۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

گزارش كتاب «اسطوره»


دراس يك اسطوره است اسطوره اي در ميان ملتهاي فانتزي دنياهاي «گمل» و داستان «اسطوره» داستان او است و آخرين مبازره او و همرزمانش. بسياري از ملتها و بخصوص ملتهاي كهن تر دنياي ما داراي اسطوره هاي خاص خود هستند. اما داستان اسطوره نگاهي متفاوت به يك اسطوره دارد. نگاهي ويژه و انساني. به طور كلي گمل نويسنده اي است كه قهرمانانش هر چند در دنياي فانتزي زندگي ميكنند و ممكن است قدرتهاي خاص و فوق العاده اي هم داشته باشند، اما بيش از همه چيزي خلق و خويي انساني دارند با تمام خوبيهاي و زشتيهايش. اين نكته بيش از همه شايد در كتاب «شواليه هاي نازيبا» به خوبي توصيف شده باشد. اما كتاب اسطوره نيز به نوعي ديگر و بخوبي اين مسئله را نشان مي‍دهد اين در حالي است كه اين كتاب جزو اولين كتابهاي «گمل» محسوب ميشود.
يكي از كارهاي جالبي كه گمل انجام مي‍دهد، ميانبر زدن ادبي است. برخلاف بعضي از نويسنده هاي فانتزي كه دوست دارند همه چيز را خودشان خلق كنند، او به سادگي از شخصيتهاي مشهور استفاده جانبي ميكند. مثلاً در همين كتاب شخصيت كمانگير و ياران جنگل نشين سبزپوشش يك كپي كامل از رابين هود و يارانش را براي خواننده تداعي ميكند و نياز به توصيف بيشتر آنها نيست. در حالي كه اگر نويسنده ميخواست يك شخصيت راهزن يا شورشي جديد را شرح بدهد بايد ده ها صفحه در مورد آن مينوشت تا شخصيت براي خواننده جا بيفتد. در همين كتاب ذكر روش ناديرها و قبايل آنها باز خواننده را به ياد مغولها مياندازد و بارها با جزئياتي مانند ذكر «لباس شرقي» خان به اين موضوع تاكيد ميكند در حالي كه ناديرها عملاً در شمال درناي زندگي ميكنند و نه در شرق آن.
با اين وجود به نظر من تمام زيبايي و قدرت گمل در شخصيت پردازي او است. او با نشان دادن ضعفهاي انساني قهرمانانش، آنها را بسيار بالاتر از يك قهرمان كلاسيك شكست ناپذير جلوه ميدهد. مثلاً در همين كتاب، نشان دادن درد زانوي دراس يك وجه انساني او را نشان ميدهد كه تا آخر كار همراهش است.
اما يك مشكل اصلي آثار گمل اين است كه داستانهايش بسيار شبيه به هم در مي آيد. معمولاً يك گروه نامتناجس گرد هم مي آيند تا در مقابل قدرتي بسيار برتر از آنها مقاوت كنند. گروهي كه تك تك هيچ اميدي براي مقابل ندارند. و البته هيچ تضميني هم نيست كه پايان خوشي داشته باشند.
در عوض اين مشكل گمل هميشه با صحنه هاي جنگ و قبل از جنگش شما را شگفت زده ميكند، صحنه هاي بسيار جالب و سينمايي. صحنه هاي كه به راحتي ميتوانيد آنها را در ذهن تان تماشا كنيد. اما من به شخصه هيچ وقت از پايانهاي او خوشم نيامده است و هميشه به نظرم پايانهاي بهتري ميتوانست براي داستان بنويسد. در اسطوره نيز همين مشكل وجود دارد. برخي از صحنه هاي پاياني داستان مثل آخرين نبرد دروازه و يا ماجراي تابوت بلوري واقعاً ارزش داستان را كم كرده است هر چند كمي جنبه فانتزي به داستان داده است، اما نبودش بهتر از بودنش بود.
گمل همچنين استاد خرده داستان ها است. او تعداد زيادي داستان در كتاب مي آورد كه حتي الزامي به همگراي آنها با هم ندارد حتي بعضي از آنها را شما فقط در يك جمله مي بينيد و بعضي حتي هيچگاه تعريف هم نميشود. مانند نبرد اسكلن. بعضي فقط در حد اسم هستند . اسم ها هم خودشان براي خودشان شخصيتي دارند كه خواننده ميتواند براي آن داستاني خلق كند مانند «ماگنوس زخم زن». يكي از مشخصهاي ديگر گمل اين است كه براي تمام شخصيتهايش اسم ميگذارد، حتي كشته اي در حال سقوط مثلاً در صفحه 312 كتاب ميخوانيم
****
سوبوداي در پايين طناب منتظر مانده بود تا مردان قبيله آهسته از طناب بالا بروند. بدني از كنار او پرت شد و روي تكه سنگهاي تيز افتاد و خون بر روي سپر سينه ي چرمي روغن خورده ي سوبوداي پاشيد. پوزخندي زد، جنازه له و لورده را شناخت، نستزان بود، دونده مسابقه.
به مردي كه در كنارش بود، گفت:«تقديرش اين بود، حالا اگر به همين سرعتي كه افتاد، مي تونست بدوه، من اين همه پول سر شرط بندي روي اون از دست نمي دادم.»
****
نقشه نستزان در اين داستان همين قدر است، اما همين تعريف باعث ميشود كه شما براي او شخصيتي متفاوت از جنازه اي ديگر در ذهنتان خلق كنيد و حتي با سوبوداي هم بيشتر آشنا شويد. نكته اي كه به فراواني در اين داستان و داستانهاي ديگر گمل با آن برخورد مي كنيد.
جغرافياي گمل هم براي خودش جالب است. به طور خودكار هميشه فرض ميكردم كه گمل دارد داستانهاي خودش را در جغرافياي كشور انگليسي شرح ميدهد، اما بعضي وقتها به نكاتي برخورد ميكردم كه با اين فرض هم خواني نداشت. از طرفي جغرافياي دنياي فانتزي، هميشه براي فانتزي خوانها خيلي جذاب است و بخصوص وقتي نويسنده اي مثل گمل خيلي كم آن را شرح ميدهد، خواننده ها هميشه دوست دارند كه يك نقشه اي از آن داشته باشند تا وقايع كتاب را از روي آن دنبال كنند. متاسفانه از چنين نقشه اي در كتاب خبري نبود. اما خوشبختانه يك نسخه از آن را در سايت كتابهاي گمل پيدا كردم. اميدوارم در چاپهاي بعد حتماً نسخه اي از آن در كتاب فرار بگيرد.
در مورد ترجمه و ناشر يك مورد ديگر هم به نظرم كمبودش در كتاب خيلي محسوس بود. به طور حتم پانويس انگليسي اسامي خاص داستان ميتوانست به خواننده در تلفظ صحيح آنها كمك زيادي بكند. بخصوص كه اين اسامي بعضاً براي فارسي زبانان خيلي نامانوس بود. از طرفي اسامي گمل معمولاً معني دار هستند. يعني بيش از آنكه اسم باشند صفت هستند و به خواننده در توصيف قهرمانان داستان كمك ميكند. مترجم نيز به درستي خيلي از اسامي را ترجمه كرده بود. اما ميتوانست با نوشتن اسامي انگليسي و ريشه بقيه آنها در پانويس كتاب، به خواننده كمك بيشتري بكند. در كل كار مترجم خوب و روان بود. اما كار ناشر زياد جالب نبود و علاوه بر كمبودهاي مثل نقشه، حتي طرح روي جلد كتاب هم چنگي به دل نميزند. به نظرم تصوير دراس ميتوانست خيلي مناسبتر از اين تصوير خيالي باشد. چون حتي در بهترين حالت تابوت بلورين در سردابي در اعماق قصر بود و نه در زير آسمان آبي.

