگ بوده اند، و بعد هم به چشم خود شاهد ربوده شدن یکی از گربه های سیاه بودند. معلوم می شود که قضیه چندان ساده نیست و یک انجمن سری در اين ماجراهای دست دارد.
اوژن تريويزاس، نویسنده ی یونانی این کتاب، تا کنون بیش از صد کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته که شهرتی جهانی برای او به ارمغان آورده و بسیاری از جایزه های ملی و بین المللی کتابهای کودکان و نوجوانان را نصیب او کرده است.»
در صفحه اول کتاب نوشته بود:
«اين داستان را برایتان تعریف می کنم چون در جزیره ما، مثل هر جای دیگر، گربه ها فراموس می کنند، آدم ها فراموش می کننند، و طولی نمی کشد که آن دیوانگی ها از سر گرفته می شود...»
به من حق بدهید که با خواندن این پشت جلد و این صفحه اول، اين پيش فرض را برای خودم بکنم که اين کتاب احتمالاٌ درباره چند نوجوان ماجرا جو است که بر اثر کنجکاوی سر از یک ماجرای عجیب در می آورند. ماجرائی که دست بالای بالایش چیزی در حدود ماجرای 101 سگ خالدار است. اما خواندن همان چند صفحه اول ثابت کرد که فرض اول من اشتباه است. قهرمانان این داستان گربه ها هستند نه آدمها . کتاب در واقع به صورت اول شخص تعریف می شود و اين اول شخص یک گربه نر سیاه است! گربه سیاهی که آرزویش این است که گربه کشتی تندروی پنج دکله ای که انبارهایش پر از صندوقهای ماهی و خرچنگ های غول پیکر است، بشود و در بندرهای مناطق استوایی طعم کم نظیر شاه ماهی و شاه خرچنگ را بچشد و در جنگلهای افسانه ای از درختهای «اسکلت ماهی» بالا برود و با گربه های سیامی، افغانی و ایرانی عشقبازی کند.
کتاب در واقع در ابتدا با روایت یک خرافه شروع می شود. نحس بودن گربه های سیاه و دستیار جادوگر بودن آنها. جالب است که در ایران پر از گربه ما کمتر چنین روایات در مورد گربه داریم و در واقع در ادبیات قدیم ما اصلاً چنین خاصیتی برای گربه سیاه یا هر رنگ دیگری مطرح نشده است. در مورد گربه ها تنها به مکار بودن و پر حوصله بودن آنها اشاراتی داریم. اما در دو قرن اخير اين روایات همراه مسافران اروپا به کشور ما هم راه پیدا کرده است. البته دیدن چشم سبز براق یک گربه سیاه در دل شب تاریک که به شما خیره شده است به اندازه کافی وهم انگیز هست که آدم اين شایعات را به سرعت قبول کند!
فصلهای اول داستان بیشتر به شرح احوال اين گربه می گذرد. با طرز زندگی کردنش، دوستانش و نامزدش آشنا می شوید. اما کم کم ماجراها شروع می شود. ابتدا با انجمن سری «پاسداران خوشبختی» آشنا می شوید که گربه های سیاه را عامل شومی و نحسی می داند و ...
فصلهای اول کتاب که به زندگی روزمره یک گربه می پردازد جالب و طنز آميز است، اما هر چه به فصلهای آخر نزدیک می شویم ماجرا سیاه تر و سیاه تر می شود و شکلی ترسناک به خود می گیرد. در نهایت متوجه می شوید که در حال خواندن یک داستان سياسی هستی که به دو نکته اشاره می کند، تبغیض نژادی و عوامی فریبی نظام ها برای دستیابی به سود بیشتر سرمایه داران.
در طول داستان نیز با شخصیتهای مختلفی از همه طبقات اجتماعی گربه ها و آدمها آشنا می شوید. از مرفهین بی درد تا بیجارگانی هم نوع دوست و دیگر دوست! از پر زورهای مغرور تا ضعیفان مکار و از دانشمندان پول پرست تا شیادان بی وجدان. خلاصه اين کتاب یک جامعه کامل را به شما نشان می دهد و داستان پر کشش اش شما را تا به آخر به دنبال خود خواهد کشید. داستان آنقدر جالب است که احتمال می دهم به زودی فیلم کارتونی یا سینمائی آن هم تهیه شود.
هر چند به نظرم نویسنده در فصلهای آخر خطاهای بی شماری از خودش به جای گذاشته است و تغییرات در قوانین نانوشته خود اعمال کرده است(مثل حرف زدن گربه ها با آدمها) اما در هر صورت داستان جذابی را به تصویر کشیده است. داستانی که توصیه می کنم حتماً بخوانید و به دیگران هم بدهید بخوانند. هر چند کتاب در رده نوجوانان ارائه شده است، اما اندازه های آن خیلی بیشتر از آن است. اگر نمی خواهيد سرمايه داران و سياست مداران از شما هم سوءاستفاده کنند، حتماً اين کتاب را بخوانيد و يادتان باشد که ممکن است روزی شما آن گربه سیاه باشید.
کتاب در ضمن کتاب بسیار خوبی برای هدیه دادن است. آن را امتحان کنيد، مطمئن باشید پشیمان نمی شوید.

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

گزارش کتاب «گوژپشت نيرومند»


نام کتاب: گوژپشت نيرومند
نام اصلی: Freak The Mighty
نويسنده: رودمن فیلبریک
مترجم: گيتا گرگانی
ناشر: کتاب لوک
جوايز: بهترين کتاب نوجوانان انجمن کتابداران آمريکا
نوبت چاپ: اول 1385
تعداد صفحه: 224 صفحه
شمارگان: 2000 نسخه
قیمت: 22،000 ريال
شابک: 1-45-8497-964
بارکد: 9789648497458
من معمولاً زیاد سراغ کتابهای نوجوانان پسند می روم. هر وقت فکر می کنم فشار زندگی خیلی بهم فشار آورده، سراغ یکی از این کتابها می روم، چون اينجور کتابها معمولاً آيده آل گرا تر هستند و قهرمانانش با راستی و درستی و تلاش و کمی شانس به پیروز می رسند. نکاتی که بر دنیای واقعی ما ایرانیها زیاد منطبق نیست! اما من هميشه با خواندن کتابهای اینچنین مجدداً شارژ روحی می شوم و باز به جنگ دنیای واقعی می روم تا آن را تغییر بدهم.
اما کتاب «گوژپشت نیرومند» اينطور نبود! نه اينکه کتاب خوبی نبود. اتفاقا ً کتاب بسیار خوب و قشنگی بود. و تازه وقتی آن را خواندم یادم آمد که فیلمش (نيرومند) را هم دیدم، هر چند داستان فیلم زیاد توی ذهنم نمانده است و الان نمی توانم بگویم که چقدر با داستان کتاب هماهنگی داشت. تفاوت عمده داستان «گوژپشت نیرومند» با دیگر کتابهای مخصوص نوجوانان، پایان آن بود. پایانی که نه جزو پایانهای شاد و موفق بود و نه جزو پايانهای تفکر برانگيز بلکه یک پایان غم انگیز بود. در واقع کل کتاب یک درام است. از صفحات و جملات خنده دار گرفته تا پايان غم انگيزش. اگر کمی احساس داشته باشید، احتمالاً اشک شما را در خواهد آورد.
داستان گوژپشت نيرومند، داستان پسری خجالتی و تا حدودی عقب افتاده حسی است که هیکلی بسیار بزرگ و قوی دارد و همه را به یاد پدرش می اندازد. پدری که به جرم قتل مادرش در زندان است. زندگی مکس «هیچ» است. خلاصه شده در یک زیر زمین که به اصلاح اتاق او است. او همراه پدربزرگ و مادربزرگ مادری خود زندگی می کند که همواره از او می ترسند. اما همه اينها با ورود خانواده جدیدی به همسایگی آنها تغییر می کند. پسری به نام کوین و مادرش گوین. پسر از نوعی دیگر از عقب افتادگی رنج می برد. نوعی اختلال ژنتیکی که در آن رشد اسکلت متوقف می شود، اما رشد اندامهای درونی ادامه پیدا می کند. بنابراین پسر ظاهری عجیب کوچک و شکننده به مانند یک گوژپشت کوتوله دارد. کوین و مکس خیلی زود با هم دوست می شوند و به جای یک گروه ، یک نفر را تشکیل می دهند. کوین نقش مغز را بازی می کند و مکس نقش اندام را. با قدرت تخیل کوين آنها به مانند پهلوانان آرتور شاه به اکتشاف می روند، با اژدهاها می جنگند و دوشیزگان غمزده را نجات می دهند، هر چند در اين راه به دردسر هم می افتند. در هر صورت بعنوان دو ماجراجو ماجراهای شیرینی را پشت سر می گذارند. اما واقعیت تلخ دنیای واقعی آنها را در طی این ماجراها و همچنین در آخر داستان دنبال می کند.
همانطور که اين ماجراها برای مکس مفید بود. برای من هم مفید بود حداقل باعث شد کمی احساساتم را بیرون بریزم. هر چند همانند داستان کمکی به فرار از دنیا واقعیتها نکرد! خواندن این کتاب را به دوستان نوجوان و همچنین دوستانی که به دنبال یک داستان ماجراجویانه و داستانهای غم انگيز هستند توصیه می کنم.

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب

۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

گزارش کتاب «اينس، روح من»

نام کتاب: اينس، روح من

نام اصلی: Ines del almamia (اسپانيایی)
نويسنده: ایزابل آلنده
مترجم: زهرا رهبانی
ناشر: موسسه انتشارات نگاه
نوبت چاپ: اول 1386
تعداد صفحه: 437 صفحه
شمارگان: 2000 نسخه
قیمت: 55,000 ريال
شابک: 4-387-351-964
يکی از آنجاهای که خیلی دوست دارم در طی زندگیم بتوانم ببینم و مدتی را در آن بگذرانم آمريکا جنوبی است. سرزمین رودخانه های پر آب، کوه ها بلند، دشتهای پهناور و مردمان شاد. اما در ميان کشورهای آمريکا جنوبی شاید تا قبل از خواندن اين کتاب، کمتر از همه به شیلی علاقه داشتم، چون شیلی همیشه من را غمگین می کرد زیرا یاد «سالوادر آلنده» را برایم زنده می کند. رئیس جمهوری مردمی شیلی که در 11 سپتامبر 1973 تا آخرين لحظه در مقابل کودتای نظامی آمريکا مقاوت کرد و در حال مبارزه کشته شد. اينکه چرا مردمش در موقع لزوم از او حمایت نکردند و سرنوشت غمبار این مبارز راه آزادی همیشه برایم سوال بود. البته بعداً مردم شیلی با حکومت دیکتاتوری پینوشه عذاب این گناه را کشیدند. اما داغ آلنده همچنان برای من زنده است. اما مدتهاست که نویسنده ای از خاندان او در کشور ما معروف شده است. «ايزابل آلنده» که با «خانه ارواح» پای به ایران گذاشت و الان مثل دیگر نویسندگان معروف آمريکای جنوبی در ایران نيز محبوبیت دارد. بخصوص که دامنه نوشته هایش و سبک و سیاق آنها محدوده فراوانی را پوشش می دهد. از رمانهایش گرفته تا داستانهای نوجوان پسندش و به تازگی داستانهای تاریخیش.
من از بین این همه «داستانهای نوجوان پسندش» را بیشتر می پسندم! اما داستانهای تاریخیش مثل «زورو» هم برایم جالب بود چون خاطره یک قهرمان دیگر را برایم زنده می کرد. کتاب حاضر نیز یک داستان تاریخی است و صد البته مستند تر از «زورو». در واقع خاطرات زنی است که در بوجود آمدن کشور شیلی کنونی نقش اصلی را داشته است.
اينس سوارس زن جوانی است که برای یافتن شوهرش پای به قاره جدید می گذارد، آنهم در حالی که مهاجران اندک اسپانیای هنوز جرائت آوردن زنان و خانواده های خود را ندارند. سفر پر ماجرای اینس از زبان خود او روایت می شود. مشکلاتش، که برای هر زن تنهائی در میان انبوه مردان پیش می آيد. در مقابل متجاوزان مجبور است از خود دفاع کند. برای حقش مبارزه کند و شغلی آبرومند برای خود ایجاد کند و به ندای عشق پاسخ بدهد و کشوری را بسازد! اگر اين داستان يک واقعیت تاریخی نبود، شما فکر می کردید یک رمان پر هيجان می خوانيد!
اما اين یک ماجرای تاریخی است. با جزئیات تمام. این که چطور 150 سرباز اسپانیای امپراطوری اینکا را با میلیونها نفر جمعیت و ده ها هزار نیروی نظامی از پا در می آورند و کشور پرو را اشغال می کنند ، تنها آغازی است بر این داستان. چون پرو کشوری است سرشار از طلا و طلا عنصریست کمیاب در اروپا. اسپانیاییهای که در آن زمان در اوج قدرت بودند، اعراب را به افریقا بازگردانده بودند، فرانسه را شکست داده و رم را فتح کرده بودند و پاپ دست نشانده آنها شده بود، به شدت جذب این ماجرا شدند. اگر قاره آمریکا کشف نمی شد و اسپانيائیها در پی نام و ثروت به آن سمت سرازير نشده بودند، شايد تاریخ به گونه ای دیگر رقم میخورد و الان در خاورمیانه ردپای آنها را هم می ديدیم.
اما وقتی «فراسیسکو پیسارو» و «دیه گو د آلماگرو» دو ماجراجوی اسپانیایی امپراطوری اينکا را در پرو فتح می کنند و ماجرای گنج عظیمی که بعنوان باج از مردم آن سرزمین می گیرند، سراسر اسپانيا را در می نوردد، مردان دیگری هم پا جای پای آنها می گذارند. مردانی که یا در پی کسب ثروت هستند و یا در پی نام و شهرت و مقام و یا در پی بردن دینشان در بین وحشیان. وحشیانی که با دیده تردید به این موجود پشمالوی انسان نما نگاه می کنند که هیچ بوی از انسانیت نبرده اند و حتی از حمام کردن می ترسند!
جنگ بین اسپانیائی ها و بومی ها مدتها ادامه پیدا می کند بخصوص بومیان ماپوچه که مردن را بر اسارت ترجیح می دهند و هيچگاه زیر شکنجه چیزی را لو نمی دهند. جنگی که قرنها ادامه پیدا می کند.
در میانه این جنگ یک زن چه نقشی می تواند داشته باشد. آيا معشوقه فرمانده ارتش بودن کافی است؟ آيا کاوش گر آب در دل کویر برای نجات لشکری بودن، کافی است؟ و يا اینکه باید چون فرشته غضبناکی سر از تن روسای دشمن جدا کند تا مشهور شد؟! اينس سوارس چنین کسی است. و اينکه در آن زمان چه کارهای دیگری نیز کرده است که از دید تاریخنگاران زن ستیز جامعه مردسالار اسپانیایی به دور مانده است، ما نمی دانيم. جامعه ای که در آن زنان حق نشستن و صرف غذا بر سر میز مردان نداشتند. اما اينس به جای رسید که حتی پشت میز فرماندهان جنگ نیز جایگاهی برای خودش داشت.
مسلماً خواندن کتاب برای دوست داران تاریخ و سرگذشتهای ماجراجویانه جالب است. اما گوش کردن به یک سرگذشت ماجراجویانه از زبان یک زن می تواند جالبتر باشد! جای که عشقها هم به اندازه نبردها می تواند مهم باشند! البته از حق نباید گذشت که بعضی از قسمتهای داستان دیگر واقعاً زنانه شده است و حوصله ما مردها را سر می برد!
اما خواندن در مورد اسپانيائی ها و ماپوچه ها واقعاً جالب است. آدم در حس تعلیق می ماند که به کدام یک دل ببندد. به مردان شجاع و دلیر اسپانیایی که با کمال بی رحمی به نیرویهای صدها برابر از خود بزرگتر هجوم می برند؟ آن هم با سلاحهای ابتدائی؟ یا به مردان و زنان و کودکان شجاع و دلیر ماپوچه که هیچگاه تن به ذلت نمی دهند؟ و با از جان گذشتگی راه را برای پیروزی هم نوعانشان بر اسپانیاییها هموار می کنند.
داستان در نهایت داستان استعمار است. قومی قوم دیگر را به بردگی می کشد. اما هر دو طرف شجاعانه و بیرحمانه جنگیده اند. جنگی است که در آن برای هر دو طرف مردن بهتر از اسیر شدن است.

خواندن این کتاب را به علاقه مندان به رمانهای تاریخی و سرگذشتهای ماجراجویانه و حتی دوست داران داستانهای عاشقانه توصیه می کنم.
اما اگر علاقه باشید در مورد شیلی این لاغر ثروتمند بدانید می توانيد اينجا و يا اينجا را مطالعه کنيد. اگر زبان انگلیسیتان اندکی خوب باشد می توانيد در مورد ماپوچه ها در اينجا مطلب بیشتری بخوانید و در مورد امپراتوری اينکا در اينجا و همچنين در مورد تاريخ شیلی در اينجا و صد البته در مورد اينس سوارس قهرمان این داستان در اينجا و معشوق او پدرو د والویویا هم می توانيد در اينجا مطلب بخوانید و همچنين در مورد فرماندار شیلی و همسر اينس هم می توانيد در اينجا مطالب بیشتر بخوانید

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب

۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

گزارش کتاب «سرمای طولانی»


نام کتاب: سرمای طولانی
نويسنده: میریام مافای
مترجم: دکتر محسن میرفخرایی
ناشر: نشر دنیای نو
نوبت چاپ: اول 1387 تعداد صفحه: 412 صفحه
شمارگان: 1100 نسخه
قیمت: 55,000 ريال شابک: 4-79-8263-964-978
------------------------
«رم، بعد از ظهر 29 آگوست 1950 در تعميرگاهی در ميدان «وردی»، ناشناسی اتومبیل کورسی «وانگوارد»ی را برای بازدید به یک مکانیک می دهد، و به او می گويد روز بعد برای باز پس گرفتنش برخواهد گشت. از آن روز تا 4 مارس 1955، هنگامی که در مسکو ظاهر می شود، هیچ اثری از او به دست نمی آيد. اسم او «برونو پونته کورو» (Bruno_Pontecorvo) بود. لبخندی دلفریب داشت. سی و هفت ساله بود. سیمای مردی را داشت که عادت کرده باشد وقت خود را در بیرون به گردش و تفریح بگذراند. اما برعکس، او فیزیک دان بود، و اوقاتش را بیشتر در محيط بسته لابراتورها به سر برده بود: در رم با «فرمی»، در پاريس با «ژوليت کوری»، در مونترآل و هارول با لرد «کاکرافت»، و فقط برای مطالعه اسرار هسته اتم و ذرات مادون اتم.»
-----------------------