در مجموع تصميم گيري در مورد خريد يا خواندن آثار گمل خيلي راحت است. اگر قبلاً يكي از كتابهاي او را خوانديد و از آن خوشتان آمده، مسلماً از بقيه آثار او نيز لذت ميبريد و اگر قبلاً يك داستان را خوانده ايد و آن را جالب ندانستيد، با خريد بقيه كتابهايش هم همان احساس را داريد. من يكي كه از طرفدارانش محسوب مي شوم و آثارش را ميخوانم. اما اگر شما تا بحال اثري از او نخوانده ايد پيشنهاد ميكنم از همين كتاب جذاب اسطوره شروع كنيد كه اولين داستان او و اولين كتاب از مجموعه افسانه هاي درناي است.

شاد و كتابخوان باشيد
كرم كتاب

نام كتاب:اسطوره
نام اصلي:Legend
نويسنده:ديويد گمل David Gemmell
مترجم:سهيلا فرزين نژاد
ناشر:كتابسراي تنديس
نوبت چاپ :اول 1388
تعداد صفحه:482 صفحه
شمارگان:2000 نسخه
قيمت:75،000 ريال
شابك :978-964-8944-51-8
باركد :9789648944518

4 نظرات:

سینا گفت...

جناب خیلی تشکر بابت مطلبی که گذاشتی.خیلی از مطالبی بود که من متوجه شده بودم تو کتاب ولی بارها توی تاپیک های مختلف نتونسته بودمتوضیح بدم و بیخیال شدم.
توصیه میکنم داستان تولد یک قهرمان و پژواک آوای دوران رو هم بخونی.خصوصا اولی رو.
محیط احاطه کننده شون اکثراً توصیف می شه

سینا گفت...

ببخشید ولی خط آخر رو من ننوشتم ، نمیدونم از کجا اومد!

ناشناس گفت...

خوشحالم که دوباره می نویسید- کرم کتاب ریزبینی هستید.بودنتان و نوشته های شما غنیمتی است.
یک دوستار ناشناس

Virus گفت...

SMS: باران نمي شوم که نگويي : با چه منتي خود را به شيشه مي کوبد تا پنجره را باز کنم و نيم نگاهي بيندازم ابر مي شوم که از نگراني يک روز باراني هر لحظه پنجره را بگشايي و مرا در آسمان نگاه کني ... (همچنان فیلتر هستم و نمی دونم چرا ...)