فکر می کنيد اين سرآغاز يک رمان جاسوسی ناب از نوع جنگ سرد است؟ نه اشتباه می کنيد، اين يکی از واقعیتهای جنگ سرد است. چرا و چگونکی پناهنده شدن دانشمند و فیزیکدان اتمی ایتالیا به شوروی سابق در آغاز جنگ سرد و همزمان با رقابت هسته ای آمریکا و شوروی، ماجرای واقعی است که در این کتاب می خوانيد. کتاب بر اساس مصاحبه با افراد درگیر در اين ماجرا از جمله خود «برونو پونته کورو» نوشته شده است و چیزی بین داستان و زندگی نامه است.
فيزیک دوستان و فيزيکدانان حتماً «برونو پونته کورو» را می شناسند. کسی که به خاطر فرضیه های مربوط به ذرات «نوترين» (ذراتی که هم می توانند بار منفی و هم بار مثبت بگیرند) مشهور شد و افرادی فقط برای اینکه نظریات او را ثابت کنند به جایزه نوبل رسیدند!
در برگ این کتاب اسم فيزیکدانان بزرگ و مشهور شرق و غرب را می خوانيد که بعنوان دوست، همکار و يا رقیب او مورد صحبت قرار می گيرند.
چرا يک فيزيکدان یهودی ارشد و استاد چندين دانشگاه و محقق مرکز پژوهشهای بمب هسته ای انگلیسی در کانادا، به ناگهان تصمیم می گيرد به پشت پرده آهنین برود و علم خود را در اختيار دشمن قرار بدهد؟
در واقع جنگ سرد هم مثل هر جنگ دیگری بود. حتی بعضی از محققان کشته های غیر مستقیم آن که بر اثر انقلابات، کودتاها و شورشها در سراسر دنیا کشته شده اند را بیش از جنگ جهانی دوم می دانند. در يک طرف میدان این جنگ تمام جهان سرمایه داری به فرماندهی آمريکا ایستاده است و در سمت دیگر ایدئولوژی کمونیستی/سوسیالیستی به فرماندهی شوروی ایستاده است.
در آن زمان هر کس در هر کشوری می توانست انتخاب کند که جزو کدام جبهه باشد! و البته کمونیستها در میان روشنفکران و بیچاره گان طرفداران بیشتری داشتند. و اين افراد در تمام ارکان نظام غربی نفوذ داشتند. تاریخ نشان داد که طرفداران کمونیست حتی در سازمانهای جاسوسی و ضد جاسوسی غرب نیز نفوذ کرده بودند. چرا؟ دلیل اصلی این بود که کمونیست مفهومی بسیار بالاتر از زندگی و وطن در اختيار آنها قرار می داد. «بشریت» و «نجات بشریت» و «جهان-وطنی» چیزی بود که افراد زیادی هنوز که هنوز است حاضرند به خاطر آن جان خود را از دست بدهند.
اينکه چرا این مفهوم به بیراه رفت، و افرادی که به این مفهوم دلبسته بودند چه مشکلاتی کشیده اند را شما می توانيد در اين کتاب شبه تاریخی بخوانید. در واقع در این کتاب شما با تاریخچه مختصر ایتالیا، فرانسه، انگلیسی، آمریکا و شوروی چه قبل از جنگ جهانی دوم و چه بعد از آن تا زمان سقوط شوروی سابق آشنا می شوید.
به علاقه مندان به فيزيک و جنگ سرد توصیه می کنم حتماً این کتاب را بخوانند. نکته جالب برای علاقه مندان سینما این که این «برونو پونته کورو» برادر «جيلو پونته کورو» کارگردان مشهور فیلم «نبرد الجزيره» است. جیلو نیز البته احساسات کمونیستی داشت، اما به شوروی پناهنده نشد! از بقیه افراد خانواده او نیز افراد و دانشمندان سرشناسی بیرون آمده اند و در حالی که «برونو» عضو فرهنگستان علوم شوروی بود، برادرش عضو فرهنگستان انگلیس بود! شاید خواندن این کتاب در حالی که جنگ سرد جدیدی در حال شروع شدن است، مناسبتر نیز باشد چون بر اساس یک اصل مارکسیستی می دانيم که تاریخ تکرار می شود!
در هر صورت من که از خواندن کتاب لذت بردم و کمی هم دانش فیزیکم را تقویت کردم!
برای آشنائی بیشتر با این دانشمند بزرگ می توانيد با صفحه مخصوص او در ویکی پدیا مراجعه کنید.

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب

۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

گزارش کتاب «اسکندر»



نام کتاب: اسکندر

  • جلد اول: فرزند یک رويا
  • جلد دوم: شن های آمن
  • جلد سوم: آخر دنيا
نام اصلی: Alexandros
نويسنده: والریو ماسیمو مانفردی
مترجم: فریده مهدوی دامغانی
ناشر: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
نوبت چاپ: اول، پاییز 1382
تعداد صفحه: جلد اول 479 صفحه، جلد دوم 572 صفحه، جلد سوم 711 صفحه
شمارگان: 3000 نسخه
قیمت: 75,000 ريال
شابک: 964-422-635-6

اسکندر در تاريخ غرب يک قهرمان است و بسیار محبوب زیرا او تنها کسی است که توانست بالاخره حریف ایرانیان بشود و کشور آنها را تصرف کند. کاری که امپراطوری روم و بریتانیا و روس و حتی عثمانی در اوج قدرتشان هیچگاه نتوانستند بکنند! بر این اساس افسانه سرائی های فراوانی در باره او شده است و لقب اسکندر کبیر را به او داده اند. اما از طرف دیگر گذشتگان ما نیز بیکار ننشسته اند و با مهارت عجیبی اسکندر را از آن خودشان کردند!
از آنجا که اين کتاب از نویسنده ای غربی است، بنابراین بر اساس روایت غربی تعریف شده است. در جلد اول کتاب با نام «فرزند یک رويا» سرگذشت وی از قبل از تولد تا به دست آوردن فرماندهی کل یونان روایت می شود. همانطور که می شد انتظار داشت، بر اساس این روایت اسکندر هر چند بر اثر همآغوشی فلیپ مقدونی که خود را از نسل هرکول می داند و المپیاس همسرش که خود را از نسل آشیل می داند، به وجود می آيد، اما همان شب مادر اسکندر می بیند که با یکی از خدایان یونان که به صورت ماری درآمده است، هم آغوش شده است! و به اين ترتيب اسکندر را فرزند خدایان می داند نه فلیپ! (اين را داشته باشید، تا به روایت ایرانی برسیم!)
بدطبع اسکندر کودکی را در آغوش پدر و دیگر سردارانش و زیر مراقبت مادرش به همراه تعدادی از بچه گان اشراف زاده بدون هیچ مشکلی می گذراند! اما دوران نوجوانی دوران پر دردسریست. پدر برای آموزش او، وی را زیر نظر یکی از معروفترین دانشمندان آن دوره یعنی ارسطو قرار می دهد و خود در پی فتح کشور یونان است! اسکندر زیر نظر ارسطو رشد می کنند و دانش روز را فرا می گیرد! و با اصول حکمرانی و دموکراسی آتنی آشنا می شود! این در حالی است که پدرش بعنوان یک دیکتاتور مشغول سرکوب آتنی ها و متحدانش است!
بازگشت اسکندر از تبعیدگاه آموزشی خود، در حالی صورت می گیرد که یک ماجرای درون خانوادگی در حال شکل گرفتن است. پدر که تا کنون همسران و کنیزان بسیار را در کنار خود داشته است، در پی ازدواج با دختر یکی از نجبای دربارش است و مادر که می داند اين ازدواج ممکن است مشکلاتی برای وارث تاج و تخت بوجود بیاورد، مخالف است!
نتیجه اینکه اسکندر این وسط گرفتار می شود و اینبار به همراه یکی از دوستانش به صورت فراری به میان اقوام شمالی فرار می کند! ماجرا بالاخره به آشتی پدر و پسر می انجامد. اما توطئه ای در کار است که در آن به ناگاه فلیپ کشته می شود و بالافاصله پس از آن فرزند پسر زن جدید فلیپ نیز کشته می شود! البته واضح و روشن است که این توطئه ها نمی تواند کار اسکندر باشد! بلکه دشمنان پدر که بعدها می فهمیم از ایرانیان هستند، و همچنین دستهای پنهان مادر در کار است تا اسکندر به تاج و تخت برسد!
دشمنان یونانی فلیپ که فکر می کنند با روی کار آمدن نوجوانی در مقدونی، می توانند آن را مثل یک کیک خامه ای بخورند، به تکاپو می افتند. اما اسکندر به عنوان یک نابغه جنگی خیلی زود همه آنها را شکست می دهد و به زودی به مقام سر فرماندهی یونان می رسد. این در حالی است که در آرزوی سفر به سرزمینهای شرقی می سوزد!
نویسنده در جلد دوم «شن های آمن» به داستان جنگهای خاور نزدیک اسکندر و مصر می پردازد. اسکندر که به مقام سر فرماندهی یونان رسیده است، پیشنهاد می دهد که لشکر از یونانی به بازپس گیری مستعمرات آسیایی یونان که مدتها پیش به دست هخامنشیان افتاده است، بفرستد. البته متحدان یونانیش توان مخالفت ندارند و بنابراین به زودی اسکندر و لشکريانش وارد آسیای صغیر می شوند و نقاط شرقی را فتح می کنند. و با ساتراپهای ایرانی و فرماندهان آنها در گیر می شوند.
البته راوی داستان از آنجا که فرمانده ایرانی که در خور مقابل با اسکندر باشد نمی شناسد، دست به دامان مزدوران یونانی می شود و از ميان مزدورانی یونانی که در خدمت ارتش ایرانی هستند فرماندهی بیرون می کشد به نام «ممنن» تا در مقابل یونانی پیروز نقش شکست خورده مغرور را بازی کند! این در حالی است که «آریوبرزن» در نقش یک فرمانده ترسو و شکنجه گر ظاهر می شود! البته سردار یونانی مزدور ایرانی نیز توسط بمب بیولوژیکی ارسطو بیمار شده و می میرد تا اسکندر که عاشق همسر ایرانی اوست به خواسته دلش برسد!
هر جا فرماندهان ایرانی دست به مقاومت می زنند از آنها دیوهای ساخته می شود که اسکندر برای نابودی انها باید یک شهر را نابود کند! غزه شهری که هیچ گاه در طول تاریخ رنگ یک قرن آرامش را ندیده است یکی از این پرده ها را به نمایش می گذارد و فرمانده آن دلیرانه مقاومت می کند! البته اسکندر کبیر مثل هر دلاور دیگری از دلاوری خوشش می آيد، اما در یک لحظه مستی فرمانده مغلوب را می کشد و بعد افسوسش را می خورد!
با فتح خاور نزدیک دروازه های بی دفاع مصر در مقابل اسکندر باز می شود و از آنجا که یونان و مصر دو تمدن خواهر هم محسوب می شوند، آمون، خدای مصر نیز به بالافاصله اسکندر را به فرزندی قبول می کند!
اما جلد سوم یا «آخر دنيا» پر ماجرا ترین جلد است. سرگذشت شکست دوباره داریوش سوم و لشکریانش در مقابل اسکندر، سرگذشت فتح پایتختهای چندگانه ایران (بابل و شوش و هگمتانه و پارسه)، سرگذشت فتح حرم 365 زنه داریوش، سرگذشت عشق و عاشقی اسکندر با دختران داریوش و سرگذشت فتح خوارزم و افغانستان و هند، سرگذشت توطئه های دوستان سابق و فرماندهان قدیمی اسکندر و سرگذشت سربازان شورشی اسکندر و بالاخره داستان سفر بازگشت اسکندر و مرگ او، همه و همه اگر از تاریخ اطلاعی نداشته باشید، برای شما جالب است.
اما، اما، اگر کمی تاریخ خوانده باشید، دروغهای شاخ دار راوی داستان که درخور مورخان دوران اسکندر است، و نه تاریخی نویسان جدید، برایتان تاسف آور است.
در یک کلام بايد بگویم من کاملاً تعجب کردم که چگونه وزارت ارشاد زمان آقای خاتمی خود دست به انتشار این کتاب زده است. باز اگر یکی از ناشران چنین کتابی را چاپ کرده بود، قابل قبول بود. اما این کتاب سر تا پا دروغ واقعاً لایق چاپ توسط وزارت ارشاد زمان آقای خاتمی نیست!
اسکندر یک سردار جنگی نابغه بود که توانست با تکیه به روشهای جنگ یونانی و استفاده از سوارنظام سبک اسلحه و پیاده نظام نيزه دار و چریک های همه کاره قسمت بزرگی از دنیای آن زمان را فتح کند. همانطور که گفتم تاریخ نویسان قدیم و جدید غربی از وی پهلوانی ساختند که توانست غول شرقی را به زانو در بیاورد. اما مسلماً وی بعنوان یک شخص حقیقی دارای مشکلات بوده است که همه این داستان پردازان به نوعی از آن گذشته اند! بی رحمی او، مست کردن مداوم او، خود پسندی او، شهوت رانی او و از همه مهمتر خودکامه بودن وی چیزی است که شما در این داستان نمی بینید ، اما می فهمید! چون آنقدر قوی است که حتی داستان پرداز عاشق اسکندر نیز نمی تواند از روایات کردن داستانهای کم رنگ شده آن بگذرد! داستانهای مثل فتح غزه و یا پارسه بی دفاع، به یغما بردن آرامگاه کوروش کبیر و آتش زدن تخت جمشید و ..... جالب است بدانید که حتی دوستان همراه اسکندر نیز که تاریخ روزبه روز لشکرکشی او را می نویسند، او را بعنوان یک خودکامه ظالم محکوم می کنند!
من بعد از خواندن اين داستان مدتها صبر کردم تا بتوانم بر قلمم کنترل داشته باشم و شرحی بی طرفانه بر آن بنویسم. حداقل اگر نویسنده کمی بیشتر به آریوبرزن فرمانده ایرانی و دلیر ما ، به مقاومت جانانه قبایل تاجیک و پشتون و سرگذشت افسران بلندپایه ایرانی که شمشیرشان را در خدمت اسکندر قرار دادند، پرداخته بود، شاید اینقدر عصبانی نمی شدم که در فکر انتقام از این اسکندر باشم! اما از آنجا که نویسنده غربی، مثل یونانیان آن زمان، ایرانیان را بربر می دانسته است، بنابراین فرمانده یک مشت بربر از دید او لیاقت قهرمانی نداشته است و خیلی سریع به نبردهای او پرداخته است و مثل یک یاغی او را کشته است! من خیلی فکر کردم که چطور از اسکندر انتقام بگیرم اما در نهایت بهتر دیدم من هم به تاریخ نویسان و ادبای قدیم خودمان، اقتباس کنم و داستان اسکندر را به گونه ای دیگر برایتان روایت کنم!
نکته مهم ، کلیدی و اساسی داستان زندگی اسکندر، راز تولد اوست. هر چند اسکندر در این داستان فرزند فلیپ معرفی شده است، اما در روایاتی دیگری از غربیان، اسکندر فرزند افسری مصری/ایرانی است و نوه فلیپ می باشد و در روایات ایرانی اسکندر فرزند دارا یا همان داریوش کبیر است! این روایت ایرانی به شکلهای مختلفی در ادبیات ما تکرار شده است. از شاهنامه بگیرید تا انبوه داراب نامه ها و اسکندر نامه ها! همه و همه به همین روایات چسبیده اند و اسکندر را فرزند داریوش کبیر می دانند! بنابراین وقتی اسکندر به ایران لشکر کشی می کند، تنها یک وارث تاج و تخت در مقابل یک وارث تاج و تخت دیگر قد علم کرده است و در اين میان آن کسی که لایق تر است، یعنی اسکندر پیروز می شود! از انجا به بعد اسکندر یک پهلوان ایرانی است که فتح دیگر کشورهای می رود! و حتی جاهای که در زندگی واقعیش نتوانسته فتح کند و داستان پردازن غربی نیز از آن خبری نداشته اند به دست پر توان داستان پردازان ایرانی توسط اسکندر فتح می شود، من که به شخصه از طرفداران پر و پا قرص داراب نامه ها و اسکندر نامه ها هستم می دانم که طبق این روایات اسکندر تنها کسی بوده است که جدا از ایران، مصر و یونان توانسته است یمن و عربستان و روم و چین و ماچین و سراندیب و آفریقا و فرنگ را فتح کند و سالها قبل از ملوانان کشتی ماژلان توانسته است دور دنیا را بگردد و از شرق به غرب برود! واقعیت این است که حکومت 100 ساله یونانیان بر ایران نمی تواند باعث این علاقه عجیب داستان سرایان ایرانی به اسکندر باشد و حتماً اسکندر به نوعی توانسته است علاقه ایرانیان هم زمان خود را جلب کند. شاید یکی از دلایل آن جنگآوری وی باشد و این که مانند کوروش کبیر خود به شخصه در صفوف اول لشکرکشی ها قرار می گرفت به جائی اینکه مثل شاهان فاسد هخامنشی در چادر حرم سرا به فرماندهی جنگ بپردازد!
واقعیت این است که در دو سوی این داستان دو تمدن داستان گو قرار دارند! یونانیها می خواهند با اسکندر تاوان تمام تحقیرهای که ایرانیان بر آنها رو داشته اند را بگیرند و ایرانیان می خواهند صفات برجسته اسکندر مانند جنگاوری او را به خود انتساب بدهند! و بیچاره اسکندر که این وسط مانده است! البته به طور مسلم اسکندر در دوره زندگی مشترک خود با پدرش به شدت مورد بی مهری فلیپ واقع شده بود و بارها توسط فلیپ تکذیب می شود! اين نشانه ای از آن باشد که به طور حتم راز تولد اسکندر چیزی غیر از آن است که اين نویسنده مطرح کرده است.
در پایان ذکر چند نکته جالب است:
• قدرت مند بودن اسکندر چنان بوده است که حتی امروزه نیز ایرانیان برای تعریف از یک شخص قدرتمند او را سکندر می نامند! هر چند چنین شخصی الزاماً واجد شرایط پهلوانی و جوانمردی نیست!
• هر چند در این کتاب اسکندر می توان افغانها را شکست بدهد، اما در واقع این افغانها بودند که اسکندر را شکست دادند و چنان ضرباتی بر لشکر فرسوده اسکندر وارد کردند که او هیچگاه نتوانست به هند حمله کند و به فکر برگشت افتاد!
• در روایات یونانی اسکندر با دختران داریوش ازدواج می کند تا پادشاهی خود را بر ایران مسلم کند. در روایات ایرانی دختران داریوش در نقش آخرین خط دفاعی ایران ظاهر می شوند و هزاران پهلوانی می کنند و شکستها بر لشکر یونان وارد می کنند و حتی در جنگ تن به تن و کشتی اسکندر را شکست می دهند! آخر سر عاشق چهره اسکندر می شوند و اسکندر به حیله به آنها دست می يابد! جالبترین نمونه از این میان البته بوران دخت یا دختر سبیل دار است که شرح آن در اسکندر نامه ها آمده است و بعداً همین دختر است که سرزمینهای مختلف را برای اسکندر فتح می کند و اسکندر فقط به دنبال او از این کشور به آن کشور می رود!
• هر چند در تاریخ مشهور است که اسکندر هم جنس باز بوده است، اما نویسنده ایتالیایی داستان، برای اسکندر صفی از زنان ترتیب می دهد که اسکندر عشقی آسمانی به همه آنها دارد! این در حالی است که تعدد زنان داریوش سوم که از حیله های سیاسی آن دوره بوده است به مسخره گرفته شده است! در صورتی که کمی قبل تر اشاره می شود فیلپ پدر اسکندر نیز چنین روالی را پیش گرفته بوده است و حتی خود اسکندر نیز همین روال را پیش می گیرد! فقط هر کس بامش بیشتر برفش بیشتر و مسلماً بام پادشاه ایران آن موقع خیلی بزرگ بوده است!
• در تمام طول کتاب بارها به شرافت و نجابت ایرانیان اشاره شده است و می دانيم تاریخ نویسان یونان قدیمی نیز به دفعات ایرانیان را سرمشق شرافت، نجابت و شجاعت دانسته اند.

در پایان توصیه می کنم به جای اینجور کتابهای غرب زده، بهتر است از اسکندرنامه های خودمان مطالعه کنیم و لذت ببریم و یا کتابهای تاریخ را در مورد اسکندر بخوانید و بر دانش خودتان اضافه کنید. و همينجا اعتراف می کنم اگر نام دکتر فریده مهدوی دامغانی بعنوان مترجم پای این کتاب نبود من هم احتمالا آن را نمی خواندم!

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب


صد اثر برتر داستانی دنیا

روزنامه گاردین ليستی تحت عنوان بهترین کتابهای تمام زمانها چاپ کرده است که فارق از اشکالات آن برای مطالعه بد نیست. البته این لیست هیچگونه ترتیب و یا اولویتی ندارد. اصل خبر را می توانيد در روزنامه گاردین مطالعه کنید. قدیمیترین اثر این مجموعه با قدمت بیش از 1800 سال قبل از میلاد مسیح حماسه گیل گمش از خاورمیانه است و جدیدترین را من نتوانستم پیدا کنم چون لیست فاقد تاریخ چاپ کتابها است.
وجود بچه های نیمه شب اثر سلمان رشدی نشان می دهد که این لیست زیادهم نباید بیغرض باشد و اگر کمی بدبین باشیم، ریشه های اختلاف برانگیز دیگری هم می بینیم مثلا کتاب The Book of Job که بخشی از کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان محسوب می شود و قدمتش به 600 سال قبل از میلاد مسیح می رسد، بعنوان کتابی از کشور اسرائیل مطرح می شود! در این صورت حماسه گیل گمش هم باید اثری از عراق مطرح می شد نه خاورمیانه! حال بماند که مثنوی مولانا جلال الدین بلخی هم به خاطر تولد در بلخ جزو کتابهای افغانستان مطرح شده است!
از ایران در این لیست بوستان سعدی و هزار و یک شب آمده است که البته دومی به صورت مشترک با مصر و هند و عراق است! جالب اینجاست که شیخ مشرف الدین سعدی دقیقاً زیر سلمان رشدی قرار گرفته است!
پر کارترین نویسنده داستایوسکی با چهار کتاب جنایات و مکافات، ابله، تسخیرشدگان و برادران کارامازوف است و بعد از او تولستوی با سه اثر جنگ و صلح، آناکارینا و مرگ ایوان ایلیچ و بقیه داستانها و شکسپیر با هملت، شاه لیر و اوتلو و ساموئل بکت ایرلندی با مولوی، مالون می میرد و نام ناپذیر هستند!
انتخاب لیست اینچنینی بسیار مشکل است اما به نظر جای شاهنامه از فردوسی و داستان یوسف از قران و همچنین ارباب حلقه و دیوید کاپرفیلد از چارلز دیکنز و سری بنیاد از ایزاک اسیموف و ماجراهای شرلوک هلمز از سر آرتور کونان دویل در این لیست واقعاً خالی است!
اما لیست کتابها از قرار زیر است:

Chinua Achebe, Nigeria, (b. 1930), Things Fall Apart
Hans Christian Andersen, Denmark, (1805-1875), Fairy Tales and Stories
Jane Austen, England, (1775-1817), Pride and Prejudice
Honore de Balzac, France, (1799-1850), Old Goriot
Samuel Beckett, Ireland, (1906-1989), Trilogy: Molloy, Malone Dies, The Unnamable
Giovanni Boccaccio, Italy, (1313-1375), Decameron
Jorge Luis Borges, Argentina, (1899-1986), Collected Fictions
Emily Bronte, England, (1818-1848), Wuthering Heights
Albert Camus, France, (1913-1960), The Stranger
Paul Celan, Romania/France, (1920-1970), Poems.
Louis-Ferdinand Celine, France, (1894-1961), Journey to the End of the Night
Miguel de Cervantes Saavedra, Spain, (1547-1616), Don Quixote
Geoffrey Chaucer, England, (1340-1400), Canterbury Tales
Anton P Chekhov, Russia, (1860-1904), Selected Stories
Joseph Conrad, England,(1857-1924), Nostromo
Dante Alighieri, Italy, (1265-1321), The Divine Comedy
Charles Dickens, England, (1812-1870), Great Expectations
Denis Diderot, France, (1713-1784), Jacques the Fatalist and His Master
Alfred Doblin, Germany, (1878-1957), Berlin Alexanderplatz
Fyodor M Dostoyevsky, Russia, (1821-1881), Crime and Punishment; The Idiot; The Possessed; The Brothers Karamazov
George Eliot, England, (1819-1880), Middlemarch
Ralph Ellison, United States, (1914-1994), Invisible Man
Euripides, Greece, (c 480-406 BC), Medea
William Faulkner, United States, (1897-1962), Absalom, Absalom; The Sound and the Fury
Gustave Flaubert, France, (1821-1880), Madame Bovary; A Sentimental Education
Federico Garcia Lorca, Spain, (1898-1936), Gypsy Ballads
Gabriel Garcia Marquez. Colombia, (b. 1928), One Hundred Years of Solitude; Love in the Time of Cholera
Gilgamesh, Mesopotamia (c 1800 BC).
Johann Wolfgang von Goethe, Germany, (1749-1832), Faust
Nikolai Gogol, Russia, (1809-1852), Dead Souls
Gunter Grass, Germany, (b.1927), The Tin Drum
Joao Guimaraes Rosa, Brazil, (1880-1967), The Devil to Pay in the Backlands
Knut Hamsun, Norway, (1859-1952), Hunger.
Ernest Hemingway, United States, (1899-1961), The Old Man and the Sea
Homer, Greece, (c 700 BC), The Iliad and The Odyssey
Henrik Ibsen, Norway (1828-1906), A Doll's House
The Book of Job, Israel. (600-400 BC).
James Joyce, Ireland, (1882-1941), Ulysses
Franz Kafka, Bohemia, (1883-1924), The Complete Stories; The Trial; The Castle Bohemia
Kalidasa, India, (c. 400), The Recognition of Sakuntala
Yasunari Kawabata, Japan, (1899-1972), The Sound of the Mountain
Nikos Kazantzakis, Greece, (1883-1957), Zorba the Greek
DH Lawrence, England, (1885-1930), Sons and Lovers
Halldor K Laxness, Iceland, (1902-1998), Independent People
Giacomo Leopardi, Italy, (1798-1837), Complete Poems
Doris Lessing, England, (b.1919), The Golden Notebook
Astrid Lindgren, Sweden, (1907-2002), Pippi Longstocking
Lu Xun, China, (1881-1936), Diary of a Madman and Other Stories
Mahabharata, India, (c 500 BC).
Naguib Mahfouz, Egypt, (b. 1911), Children of Gebelawi
Thomas Mann, Germany, (1875-1955), Buddenbrook; The Magic Mountain
Herman Melville, United States, (1819-1891), Moby Dick
Michel de Montaigne, France, (1533-1592), Essays.
Elsa Morante, Italy, (1918-1985), History
Toni Morrison, United States, (b. 1931), Beloved
Shikibu Murasaki, Japan, (N/A), The Tale of Genji Genji
Robert Musil, Austria, (1880-1942), The Man Without Qualities
Vladimir Nabokov, Russia/United States, (1899-1977), Lolita
Njaals Saga, Iceland, (c 1300).
George Orwell, England, (1903-1950), 1984
Ovid, Italy, (c 43 BC), Metamorphoses
Fernando Pessoa, Portugal, (1888-1935), The Book of Disquiet
Edgar Allan Poe, United States, (1809-1849), The Complete Tales
Marcel Proust, France, (1871-1922), Remembrance of Things Past
Francois Rabelais, France, (1495-1553), Gargantua and Pantagruel
Juan Rulfo, Mexico, (1918-1986), Pedro Paramo
Jalal ad-din Rumi, Afghanistan, (1207-1273), Mathnawi
Salman Rushdie, India/Britain, (b. 1947), Midnight's Children
Sheikh Musharrif ud-din Sadi, Iran, (c 1200-1292), The Orchard
Tayeb Salih, Sudan, (b. 1929), Season of Migration to the North
Jose Saramago, Portugal, (b. 1922), Blindness
William Shakespeare, England, (1564-1616), Hamlet; King Lear; Othello
Sophocles, Greece, (496-406 BC), Oedipus the King
Stendhal, France, (1783-1842), The Red and the Black
Laurence Sterne, Ireland, (1713-1768), The Life and Opinions of Tristram Shandy
Italo Svevo, Italy, (1861-1928), Confessions of Zeno
Jonathan Swift, Ireland, (1667-1745), Gulliver's Travels
Leo Tolstoy, Russia, (1828-1910), War and Peace; Anna Karenina; The Death of Ivan Ilyich and Other Stories
Thousand and One Nights, India/Iran/Iraq/Egypt, (700-1500).
Mark Twain, United States, (1835-1910), The Adventures of Huckleberry Finn
Valmiki, India, (c 300 BC), Ramayana
Virgil, Italy, (70-19 BC), The Aeneid
Walt Whitman, United States, (1819-1892), Leaves of Grass
Virginia Woolf, England, (1882-1941), Mrs. Dalloway; To the Lighthouse
Marguerite Yourcenar, France, (1903-1987), Memoirs of Hadrian

از حرف و حدیثها اگر بگذریم، به همه دوستان توصیه می کنم حتما این کتابها را مطالعه کنند.

کتابخوان باشید
کرم کتاب

پ.ن: اگر کسی لیست ترجمه شده پیدا کرد، حتما بگوید تا آن را در اینجا بزنم.
پ.ن.2: اگر کسی وقت اضافه دارد تعداد کتابهای هر کشور را هم بشمارد، ببینیم کدام کشور بیشترین آثار را به ادبیات دنیا هدیه کرده است.

۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه

مقاومت ایرانی

بیست و یکم مرداد ماه، سالروز مبارزه لشکریان اسکندر و آريو برزن بود. آريوبرزن يکی از سرداران ارتش ایران بود که جانانه در مقابل لشکریان ده ها برابر اسکندر ایستاد و به همراه مردانش جانشان را برای ایران و حفاظ از ایران فدا کرد. یونانیان برای قهرمان مشابه خود لئونیداس یکم که در مقابل لشکر خشایارشاه مقاومت کرد، دهها صفحه سیاه کردند و مدتها داستان، نمایشنامه ساختند و حتی امروزه تمدن غرب بعنوان میراث خوار آنها هنوز به اینکار مشغول است و با ساخت فیلمهای مجهولی مانند 300 این قهرمان را بزرگ و بزرگتر می کند. اما کمتر ایرانی است که در مورد آريوبرزن مطلب بداند و آن مقدار کمی هم که می دانيم از تعریف یونانیان است که در مقابل شجاعت و دلاوری این شیر مرد بیشه ایران کم آوردند و دست به تعریف از او زدند. امروزه تنگه ای که لئونیداس در آن دست به حمله زد و در آنجا کشته شد، يک گردشگاه تاریخی است که هزاران نفر در سال از آن دیدن می کنند. اما ما حتی از محل دقیق نبرد و یا محل قبر قهرمان خود با خبر نیستم. واقعاً وای بر ما. وای بر ما. وای بر ما.
یادمان باشد که اگر ما خود قهرمانانمان را بزرگ نگه داریم، دیگران این کار را برایمان نمی کنند. اگر در توان من بود، حتماً سعی می کردم فیلمی از این قهرمان و نبرد او بسازم. اما فعلاً دستم کوتاه است و تنها می توانم یادش را در این وبلاگ زنده نگه دارم.
و بگویم آريوبرزن، آسوده باش، هر چند ایران بارها دچار حاکمان فاسد و نادان شده است، اما همیشه دلاوران دارد که با جان و دل از آن دفاع کنند. یاد او و تک تک سربازان گمنام و دلیرش پاینده باد.
برای آشنائی بیشتر با وی می توانيد به پيوندهای زیر مراجعه کنید:
آريوبرزن در ویکیپدیا فارسی
نقشه محل جنگ و شرح مختصر آن
آريوبرزن که بود؟
محل احتمالی نبرد

شاد و کتاب خوان باشید
کرم کتاب

۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

گزارش کتاب «مرد داستان فروش»


نام کتاب: مرد داستان فروش
نام اصلی: Der geschichetenerkauter: roman
نویسنده: یوستین گاردر Jostein Gaarder
مترجم: مهوش خرمی پور
ناشر: کتابسرای تندیس
نوبت چاپ: دوم
1386
تعداد صفحه: 240 صفحه
شمارگان: 2000 نسخه
قیمت: 28,000 ریال
شابک: 0-575789-964-978
اولين بار با کتاب «دنيای سوفی» با نویسنده اين کتاب آشنا شدم. دنيای سوفی آغاز و پايان داستانی خوبی داشت اما در اصل یک کتاب تاریخ فلسفه غرب بود و اين در فصلهای میانی کتاب برای یک داستان خوان کمی خمیازه به ارمغان می آورد، به خوبی مشهود بود. با اين وجود کتاب آنقدر جالب توجه و آموزنده بود که به سمت دومین کتاب اين نويسنده بروم. کتاب «راز فال ورق» هنوز که هنوز است به نظر من شاهکار اين نويسنده بود. حداقل می توانم بگویم که از آن به بعد هر کتابی از این نویسنده را چشم بسته خریدم. کتابهای که از نظر تعدادی کم نیستند و حتی بعضی از آنها برای رده سنی کودکان نوشته شده است.
کتاب «مرد داستان فروش» به نوعی با تمام کتابهای دیگر این نویسنده که اکثراً حول و حوش مسائل و پرسشهای فلسفه می گردند، متفاوت است. در واقع اين کتاب مثل اکثر نوشته های این نویسنده، يک داستان کلی دارد و چند داستان کوتاه. داستانهای کوتاه که در دل داستان اصلی روایت می شوند هر کدام به ژانرهای مختلفی از رمانتیک گرفته تا جنائی، جنگی، ترسناک و حتی علمی/تخیلی تعلق دارند. بعضی از اين خرده داستانها با روایات مختلفی در طول داستان کلی مجدداً تعریف می شود، اما اين ماجرا به گونه ای نیست که حوصله شما را سر ببرد و یکی از این خرده داستانها به طور عجیبی سر از داستان کلی در می آورد! اما داستان کلی یک داستان جديد است. داستان مردی است که به نویسنده های در گل مانده و يا تازه کارانی که بدون قدرت خلاقیت می خواهند داستان بنویسند ايده می فروشد!
کار به نظر جالب می رسد، اما موضوع به همين سادگی نیست. مشکلات خاص خودش را در دارد، اين مشکلات در کنار مسائل خانوادگی و روانی راوی داستان و همچنين مسائل کاری و مالی وی همه و همه باعث می شود که با داستانی هیجان انگیز روبرو شويد که شما را برای باز کردن گره های خود تا به آخر می کشد و در پايان احتمالاً با يک ابر گره ادیپی بزرگ روبرویتان کند!
از آنجا که نویسنده متعلق به فرهنگ اسکاندیناوی است و مسائلی مانند سکس در اين فرهنگ بسیار بازتر از فرهنگ ماست، احتمال می دهم که بخشهای زیادی از کتاب دچار تعدیل و تفسیر شده باشد، با اين وجود کتاب هنوز گیرائی خودش را دارد و از خواندنش حتماً لذت خواهید برد. البته بعضی جاها به دلیل همین اختلاف فرهنگی ممکن است دچار دلزدگی شوید!
اگر شما هم یک نویسنده هستید و يا می خواهيد بشويد، حتماً این کتاب برایتان جالبتر از بقیه افراد است. اگر هم به دنبال یک پیتر کوچولوی عنکبوتی می گردید، حتماً بیاید سراغ خودم. چون کلی ایده دارم که حاضرم بفروشم!
نکته ای که کمی گیج کننده است اسم اين نویسنده است که مترجم های مختلف به گونه های مختلفی آن را ترجمه می کنند. اسمی که با دنيای سوفی مطرح شد «یوستین گاردر» بود. اما انتشارات هرمس در ترجمه بعضی از کتابهایش این نویسنده را « یاستین گوردر» معرفی کرد! و مترجم کتاب فوق در روی جلد وی را «یوستین گاردر» و در فهرست نویس پیش از انتشار یا همان فیپا وی را «یوستین گوردین» معرفی کرده است که وجود حرف «ن» در انتهای نام کلاً با نام انگلیسی نویسنده همخوانی ندارد مگر اینکه این حرف از حرفهای «ن» باشد که نوشته نمی شود ولی تلفظ می شود! در هر صورت یک نویسنده خوب را هر جور ترجمه کنند قابل شناسائی است!
در پايان باید يادآوری کنم که نويسنده به طور حتماً یکی از نویسنده های مطرح سبک داستان در داستان است و کتاب حاضر هر چند از نظر محتوا به پای کتاب «راز فال ورق» نمی رسد، اما در سبک داستان در داستان بسیار مطرح تر از دیگر کتابهای این نویسنده است. اگر تا بحال کتابی از این نویسنده نخوانده اید شايد شروع کردن با اين کتاب که کم حجم تر از بقیه کتابهایش هست مناسب باشد.
شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب

به چه قیمتی!

یکی از دوستان پرسیده بود که آيا من کتابهای فيزیک و يا پزشکی را هم معرفی می کنم! بايد بگویم که به طور حتماً من یا باید کتاب را بخوانم تا معرفی کنم و یا کس دیگری خوانده باشد و من مطلب او را در اینجا بیاورم. یکی از اهدافم در این وبلاگ این است که راهنمای خوب برای کتابخوانها باشم نه یک ویترین برای ناشرها (هر چند این دومی هم کمی تا قسمت هستم)
با این وجود زیاد ناامید نشوید چون کم و زیاد آسیاب من همه چیز را خرد می کند هر چند کتابهای تخصصی ممکن است بسیار بد خرد شوند! اما کتابهای عمومی هر زمینه ای کم و زیاد گذرشان به کتابخانه من می افتد. مثلاً در مورد فیزیک کتابهای «تاریخچه زمان» و «سیاهچاله ها» در انتظار خوانده شدن هستند و در پزشکی کتاب «پزشکی قانونی» نیمه تمام مانده است!
با توجه به این مسائل، اگر کتابهای در مورد این مسائل برایم بفرستید، حتماً آن را می خوانم و نظرم را برایتان می گويم، هر چند شاید نظر تخصصی نباشد.

شاد و کتابخوان باشید
کرم کتاب

۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

آلکساندر سولژنیتسین، نویسنده و منتقد شوروی سابق درگذشت


آلکساندر سولژنیتسین نویسنده منتقد شوروی هم چشم از جهان فرو بست. زندگی پر فراز نشیب او در روزهای جنگ جهانی اول و از روسیه آغاز شد. اما در جنگ جهانی دوم بود که در نبرد برای کشور شرایط احراز مدال افتخار را نصیب خود کرد. انتقادات او از استالین باعث تبعید او به جائی شد که شهرت جهانی برای او به بار آورد: «مجمع الجزاير گولاگ» . این اسم در واقع به مجموعه از بازداشتگاه ها و تبعید گاه های داده شده است که در دوران استالین در دل سیبری برقرار شد و دشمنان و تبعیدی ها برای مردن و به بردگی کشیده شدن به آنجا فرستاده می شدند. کتاب مجمع الجزایر گولاگ هر چند برای او جایزه نوبل ادبیات را به ارمغان آورد، اما از طرفی حکم تبعید بیست ساله ای را هم برای او امضاء کرد که از آلمان غربی شروع و به سویس و در نهایت آمریکا ختم شد. کتابهای و مقالات او در دوران جنگ سرد مورد استناد غربی ها بود و به شدت در غرب طرفدار داشت. اما وقتی در 1994 و پس از فروپاشی شوروی او به روسیه رفت، از این که مردم خودش کتابهایش را نمی شناختند، متاسف شد. او بقیه سالهای عمرش را در روسیه ماند و در سوم جوئن 2008 نیز در همانجا در گذشت.

از او من تنها کتاب مجمع الجزایر گولاگ , بخش سرطان را خواندم و هر دو کتاب را هم دوست داشتم. بخصوص کتاب بخش سرطان که کمتر سیاسی بود. از طرف دیگر مجمع الجزایر گولاگ نشان می داد که انسانها چه قدر حیوان خطرناکی می تواند باشد. هر چند این کتاب در ظاهر مربوط به شوروی سابق است، اما رفتارهای انسانها این کتاب را هر حکومتی دیکتاتور مابانه ای می تواند تکرار کند! امیدوارم روزی بیاید که دیگر شاهد چنین رفتارهای نباشیم.


یادش گرامی باد.

۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه

مهم نیست! نخوانید!

سلام، اين پست را زدم تا وبلاگم را موتور جستجوی Technorati Profile ثبت کنم! اما حالا که تا اینجا آمدید و زحمت کشید این پست را خواندید، آيا می دانيد سایت آدینه بوک به شما اجازه می دهد که یک کتابفروشی مجازی راه بیندازید و کتابهای نو و دست دوم خودتان را بفروشید؟ کار جالبی است و برای مسئولانش آرزوی موفقیت می کنم.

۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

گزارش کتاب - یعقوب کذاب


كتاب: یعقوب کذاب
عنوان آلمانی: Jakob der Lűgner
نويسنده: یورب بکر
مترجم: علی اصغر حداد
ناشر: نشر ماهی
نوبت چاپ: دوم زمستان 1384
تعداد صفحه: 268 صفحه
شمارگان: 1000 نسخه
قيمت: 35،000 ريال
شابك: 6-78-7948-964

تا بحال از یورب بکر کتابی نخوانده بودم. حقیقتش این است که این کتاب را به خاطر عکس روی جلدش خریدم که از هنرپیشه محبوبم «رابین ویلیامز» بود. اما بعد کتاب به نوع خاصی به دلم نشست. از دو نظر، يکی از نظر داستان و يکی از نظر نوع روایت آن. اول به داستان آن می پردازم. داستان، داستان یک یهودی ترسو است که در یک گتو در اروپای شرقی و در زمان اشغال توسط قوای آلمان نازی، زندگی می کند. احتمالاً بیشتر دوستان معنای گتو را می دانند. گتو به طور خاص در اروپا به محله های گفته می شد که یهودیان در آن می زیستند. وقتی آلمانها به شهرهای یهودی نشین می رسیدند، برای راحتی کار خودشان دور تا دور گتو را سیم خاردار می کشیدند و آن را به یک بازداشگاه تبدیل می کردند و بقیه یهودیان شهر را هم به آنجا می بردند تا در فرصت مناسب آنها را به اردوگاه های خاص یهودیان مثل داخائو یا آشويتس و ... بفرستند!
شرایط در زمان جنگ برای همه بسیار سخت بود، اما برای یهودیان سختتر بود، آنها توسط آلمانیها به کار اجباری کشیده می شدند و به کمترین بهانه ای توسط نگهبانان به گلوله بسته می شدند. غذا سهمیه بندی شده و نایاب بود. گوش کردن به رادیو ممنوع بود و داشتن آن برابر با حکم اعدام بود. حتی خواندن روزنامه نیز ممنوع بود.
در این شرایط یعقوب یک یهودی سر به زیر است که سرنوشت خودش را قبول کرده است و قصد ستیز یا مقاومت ندارد و تنها راه چاره را صبر می داند. یعقوب خود ازدواج نکرده است و خانواده ای ندارد. تنها دلبستگی او دخترکی به نام لینا است که باقیمانده یک خانواده دیگر یهودی است که به اردوگاه فرستاده شده اند و حالا به نوعی فرزند خوانده یعقوب محسوب می شود.
داستان از آنجا شروع می شود که یک نگهبان آلمانی برای اذیت کردن او، مجبورش می کند به مقرر آلمانی ها برود! یعقوب با ترس و لرز به آنجا می رود و به طور ناخودآگاه از پشت در از رادیو می شنود که آلمانی ها حمله روسها را در بسانیکا متوقف کرده اند! این خبر مهمی برای یعقوب است بسانیکا تنها چهارصد کیلومتر تا محل یعقوب فاصله دارد و این به معنی آن است که روسها در راهند تا آنها را آزاد کنند! بر اثر یک شانس خوب، در مقرر آلمانی ها مشکلی برای یعقوب پیش نمی آید و از بازداشت و تبعید به اردوگاه های بدون بازگشت نجات پیدا می کند! و به گتو بر می گردد! حال مانده که چطور این خبر را به بقیه برساند. یعقوب می ترسد که اگر بگوید این خبر را در مقرر آلمانی ها شنیده است، به جاسوسی متهم شود! چون تا بحال سابقه نداشته است کسی از یهودی ها از مقرر آلمانی ها زنده بیرون بیاید. بهترین راهی که به نظر می رسد این است که فعلاً سکوت کند تا بعد بتواند راه مناسبی پیدا کند. اما فردای آن روز وقتی یکی از دوستانش می خواهد برای دزدیدن چندتا سیب زمینی جانش را به خطر بیندازد، مجبور می شود خبر حمله روسها به بسانیکا را بگوید و وقتی دوستش حرفش را باور نمی کند، و می خواهد باز دست به این عمل مخاطره آمیز بزند! مجبور می شود به دروغ بگوید که این خبر را از رادیو شنیده است. اگر واقعاً روسها به بسانیکا رسیده باشند، پس می شود چند روز دیگر را هم بدون سیب زمینی سر کرد! دوستش از دستبرد زدن به سیب زمینی منصرف می شود، و می رود این خبر مسرت بخش را به دیگر یهودیان زندانی بدهد. خیلی زود در گتو می پیچد که یعقوب رادیو دارد و یک شبه یعقوب تبدیل به یک قهرمان می شود. از فردا همه می آيند تا از یعقوب بپرسند که چه خبر؟! یعقوب سعی می کند آنها را دست به سر بکند، اما این مردم نااميد به هر خس و خاشاکی چنگ می زنند! بنابراین یعقوب سعی می کند کمی آنها را امیدوار کند، بنابراین کم کم و در چند مرحله اعلام می کند که روسها در چند نبرد پیروز شدند! از آن به بعد مجبور می شود هر شب مدتی وقت بگذارد و از رادیوی خیال خود به صحنه جنگ نگاه کند و ارتشها را جلو و عقب کند و از قول چرچیل و استالین نقل قول درست کند و ...
بقیه داستان پر فراز و نشیب و کمدی/درام یعقوب را برایتان تعریف نمی کنم، تا خودتان بروید بخوانید. البته اگر حال خواندن کتابها را ندارید می توانيد به دو اقتباس سینمائی از کتاب مراجعه کنید. یکی به نام Jakob, der Lügner محصول سال 1975 از آلمان شرقی و کاندید بهترین اسکار فیلم خارجی و برنده خرس نقره ای جشنواره برلین و کاندید خرس طلائی و دیگری به نام Jakob the Liar محصول سال 1999 با بازی رابین ویلیامز در نقش یعقوب که کاندیدای 3 اسکار هم شده است که البته یکی از آنها به خاطر نقش آفرینی رابین ویلیامز بوده است. البته من هیچ کدام از این فیلم ها را ندیدم و نمی دانم چقدر به داستان وفادار مانده اند.

اما روایت داستان هم در نوع خودش جالب است، داستان از دید راوی نقل می شود، راوی که یکی از شخصیتهای درون داستان است، اما بر اثر نقل قولها و حدسیات خود داستان را با محوریت یعقوب نقل می کند. به طوری که در اکثر مواقع به نظر می رسد داستان به صورت سوم شخص در حال نقل شدن است. از طرف دیگر در بعضی از جاها راوی خود را بیشتر وارد داستان می کند بعنوان مثال در پایان داستان، راوی دو پایان نقل می کند، یکی آنطور که می پسندد و دیگری آنطور که اتفاق افتاده است. که البته هیچ کدام به نظر من طرفدار پایان خوش، جالب نیست!

جدا از تمام این مسائل، ییدا کردن یک کتاب با موضوع فرعی و جنجالی هولوکاست در زمان حال از عجایب است! که به مقداری شانس هم نیاز دارد! اما اگر کتاب را پیدا کردید توصیه می کنم حتماً آن را مطالعه کنید.

در پایان اگر علاقه داشتید در مورد این کتاب، نویسنده و یا فیلم های که از روی کتاب ساخته شده است، مطالب بیشتری بدانید می توانيد به آدرسهای زیر مراجعه کنید.


شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب

۱۳۸۷ تیر ۸, شنبه

گزارش کتاب - اولین گام در دنیای برنامه نویسی با PYTHON


عنوان كتاب: اولين گام در دنيای برنامه نویسی با Python
عنوان انگليسى: The First Step in the World of Programming with Python
نويسنده: مهندس احمد مصلی نژاد
ناشر: انتشارات ناقوس
نوبت چاپ: اول 1382
تعداد صفحه: 400 صفحه
شمارگان: 2000 نسخه
قيمت: 30,000 ريال
شابك: 9-069-377-964

هيچ موقع يادم نمی رود آن بعد از ظهر خواب آلود روزهای گرم اول مهر را که من در کلاس اول راهنمائی نشسته بودم و مشتاقانه منتظر بودم تا معلم درس انگلیسی وارد شود و یک زبان جديد و عجیب را به ما یاد بدهد. معلم وارد شد. اما نه آن گونه که من انتظار داشتم. با خشم و قدم های بلند. پيرمردی بود با قدی بلند و هیکلی بسیار درشت و شکمی برآمده. همانطور که از در وارد می شد با خشم کلماتی را به ما گفت که تا آن روز نشنیده بودیم!
Good Morning
Good Morning
How are you?
Thank you. I'm Fine (یا یک چیزی شبیه این!!!)
معلم همانطور که اينها را از حفظ می خواند تا آخر کلاس رفت و برگشت و در کلاس را با شدت بست و بعد دوباره شروع کرد به بلغور کردن همین کلمات! جملات را چنان با لحن یکنواختی تکرار می کرد که اصلاً شما نمی فهمیدید این یک مکالمه دو نفره است و در واقع رو خوانی درس اول کتاب است! روش عجیبی بود که حسابی توی ذوق من زد!
ساعت دوم شروع کرد به نوشتن حروف الفبا از A تا Z روی تخته و بعد کلی انگلیسی بلغور کرد که هیچ کدام از ما چیزی نفهمیدیم. آخر سر یک دفترچه برداشت با ترکیب انگلیسی و زبان اشاره حالیمان کرد که باید از روی حروف الفبا دو صفحه بنویسیم! من از روش خشن درس دادنش دلگیر بودم و از اینکه چیزی نمی فهمیدم ناراحت. اما همین که فهمیدیم باید چه کار کنم بر سر ذوق آمدم و شروع کردم به رسم حروف عجیب و غریبی روی تخته در دفترچه نو و دو خطه زبان انگلیسی! از آنجا که آن روزها هنوز کمی شوق اول بودن هنوز در من زنده بود، با حداکثر ذوق و بیشترین شوق الفبا را رونویسی کردم و بردم پیش معلممان که پشت میزش نشسته بود و پاهایش را انداخته بود روی میز و صندلی را به عقب تکیه داده بود و در آستانه چرت زدن بود! با رسیدن من معلم مجبور شد پایش را از روی میز بردارد و صندلی هم زیر وزن سنگین او، صاف شد و پایه جلوی آن که در هوا بود با صدا به زمین خورد! ومن را از جا پراند. دفترچه را از دست من گرفت و سرسری نگاهی به آن انداخت. اما من که از اضطراب داشتم می مردم، به عادت قدیمی شروع به گاز گرفتن ته خودکارم کرده بودم! که ناگهان معلممان دستش را به سمت جیبش برد و آن را گشت و وقتی ناامید شد چیزی به انگلیسی گفت و اشاره کرد که من از مفهومش اینطور برداشت کردم که قلم می خواهد. با عجله خودکارم را به او دادم و او گرفت! و ناگهان اوضاع درهم و برهم شد! چون خودکار من به گوشه کلاس پرت شد و من چنان پس گردنی خوردم که سرم به میز خورد و معلم که تا آن لحظه حتی اسمش را به ما به زبان انگلیسی گفته بود! شروع کرد به بد و بیراه گفتن به زبان شیرین فارسی! و اين شروعی بود بر پایان یادگیری زبان انگلیسی من! اين معلم دو ماه بعد بازنشسته شد و معلمی بسیار جوانتر و خوش اخلاقتر به نام آقای دوامی برایمان آمد. او یکی از فعالترین معلم های دور راهنمائی ما بود. و بسیار دلسوزانه به تک تک بچه ها توجه می کرد. حتی این او بود که برای اولین بار متوجه نزدیکبین بودن چشم های من شد و به خانواده پیغام فرستاد که این بچه را به یک دکتر چشم نشان بدهید و وقتی خانواده اندکی کاهلی کردند، تهدید کرد که اگر خودتان نمی برید من ببرمش که این تهدید مثمر ثمر واقع شد و اين شد که از آن روز تا بحال من چهارچشمی شدم! اما همه تلاش اين بنده خدا در طی سه سال دوره ی راهنمائی و همچنین معلم های دیگر در چهار سال دوره ی دبیرستان و اساتید دانشگاه در شش واحد درس زبانی که در دانشگاه گذراندم و یکی دو ترمی که در آکادمی گذراندم و حتی گرفتن معلم های خصوصی طاق و جفت و زندگی کوتاه مدت در خارج کشور، هیچ کدام نتوانست زبان انگلیسی من را خوب کند و یا حداقل اعتماد به نفس «زبان دانستن»، را در من زنده کند. به محض گفتن اولین کلمه به زبان انگلیسی به طور ناخودآگاه به ياد آن پس گردنی می افتم و خودم را عقب می کشم!
مدتهاست که آن معلم بنده خدا را بخشیده ام! چه توقعی می توان از یک انسان داشت. اگر من را هم در آستانه بازنشستگی و بعد از 35 سال به اجبار برسرکلاس بفرستند و بچه ای خودکار آغشته به آب دهان خود را به من بدهد! نه تنها یک پس گردنی به او می زنم بلکه با یک لگد او را از کلاس هم بیرون می کنم. البته آن موقع توقع من برای یادگیری یک زبان این بود که اول الفبا را باید یادبیگیریم، بعد کلمات و بعد در آخر سر جملات را! و چیزی از listening و Reading و Writing نمی دانستم و کسی هم نبود که برایم توضیح بدهد . در خانه نیز کسی نبود که کمکم کند و با برخورد معلم اشتیاق اولیه را هم از دست دادم هر چند امروزه در آرزوی دانستن زبان انگلیسی هستم، اما دیگر فرصت کلاس رفتن و تمرین کردن را ندارم.
عقده زبان نداستن همیشه من را دنبال می کرد و می کند. اگر کسی جرات نگاه کردن به کارنامه من را داشته باشد می بیند که در هفت سال تحصیل راهنمائی و دبیرستان تنها سال سوم راهنمائی بود که من یک ضرب قبول شدم و اگرنه هر سال تجدیدی زبان را داشتم و در کنارش آنقدر نمره 10 از این درس آورده ام که ناپلئون را هم رو سفید کردم! اما بالاخره در دانشگاه توانستم به گونه دیگری انتقام بگیریم! حقیقتش وقتی دیدم که در یادگیری زبانهای طبیعی استعداد ندارم، سراغ زبانهای مصنوعی رفتم و یکی یکی شاخ غولها را شکاندم! بله منظورم زبانهای برنامه نویسی است. از پاسکال و سی و بیسیک گرفته تا زبانهای خاص مثل LISP و Prolog و AutoLisp و از زبانهای دانشگاهی مثل Ada و Modula (که حتی هیچ وقت نتواستم کدی از آنها کامپایل کنم) تا زبانهای سطح پایین مثل زبان ماشین و Assembly ، از زبانهای شئی گرا مثل سی++ و جاوا و Object Pascal گرفته تا زبانهای از نسل ویندوز مثل ویژوال بیسیک و دلفی و سی شارپ و از زبانهای باستانی مثل فورترن و کوبول تا زبانهای تازه از راه رسیده ای مثل Perl و PHP و از انواع و اقسام زبانهای پایگاه داده مثل FoxPro و dBase تا زبانهای مورد نياز محیطهای وب مثل HTML و XML و جاوا اسکریپت، خلاصه سراغ هر چیزی بگویید رفتم و یادگرفتم و برنامه نوشتم و حرفه ای شدم! تا عقده زبان ندانستم را
بپوشانم!
همه این مقدمه بلند را گفتم تا درک کنید چرا وقتی اسم یک زبان برنامه نویسی جدید به اسم Python را شنیدم، یک چیزی توی مغزم دونگی صدا کرد و صدا کرد و صدا کرد تا اینکه مجبور شدم بروم یک کتاب درباره این زبان بخرم و در این بی وقتی مدتها اين کتاب خاک خورد تا اینکه به سراغش رفتم و یک ماهی وقت گذاشتم و هر روز صبح در فاصله ده دقیقه ای که سرور و کامپیوتر خودم بالا می آمدند آن را خواندم و بالاخره به این نتیجه رسیدم که عجب معجونی است!
درواقع پایتون ماری بزرگی است که هر چی زبان بوده بلعیده و از هر کدام تکه ای گرفته است و معمولاً تکه های غیر قابل هضم آنها را! چیزهای مثل بازنویسی اپراتورها از سی++ و انواع داده از نوع لیست از جاوا، تغییر نوع متغییر در زمان اجرا و عدم نياز به پیش تعریف آن از بیسیک و پیش رفتگی بعنوان محدوده کد از زبانهای باستانی و ... خلاصه بگویم چیز عجیبی است. اما یک حسن بزرگ دارد و آن ابزار مفسر آن است که در برداشتن اولين گام های برنامه نویسی و یادگیری برای نو آموزان بسیار کارآمد است و می تواند آن فاصله بین نوشتن کد، کامپایل و احیانا لینک کردن را به فاصله یک کلید Enter برساند.
در نگاه دوم، با توجه به قدرتمند بودن زبان، شئی گرائی و امکان بازنویسی اپراتورها و حذف آرایه و استفاده متنوع از لیستهای مختلف زبانی قوئی برای نوشتن برنامه ها به نظر می رسد ولی وجود چندتا مشکل کوچک مثل :
  • عدم نیاز به معرفی متغییرها
  • تغییر نوع متغییرها در زمان اجرا
  • پیش رفتگی بعنوان محدود کننده کدها (به جای Begin و End در پاسکال و یا {} در سی و جاوا)
  • ارجاع به مقدار به جای اسم برای متغیرهای ثابت!
باعث می شود که این زبان برای کارهای بزرگ و پیچیده و همچنین با برنامه نویسی تیمی زیاد هم خوانی نداشته باشد. هر چند امروزه ابزارهای خوبی برای برنامه نویسی با این زبان Open Source به باز آمده است، اما با این وجود این ابزارهای خیلی مانده است تا جای ابزارهای قدرتمندی مثل Visual Studio و یا Delphi Studio و یا JBuilder را پر کنند.
با اين وجود فکر کنم این زبان برای برنامه نویسی تحت وب که بیشتر به برنامه های پردازش رشته و کوچک یک صفحه ای محدود می شود و همچنین برنامه نویسی موبایل مناسب باشد.
و اما در مورد کتاب. کتاب هر چند برای شروع برنامه نویسی به زبان پایتون بد نیست. اما نویسنده کتاب به خوبی نشان داده است که یک نویسنده برنامه نویس حرفه ای نیست و خودش حالا حالا ها باید کار کند تا برنامه نویس بشود! و نکات بدآموز زیادی برای تازه کاران به یادگار گذاشته است. مثلا تعریف تابع ضرب به اسم ALI که در زیر آورده ام از نمونه های بی پایانی است که می توانید در مثالهای کتابها بفراوانی ببینید. هر برنامه نویس اندکی حرفه ای می داند که تعریف اسم متغییرها و توابع بر اساس کارکردشان حداقل کاری است که در هنگام کد نویسی باید رعایت کرد، هر چند تاثیری در اجرای برنامه نداشته باشد. در هر صورت همین که جرات نوشتن این کتاب را داشته است خیلی مهم است و برایش آرزوی موفقیت بیشتر را می کنم.

اما برای آشنائی با این زبان یک نمونه برایتان از کتاب می آورم. برنامه زیر کار رسم جدول ضرب را انجام می دهد. ابتدا تابعی نوشته شده است که یک عدد می گیرد و حاصل ضربهای از 1 تا 9 آن را چاپ می کند و بعد با استفاده از این تابع در برنامه اصلی جدول ضرب را چاپ کرده است.

*****

def ali(n):
i=1
while i > 10:
print n*i,
i=i+1
print
k=1
while k > 10:
ali(k)
k=k+1

*****
در هر صورت پایتون یک زبان برنامه نویسی همه کاره است. از برنامه وب گرفته تا نرم افزارهای کاربردی و حتی برنامه های مخصوص موبایل. در نهایت هر چند پایتون شاید بتواند در آموزش برنامه نویسی که هدف تهیه این زبان بوده است موفق باشد، اما به نظر من کار کردن با زبانهای مثل جاوا و یا سی.شارپ مناسبتر و همه منظوره تر است.

برای آشنائی بیشتر با این زبان سایت اصلی زبان یعنی http://www.python.org/ پیشنهاد می شود. که از همانجا می توانید ابزارهای مناسب و مفسر آن به همراه راهنمای کامل توابع و راهنمای آموزشی را دریافت کنید.
آدرس سایتی که نویسنده بر روی جلد کتاب زده است یعنی سایت www.pythonpars.com مدتها است که بسته شده است و این احتمالاً نشان میدهد که این زبان حداقل در ایران مورد استقبال قرار نگرفته است! هر چند با کمی جستجو در گوشه و کنار انجمنهای درباره آن پیدا می کنید مثل http://www.pylearn.com/fa/forum/ و یا http://forum.p30world.com که اولی به طور اختصاصی در مورد این زبان است و در دومی هم بارها به این زبان پرداخته شده است. البته در هنگام جستجو مواظب باشید که بعضی از فارسی زبانها اسم این زبان را «پیتون» و بعضی «پایتون» تلفظ می کنند.
سایتهای فارسی خوبی مثل http://www.pylearn.com نیز برای آنهائی که مثل من مشکل زبان انگلیسی دارند، وجود دارد.
یک کتاب هم از آدرس http://ce.sharif.edu/~norouzi/projects/python.pdf می توانيد دریافت کنید که در سه سوت و نه صفحه این زبان را به شما آموزش می دهد!
در ضمن اگر علاقه دارید در لينک http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_programming_languages می توانيد لیست زبانهای برنامه نویسی را پیدا کنید که بعضی از کارشناسان تقریب می زنند بیش از 3000 تا از آنها وجود دارد و فهرست کوچکتری به زبان فارسی هم می توانيد در اينجا پیدا کنید.
البته اگر دوست داشته باشید کتاب را تهیه کنید، می توانيد به آدرس فروشگاه الکترونیکی ناشر مراجعه کنید.

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب