tag:blogger.com,1999:blog-86455208793753945592024-02-21T05:06:53.968+03:30کرم کتابکرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.comBlogger86125tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-4699861747093370282014-05-08T13:11:00.001+04:302014-05-08T13:11:15.610+04:30داستان روز نو<p dir="rtl">داستان <a href="http://www.dehghannasiri.ir/newday.html">روز نو</a>، داستان ساده ای درباره نوروز در فضا است، امیدوارم بخوانید و خوشتان بیاید</p>
کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-5129913571118838502014-05-08T12:09:00.001+04:302014-05-08T12:09:01.975+04:30داستان روز نو<p dir="rtl">داستان <a href="http://www.dehghannasiri.ir/newday.html">روز نو</a>، داستان ساده ای درباره نوروز در فضا است، امیدوارم بخوانید و خوشتان بیاید</p>
کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-44864315926657542382011-02-16T01:50:00.000+03:302011-02-16T01:51:02.497+03:30گزارش کتاب «ويکنت دو نیم شده»<div align="right"> <div class="attachmentsContainer"> </div> <p style="text-align: justify;"><img style="float: left;" alt="The_Cloven_Viscount" src="cid:part1.09040206.08000907@gmail.com" height="140" width="93">«<strong>ويکنت دو نيم شده</strong>» اولين کتاب از سه کتاب مستقل مجموعه «نياکان ما» اثر «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%88_%DA%A9%D8%A7%D9%84%D9%88%DB%8C%D9%86%D9%88">ايتالو کالوينو</a>» است. این داستان دومین اثر داستانی این نویسنده مشهور ايتاليايي/کوبايي نيز محسوب میشود. به طور مشخص قلم نويسنده در اين اثر هنوز به آن پختگی لازم معروف ايتالو کالوينو نرسیده است. هنوز نمیتوان طنز سیاسی/اجتماعی ویژه کالوينو نظير کتاب «<strong>بارون درختنشین</strong>» را در آن ديد و يا از آن ايجاز گویی و کم و پر گویی موجود در «<strong>شواليه ناموجود</strong>» و یا فانتزی خالص «<strong>کمدی کيهانی</strong>» اثری دید. اما در عوض رد پای نبوغ او را در ايده پردازی و شخصیت پردازی در اين کتاب میتوانيد به وضوح ببينيد.</p> <p style="text-align: justify;">نوشتن در مورد این داستان، بدون آنکه آن را لو بدهی بسیار سخت است. داستان کتاب، همانطور که از عنوان آن مشخص است، داستان ويکنتی است که طی جنگ به دو نيمه تقسیم میشود. نيمی شر مطلق و نيمی خیر مطلق. او با به نمايش گذاشتن اين دو نيمه در مقابل زندگی مردم عادی که ترکیبی از اين دو هستند، کاريکاتوری از شخصیتهای شر و خیر میسازد و ضمن آن نشان میدهد که همان قدر که شر مطلق مضر است، ممکن است خیر مطلق هم مشکلزا باشد و به وضوح از زبان شخصیتهای داستان میشنویم که :«<em>نیمه خوب به مراتب بدتر از نیمه بد است.</em>»</p> <p style="text-align: justify;">اگر نگاهی به زندگینامه ایتالو کالوینو بکنیم مشخص میشود که وی یک سال قبل از نوشتن داستان سفری به شوروی داشته است و اگر بخواهیم دیدگاه سیاسی را در این داستان بررسی کنیم، احتمالاً شخصیت خیر بیشتر به یک رفیق معتقد کمونیست میخورد تا یک سرمایه دار بیرحم! اما بیش از همه به نظر میرسید که این داستان یک هجو اجتماعی است و پر است از شوخیها و کاریکاتورهای از شخصیتهای مختلف. به خصوص کالوينو با دانشمندها و پزشکها در این داستان خیلی شوخی کرده است. یکی از اولين شوخیهایش آنجاست که پزشکان نیمه شر را پیدا میکنند و همه زخمیهای در حال مرگ را رها میکنند تا بمیرند و به یک نیمه انسان که اصولاً امکان ادامه حیات برای آن متصور نیست میپردازند تا او را نجات بدهند. در میانه و پایان کتاب هم با دکتر تریلونی بسیار شوخی میکند. به عنوان نمونه به معرفی دکتر توجه کنید:</p> <p style="text-align: justify; padding-left: 30px;">«<em>دکتر تریلونی انگلیسی بود. او پس از غرق شدن کشتیاش، سوار بر بشکهای از شراب بردو به ولایت ما آمده بود. او سراسر عمرش پزشک نیروی دریایی بوده و در سفرهای خطرناکی، از جمله سیاحتهای کاپیتان کوک معروف شرکت کرده بود. ولی از دنیا هرگز چیزی ندیده بود، چون همه وقتش را زیر عرشه به بازی ورق گذرانده بود.</em>»</p> <p style="text-align: justify;">از آنجایی که دوست ندارم داستان را برای دوستانی که آن را نخواندهاند لو بدهم و میخواهم آنها نیز از خواندن آن لذت ببرند، فقط توجه دوستان را به چند نکته کوچک جلب میکنم که در خواندن کتاب میتوانند مورد نظر داشته باشند.</p> <ul> <li style="text-align: justify;"> نگاه طنز به جنگهای صلیبی و شوالیه بازی بخش اول داستان را پر کرده است. شاید نویسنده قصد داشته این موضوع را بیشتر بپردازد. اما بعد ناگهان به محیط ساده و بی آلایش روستایی میرود.</li> <li>نیمه شر، نیمه راست و فاقد قلب آدم است و در عوض نیمه خیر نیمه چپ و دارای قلب است. </li> <li>نیمه شر اول از راه میرسد و نیمه خیر بعداً. به نوعی اشاره میشود که تنها با بودن شر است که خیر معنا پیدا میکند.</li> <li> نیمه شر توسط پزشکان و علم نجات پیدا میکند و نیمه خیر توسط راهبان صلح جو نجات پیدا میکند.</li> <li style="text-align: justify;"> انتخاب راوی اول شخص بچه و حکایت از زبان او، باعث راحت دیدن و ساده دیدن ماجراهای پیچیده و غیر قابل قبول میشود. کالوینو این کار را بعداً در بارون درخت نشین نیز به خوبی انجام داد. در اول داستان ما از زبان یک کودک ماجرای لج بازی برادرش را میشنویم و باور میکنیم و بعد تمام اتفاقات غیر منتظر بعدی را هم قبول میکنیم. بررسی این روش استفاده از راوی، به نظرم یک شاهکار کالوینو میباشد.</li> <li> توجه به اقلیتها در داستانهای کالوینو جایگاه خاصی دارد. او در این کتاب نیز با یک اقلیت مذهبی و یک اقلیت بیمار با روش خاص خودش شوخی کرده است.</li> <li style="text-align: justify;">هر چند داستان عاشق شدن و نامزدی ویکنت شالوده اصلی داستان است تا نشان بدهد که تنها عشق است که میتواند خوبی و بدی را به هم پیوند بدهد. اما شخصیت نامزد ویکنت، یک کاریکاتور وارونه از شخصیتهای مؤنث رمانهای عاشقانه است.</li> <li style="text-align: justify;"> یکی از نکاتی که بد نیست در داستان به آن دقت کنید، مسری بودن شر و خیر در داستان است. وقتی تنها نیمه شر حضور دارد، مردم هم شرور میشوند و وقتی نیمه خیر از راه میرسد مردم هم رفتار خیرخواهانه از خودشان نشان میدهند.</li> </ul> <p style="text-align: justify;">از این کتاب ترجمه دیگری به نام «ویکنت شقه شده» هم به قلم بهمن محصص توسط انتشاراتی ثاقب در سال 1380 به چاپ رسیده است که چون آن ترجمه را در دسترس ندارم نمیتوانم مقایسهای بکنم. اما ترجمه پرویز شهدی به نظرم ساده و روان بود. وی قبلاً نیز ترجمه «شوالیه ناموجود» از همین نویسنده را انجام داده است و به اندازه کافی با نثر و دیدگاه کالوینو آشنا است. ضمن آنکه از اسم داستان هم مشخص است، نسبت به استفاده از کلمات ساده و روان فارسی تعصب دارد.</p> <p style="text-align: justify;">اینکه آیا میشود این کتاب را جزو فانتزی محسوب کرد یا رئالیست جادوئی کمی جایی بحث دارد. شاید تنها نکته فانتزی داستان، زنده ماندن دو نیمه انسان و تجمع نیروی خیر و شر فرد هر یک در یک نیمه است که از نظر عقلی غیر ممکن است. اما کالوینو آن را انجام شدنی فرض کرده و بقیه داستان حول همین واقعه میگردد. برخلاف رئالیست جادوئی چون تمام ماجرا حول همین نکته میچرخد، من آن را جزو ادبیات فانتزی تقسیم بندی میکنم. هر چند شاید فانتزی نازکی محسوب شود.</p> <p style="text-align: justify;">در مجموع اگر بخواهم به این کتاب از میان سهگانه «نیاکان ما» کالوینو، نمره بدهم. پایینترین نمره را به آن میدهم. در حالی که برای دادن بالاترین نمره بین بارون درختنشین و شوالیه ناموجود ممکن است دو دل بشوم. هر چند بارون درختنشین آخر سر برنده اصلی است.</p> <p style="text-align: justify;">در نهایت خواندن و لذت بردن از این کتاب را به همه دوستداران ایتالو کالوینو توصیه میکنم. به خصوص حالا که آثار طنز فاخر کمتر در قفسههای کتاب پیدا میشود، خواندن این اثر از کالوینو لذت خاص خود را دارد. کالوینو شما را به قهقهه نمیاندازد. اما در حال خواندن کتاب همیشه لبخند بر لب دارید و بعد از خواندنش نیز میتوانید کلی روی آن فکر کنید. در ضمن خاصیت کتابهای کالوینو آن است که دوباره و چند باره خواندنش هم برای شما لذت بخش است.</p> <strong>مشخصات کتاب</strong> <table style="width: 100%;" border="0"> <tbody> <tr> <td style="text-align: left;">نام كتاب:</td> <td><strong>ويکنت دو نیم شده<br> </strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">نام اصلي:</td> <td><strong>Il Visconte Dimezzato<br> </strong>The Cloven Viscount</td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">نويسنده:</td> <td><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%88_%DA%A9%D8%A7%D9%84%D9%88%DB%8C%D9%86%D9%88"><strong>ايتاليو کالوينو</strong></a> - <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Italo_Calvino">Italo Calvino</a><br> </td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">مترجم:</td> <td><strong>پرويز شهدی</strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">ناشر:</td> <td><a href="http://ketab.ir/DesktopDefault.aspx?TabID=3581&Site=ketab&Lang=fa-IR&PublisherID=52811"><strong> </strong></a><a href="http://cheshmeh.ir/content/introduction/publicationOffice.htm"><strong>نشر چشمه</strong></a></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">نوبت چاپ:</td> <td><strong> پنجم بهار 1388<br> </strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">تعداد صفحه:</td> <td><strong>120 صفحه<br> </strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">شمارگان:</td> <td><strong>2000 نسخه<br> </strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">قيمت:</td> <td><strong>25,000 ریال<br> </strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">شابك :</td> <td><strong>964-362-110-0<br> </strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">باركد :</td> <td><strong>9789643621100</strong></td> </tr> </tbody> </table> </div> کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-33827411042452742552011-02-16T01:46:00.001+03:302011-02-16T01:46:48.399+03:30گزارش کتاب «دستیار حقوقی»<div align="right">دستیار حقوقی یک اثر جدید از «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D9%85">جان گریشام</a>» نویسنده معروف آثار جنائی است. جان گریشام اين روزها کمتر نیاز به معرفی دارد. اکثر کتابخوانها با آثار او، به خصوص آثار حقوقیاش آشنا هستند. حتی سینما روها هم چند اثر اقتباسی از آثار او را روی پرده دیدهاند. گریشام با نوشتن در مورد وکلای جوان بهترین آثارش را خلق کرد و به قول معروف صاحب سبک خاص خودش شد. اما بعد از مدتی از این موضوع خسته شد و سراغ داستانهای غیر حقوقی نظیر «کلبه نقاشی شده» رفت که از نظر من اصلاً موفق نبود. حتی وقتی سعی کرد در نقشی به غیر از وکیل مدافع بنویسد، مثلاً در «مرد معصوم» به عنوان متهم، باز هم موفقیت آن چنانی نداشت. اما من با کتاب حاضر بازگشت دوباره نویسنده به همان سبک «وکیلِ قهرمانِ» سابق، جشن میگیرم. هر چند شایعاتی است که گریشام در حال نوشتن یک داستان کودکانه است! <p style="text-align: justify;" align="right">همین نکته که کتاب <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/The_Associate_%28novel%29">The Associate</a> در کمتر از یک سال از زمان انتشارش در سال ژانویه 2009 به فارسی ترجمه و راهی بازار کتاب شده است، نشان از قدرت کلام این نویسنده و محبوبیت او در نزد فارسیزبانها است. هر چند تیراژ 1500 تایی کتاب به شدت به این نکته طعنه میزند و تنها امیدمان این است که ناشر بنا به دلایل معلوم و مجهولی شماره حقیقی آن را اعلام نکرده باشد!</p> <p style="text-align: justify;">داستان این کتاب نیز درباره دانشجوی تازه فارغالتحصیل رشته حقوق است که این بار نه به دلخواه خود بلکه بر به خاطر یک حقالسکوت گیری مجبور به استخدام در یک شرکت بزرگ حقوقی میشود. جان گریشام که خودش زمانی این دوران را گذرانده است، به خوبی بدبختی و مشکلات جوانانی اینچنینی را به تصویر میکشد و نشان میدهد افسانه ثروت وکلا از کجا آغاز و به کجا پایان میگیرد. نظام این شرکتها نوعی بردهداری نوین است و در آن هر شخص زیر دستانش را استثمار میکند. البته در نهایت بعد از سالها بهرهکشی ممکن است یک برده نیز خود به یک بردهدار تبدیل شود. این بخش از داستان بسیار شبیه به داستان شرکت شاهکار معروف نویسنده میباشد و تا حدودی برای خواننده حرفهای تکراری به نظر میرسد.</p> <p style="text-align: justify;">نکته جدیدی که در این داستان به آن اشاره میشود، خطراتی ناشناخته و غیر منتظرهای است که یک وکیل ممکن است با آن روبرو گردد. مسئلهای شبیه به جاسوسی صنعتی! البته جای تعجب دارد که برخلاف بخش امنیت در داستان شرکت و سایر داستانهای نویسنده، این بار که داستان امنیتیتر از همیشه هست، هیچ خبری از بخش امنیت و کارکنان خشن آن در داستان نیست.</p> <p style="text-align: justify;">در این داستان نویسنده تلاش کرده است که به حوزه امنیت دیجیتالی وارد شود، اما به نظر من باید در این رابطه خیلی بیشتر تحقیق یا مشاوران حرفهایتر برای خود انتخاب میکرد. وقتی این موضوع نکته اصلی در یک داستان است، خواننده علاقه دارد به اطلاعات بیشتر از آنچه که هر روزه در گوشه و کنار میشنود، دست پیدا بکند.</p> <p style="text-align: justify;">این داستان هم مثل دیگر داستانهای نویسنده و البته به عنوان یک شبه پرونده حقوقی بسیار شبیه یک سرسره بزرگ است که شما مجبور هستید پله پله و با زحمت بیش از پنج ششم صفحات کتاب را طی کنید، تا تنها برای لحظاتی کوتاه لذت یک سرسره سواری تند را بچشید. مشکل اینجاست که برخلاف بسیاری از دیگر کتابهای نویسنده نظیر «شرکت» یا «باران ساز» این بار شاید پایان چندان خوشی در راه نباشد و مثل آن میماند که بعد از یک سرسره سواری تند با صورت روی یک تخته سنگ فرود بیایید.</p> <p style="text-align: justify;">اما از این سه ضعف داستان یعنی عدم حضور نیروهای امنیتی، عدم اطلاعرسانی دقیقتر و حرفهایتر در حوزه امنیت دیجیتالی و پایان نه چندان خوشایند داستان که بگذریم، کتاب برای مدتی شما را حسابی مشغول میکند. به خصوص دید انتقادی نویسنده به ریخت و پاشهای بیحد و حصر بودجه نظامی، سیستم بردهداری و برده پذیری شرکتهای بزرگ، زندگی ناسالم وکلا و ثروت نامشروع آنها، تشویق به کمک به همنوع و زندگی در شهرهای کوچک نکات قابل توجه این داستان است.</p> <p style="text-align: justify;">خوشبختانه داستان توسط دکتر <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%87_%D9%85%D9%87%D8%AF%D9%88%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%86%DB%8C">فریده مهدوی دامغانی</a> که یک مترجم حرفهای است، ترجمه شده است. وی که قبلاً نیز کتابهای «مرد معصوم» و «پادشاه زيانکاران» از همین نویسنده را ترجمه کرده است، این بار نیز با به خوبی از پس ترجمه این اثر برآمده است. هر چند من به عنوان یک خواننده زیادهطلب دوست داشتم که کمی پا نویس حقوقی برای بالاتر بردن اطلاعات حقوقی من و مقایسه نظام آمریکا با سایر جاهای دنیا بالاخص ایران در کتاب اضافه میشد و این تنها با وجود یک مترجم آشنا با نظام حقوقی و یا یک مشاور ترجمه امکان پذیر میباشد.</p> <p style="text-align: justify;">در نهایت اگر شما از خوانندگان شاهکارهای معروف این نویسنده باشید، احتمالاً بدون نیاز به توصیه من آنرا خواهید خرید و اگر نه توصیه میکنم با یکی از شاهکارهای این نویسنده مثل «شرکت» یا «باران ساز» شروع به خواندن آثار این نویسنده بکنید. اما اگر به بحث جاسوسی و به خصوص جاسوسی صنعتی علاقهمند هستید و یا اگر در مورد امنیت دیجیتالی آدم نا آشنایی هستید، این اثر میتوانند اطلاعات خوبی در اختیار شما بگذارد. به خصوص اگر شما مدیر یک شرکت هستید، این کتاب میتواند اطلاعات شما را در مورد امنیت دیجیتالی محیط کار و اسرار شرکت و همچنین چگونگی بالا بردن راندمان کارکنان و احیاء یک نظام بردهداری در شرکت به شما کمک کند. در ضمن اگر شما یک دانشجو هستید که در پارتیهای شبانه شرکت میکنید، توصیه میکنم حتماً این کتاب را بخوانید، ممکن است روزی شما قربانی باشید.</p> <br> <strong>مشخصات کتاب</strong> <table style="width: 100%;" border="0"> <tbody> <tr> <td style="text-align: left;">نام كتاب:</td> <td><strong>دستیار حقوقی</strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">نام اصلي:</td> <td><a href="http://en.wikipedia.org/wiki/The_Associate_%28novel%29"><strong>The Associate</strong></a></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">نويسنده:</td> <td><strong><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D9%85">جان گریشام</a> - <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/John_Ray_Grisham">John Ray Grisham</a></strong><br> </td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">مترجم:</td> <td><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%87_%D9%85%D9%87%D8%AF%D9%88%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%86%DB%8C"><strong>فريده مهدوی دامغانی</strong></a></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">ناشر:</td> <td><a href="http://ketab.ir/DesktopDefault.aspx?TabID=3581&Site=ketab&Lang=fa-IR&PublisherID=52811"><strong>انتشارات کتاب سرای نیک</strong></a></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">نوبت چاپ:</td> <td><strong>اول 1389</strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">تعداد صفحه:</td> <td><strong>695 صفحه</strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">شمارگان:</td> <td><strong>1500 نسخه</strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">قيمت:</td> <td><strong>130,000 ریال</strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">شابك :</td> <td><strong>978-964-2953-34-9</strong></td> </tr> <tr> <td style="text-align: left;">باركد :</td> <td><strong>9789642953349</strong></td> </tr> </tbody> </table> </div> کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-77149980253163070162010-12-06T15:40:00.003+03:302010-12-06T15:56:13.542+03:30قنات زارچ<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://www.yazdchto.ir/uploaded_files/News_files/ghanat.jpg"><img style="float: left; margin: 0pt 10px 10px 0pt; cursor: pointer; width: 200px; height: 303px;" src="http://www.yazdchto.ir/uploaded_files/News_files/ghanat.jpg" alt="" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /><div style="text-align: justify;">بالای سرش سرمقنی پير از توی قبرستان با التماس میناليد: «تورو به خدا پايين نريد آقای مهندس، جون بچههاتون پايين نريد. بخدا اينجا زمين گيرتون میکنه»، با عصبانيت از نردبان طنابی پايين رفت. از اينکه کلی وقت صرف چانه زنی با مقنیهای خرافاتی کرده بود، عصبانی بود. دو ماه بود که کل پروژه ثبت جهانی قنات معطل اين مقنیهای خرافاتی مانده بود. اين دهاتیهای احمق نه خودشون حاضر شده بودند بروند توی چاه و نه میگذاشتند گروه نقشهبرداری برود توی چاه. بالاخره مجبور شد دوربين نقشهبرداری را خودش بيندازد روی دوشش و از نردبان طنابی بيايد پايين تا ثابت کند به خاطر يک مشت خرافات نمیشود کار را عقب انداخت اين سه چاه هم، مثل آن 2112تای ديگر بودند و بعد از نقشه برداری فقط تبديل میشدند به چاه شماره 1673، 1674 و 1675.<br />پايين رفتن از 60 متر ارتفاع عصبانيتش را بيشتر و بيشتر کرد. همينجور که پايين میرفت زير لب به آن احمقها فحش میداد. تازه مجبور بود هر چند دقيقه بايستد و نگاهی به اکسيژنسنجش بکند. احتمالاً مقنیهای قديمی هم بخاطر همان مشکل گازگرفتگی هميشگی چاهها بوده که ميمردند و کل داستان پناه بردن دخترک به قنات فقط برای ايجاد يک مانع بوده است تا کسی جانش را بيخودی از دست ندهد.<br />بالاخره چکمههای بلند ماهيگيريش به آب خورد. با احتياط اولين قدمش را روی کف قنات برداشت. نور خورشيد به سختی تا اين عمق نفوذ میکرد. در نورچراغ غارنورديش اطراف را نگاه کرد. اطراف چکمهاش آب گلآلودی در جريان بود، ديوارهها تنها يک سنگچين ابتدايي بود،بايد چند کيلومتر ديگر با آب پايين میرفتی تا در هنگام گذشتن از زير مسجد جامع يزد يکی از زيباترين معماریهای ترکيبی را میديدی. اما اينجا همه چيز الزامی بود نه تزئينی.<br />هوای خنک قنات سر حالش آورده بود. نگاهی به بالا انداخت، دايره کوچکی از آسمان پيدا بود. تا بحال توی قناتهای زيادی رفته بود، اما قنات زارچ هميشه برايش يک چيز ديگری بود. قناتی با بيش از سه هزار سال عمر. برای ثبت جهانی اين اثر لازم بود نقشهبرداريش تمام بشود و هيچ چيز نمیبايست جلويش را بگيرد، بخصوص يک مشت مقنی خرافاتی.<br />در دلش مقنیهای باستانی را تحسين میکرد. کنجکاو بود بفهمد که واقعاً با چه تجهيزات و دانشی اين قناتها را حفرکردهاند. در هر قدمش يک خطر وجود داشت، ريزش سقف، ريزش ديوارهها، گازگرفتگی و حتی خفه شدن در هجوم ناگهانی آب. خلاصه آن مقنیها پول خونشان را میگرفتند که اين پايين بيايند، هر چند مقنیهای جديد حتی حاضر نبودن با گرفتن پول خونشان هم توی اين چاه بيايند.<br />با اين فکر ناگهان حس کرد که واقعاً اين چاه يک فرقی با بقيه چاهها دارد. اما فوری خودش را لعنت کرد که به حرفهای آن احمقها خرافاتی گوش کرده و داستان ترسناک اين قنات را شنيده است. برای هر چيزی يک جواب منطقی وجود دارد. برای لحظهای در سکوت فکر کرد تا بفهمد چرا به نظرش اين چاه با بقيه فرق دارد. آن وقت دليلش را تشخيص داد. دليلش سکوت بود. سکوت محض و وهم برانگيز. معمولاً توی قناتها هميشه صدای جريان آب و نسيم بود و صدای پرندههای که توی چاه لانه میگذاشتند. اما اينجا شيب آب خيلی کم بود و کف ماسهای هم باعث میشد هيچ صدائی از آب بلند نشود. از قرار معلوم هيچ پرندهای هم اينجا لانه نگذاشته بود. دوباره نگاهی به اطراف کرد. تقريباً کمی بالاتر از جائی که ايستاده بود، يک لانه پرنده را تشخيص داد که هرچند خالی نبود اما در واقع پر از مرگ بود. اسکلت يک کبوتر مرده آنجا توی ديواره خاکی قنات گير کردهبود. همين احتمالاً دليل نيامدن بقيه پرندهها به اين چاه بود.<br />تصميم گرفت کارش را زودتر شروع کند، يک مشت مقنی خرافاتی و يک کبوتر مرده، نمیتوانستند جلوی ثبت يک اثر تاريخی را در فهرست جهانی بگيرند. با زحمت زياد کوله پشتی تجهيزات را توی آن فضا تنگ قنات از پشتش پايين آورد و سه پايه را وسط قنات نصب و سپس دوربين را روی آن سوار کرد. برای اولين بار نگاهی به عمق درون دالانها کرد. در دل خاک دو تا دالان روبروی هم در تايکی ادامه پيدا میکرد. طول دالانهای اين قنات نزديک 80 کيلومتر بود طولانیترين قنات دنيا.<br />بايد برخلاف جريان آب جلو میرفت و رفلکتور را در چاه 1674 میگذاشت و دوباره اين مسير چهلمتری را برمیگشت تا با دوربين آن را مشاهدهکند. احتمالاً مجبور بود چند بار برود و بيايد تا برداشت نهايي را ثبتکند. اگر کس ديگر هم حاضر شده بود که داخل قنات بيايد کار خيلی سريع تمام میشد. اما حالا مجبور بود همه کارها را خودش بکند.<br />داخل دالان ديواره و سقف خاکی بود. مجبور بود خميده جلو برود. هر چقدر بيشتر پيش میرفت سقف پايينتر میآمد. کمی جلوتر حتی مجبور شد زانوهايش را هم خم کند حالا دستش کناره جريان آب را لمس میکرد که همگی خيس و نمناک بودند. اين طور راه رفتن توی آن هوای خفه کشنده بود. کمی مکث کرد و برای استراحت نشست و به ديوار قنات تکيه داد. آب خنک فوری شلوارش را خيس کرد، به جز پوزخند زدن کار ديگری نمیتوانست بکند. به آن مقنیهای احمق فکر کرد که احتمالاً آن بالا داشتند از ترس شلوارشان را خيس میکردند. روی حسابش هنوز بيستمتری به چاه بعدی مانده بود. برای تشخيص آن، چراغش را خاموش کرد. تاريکی بلافاصله همه جا را پر کرد. کمی صبر کرد تا چشمش به تاريکی عادت کند. در همان حال فکر کرد که چطور مقنیهای قديمی با نور کم اين دالان را کندهاند. احتمالاً توی يک چنين فضائی بوده که داستانهای در مورد قنات شکل میگرفته و برای جلب توجه بقيه، با فخرفروش آن را شبها کنار آتش تعريف میکردند تا مزدشان را بالا ببرند. البته الحق که آنجا با آن فضای تاريک واقعاً وهم برانگيز بود. اما کسی که برای اولين بار داستان دخترکی را تعريف کرده حتماً تخيل بسيار غنی داشته است. داستان دخترکی که بر سر قبر والدينش آمده و گرفتار حرامیها میشود. به درون چاه پناه میبرد و از قنات میخواهد که هر کس که بدنبالش بيايد را زمينگير کند. از آن تاريخ نامعلوم تا بحال اين سه چاه طلسم شدهاند و هيچ آدمی از آن زنده بيرون نيامده است. به جز سيد شتری. معروف است که در زمان ناصرالدين شاه، جلال الدوله حاکم يزد سر هفت مقنی را بالای چاه گردن زد، اما هيچکدام حاضر نشدند که انگشتری حاکم را بيرون بياوردند. بالاخره سيدی سوار بر شتر از راه میرسد و به درون چاه میرود و گردنبند را بالا آورد اما همين که حاکم دست دراز میکند که گردنبند را بگيرد، سيد و شترش ناپديد میشوند.<br />با يادآوری اين داستان دوباره پوزخندی زد. چشمش به تاريکی عادت کرده بود، اما نوری جلويش نمیديد، به عقب نگاه کرد اما آنجا هم تاريک بود. با دستپاچگی چراغ را روشن کرد. نزديک بود سکته کند. همانجا روبروی صورتش جائی که قبلاً فکر میکرد يک سنگ است، يک کله اسکلت بود که چشمهای خاليش به او خيره شده بود. با ترس خودش را جابجا کرد. مطمئن بود که چنين چيزی قبلاً آنجا نبود. بعد متوجه چيز عجيبی شد، اسکلتهای ديگری هم آنجا بودند. در واقع تمام ديوار و سقف آن دالان پر از استخوانهای انسان بود که لای خاک گير کرده بود.<br />قلبش تندتند میزد. سعی کرد خونسرد بماند. با خودش زمزمه کرد «آروم باش. هر چيزی يک جواب منطقی دارد.» چند تا نفس عميق کشيد و دوباره به خودش گفت «اسکلت که ترس نداره، محسن هم يک اسکلت توی اتاق داشت. تازه کلی هم مسخرهاش میکرديم» از يادآوری روزهای خوش خوابگاه دانشجويي کمی حالش جا آمد، در حالی که دوباره به اسکلتها نگاه میکرد، به خودش جرات داد تا دستش را پيش ببرد و يکی را لمس کند. با لمس آن ترسش ريخت. دوباره با خودش گفت: «همه چيز يک جواب منطقی داره. احتمالاً يک مقنی، اين جنازهها را آورده اينجا. بعد هم برای پوشاندن جناياتش شايعه طلسم چاه را علم کرده.» پوزخندی زد. حالا میتوانست بدون ترس به راهش ادامه بدهد.<br />برای لحظهای گيج شد که بايد کدام طرف برود. برای اينکه جهتش را پيدا کند به پايين نگاه کرد تا مسير آب را ببيند. در کمال تعجب ديد که آب نيست. آب در عرض همين چند ثانيه ته کشيده بود. با عجله به اطراف نگاه کرد تا حداقل راه را پيدا کند، اما دور تا دورش ديواری اسکلتی بود, هيچ راهی وجود نداشت. قلبش داشت از سينهاش خارج میشد.<br />حرکتی ديد, با چشمان وحشتزدهاش به دهان باز يکی از اسکلتها خيره شد گِل يواش يواش از دهانش بيرون میآمد و بعد از چشمهايش هم گل بيرون زد و ناگهان همه اسکلتها شروع کردند به قی کردن گل. نااميدانه با فرياد کمک میخواست. با شدت روی اسکلتها کوبيد و آنها را به اطراف پرت کرد اما تاثيری نداشت. آن فضای محدود کمکم از گل نرم پر میشد. خيلی زود گل از رانهايش بالاتر آمد. کمی بعد از سينهاش هم گذشت و او فقط فرياد میزد و صدايش توی آن فضايي بسته میپيچيد و پژواک میکرد.<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://heritage.chn.ir/manage/photo/qanat-.jpg"><img style="float: left; margin: 0pt 10px 10px 0pt; cursor: pointer; width: 225px; height: 159px;" src="http://heritage.chn.ir/manage/photo/qanat-.jpg" alt="" border="0" /></a><br />دو ساعت بعد، سرمقنی پير در حالی که توی سرش میزد به مامور آتش نشانی که میخواست پايين برود میگفت: «تورو به خدا پايين نريد آقای مهندس، جون بچههاتون پايين نريد. بخدا اينجا زمين گيرتون میکنه»<br /><br />مجید دهقان 25 آبان 1389<br />******************************************************************<br />قنات زارچ تجربه خوبی برای خودم بودم. چون به طور معمول من عادت به روده درازی دارم و اینکه یک داستان را مجبور باشم در 1500 کلمه خلاصه کنم، به تلاش زیادی نیاز بود و البته فکر میکنم خیلی روی کیفیت داستان تاثیر گذاشت و کلی حرفهایم را نتوانستم بزنم با این وجود در نهایت نسخه آخری حدود 2000 کلمه شده بود و مجبور شدم راه بیفتم و کلمه کلمه و جمله جمله از توی داستان کم کنم تا به زیر سقف 1500 کلمه برسم. این خودش تجربه مفیدی بود. یعنی 25 درصد حرفهای من زیادی بود!<br />حقیقتش بعید میدانم داستان من آخر سر بتواند کسی را به وحشت بیندازد! اينکه هئیت داوران مسابقه داستانک نویسی وحشت این اثر را حائز رتبه نخست دانسته اند، حتما به احترام ریش سفیدی من بوده است و اگر نه آثار به مراتب جذابتری هم در مسابقه شرکت کرده بودند. با این وجود اینکه توانستم در طول یک داستان یک اثر باستانی کشورمان را معرفی کنم، برای خودم خوشآیند بود. به طور کلی فکر می کنم ما هم می توانیم با خلق داستانهای فانتزی در مورد آثار باستانیمان، به آنها روح دوباره ای بدهیم. این کاری است که غربیها به خوبی انجام می دهند.<br />مثلاً این روزها کمتر کسی در مورد معمار و یا سال ساخت کلیسای نوتردام آگاهی دارد، اما به لطف ویکتور هوگو نویسنده توانای فرانسوی همه کازیمودو گوژپشت نوتردام را می شناسند و مسلماً اگر روزی گذرشان به پاریس خورد، حتماً هوس گشتند در فضا نوتردام را هم می کنند.<br />اپرا پاریس، برج لندن، کاخ ورسای و ده ها قصر و کلیسا و محیطهای تاریخی دیگر امروزه تنها یک اثر تاریخی نیستند و با حجم زیاد آثار ادبی که درباره آنها آفریده شده است، بسیار بیشتر و پر هیجانتر از یک ساختمان معمولی هستند و بازدیدکنندگان آنها در موقع بازدید از آن، خود را در کنار قهرمانان محبوبشان می بینند.<br />حتی در دوران معاصر هم دون براون در اثارش بخصوص آثار مربوط به پروفسور لنگدان با توصیفات زیبایش از آثار هنری و تاریخی باعث شده که مردم به سمت این آثار هجوم ببرند و پلاک آهنی یا خط فرضی که تا دیروز روی زمین بدون توجه از آن رد می شدند را هر بار با هیجان حس کنند.<br />مسلماً مقایسه خودم با نویسنده های بزرگ کار احمقانه ایست. اما امیدوارم با داستانهای اینچنینی بتوانم نویسندگان مطرح خودمان را به سمت کارهای ادبی با مصرف دوگانه وسوسه بکنم. در کنار آن امیدوارم شما دوستان نیز با نقد مشکلاتم در داستان کمک کنید تا من هم بتوانم رشد کنم.<br />قنات بعنوان یکی از اختراعات ایرانیها خود داستان پیچیده و جالبی دارند که این روزها متاسفانه در دست فراموشی است. اما دانستن همین مطلب که در حدود 3000 سال پیش اجداد ما با حفر یک سری چاه ها با عمقهای زیاد (مثلا 350 متر برای قنات گناآباد قدیمیترین قنات ایران) و اتصال آنها و ایجاد تونلهای در دل صحرا، آب را از ده ها کیلومتر آنطرف تر به محل مورد نظرشان می آوردند، آنهم با وسایل ابتدایی یکی از افتخارات ماست که شاید از تخت جمشید هم مهمتر و مفید تر باشد. یاد آور میشوم که همین اختراع است که باعث شده خیلی از دشتها و صحراهای کم آب امروزی در سراسر دنیا از خاورمیانه و شمال آفریقا گرفته تا آسیای مرکزی و اروپا، مسکونی شود و اگر نه بشر اولیه به شدت به منابع آبهای جاری و رودخانه ها وابسته بود.<br />قناتها بر خلاف چاه های عمیق تاثیر مثبتی هم در اکو سیستم منطقه داشتند و امروزه با توجه به تاثیر مخرب چاه های عمیق در بسیاری از نقاط کشور سعی شده است که رویکرد دوباره ای به قنات داشته باشند.<br />حرف و حدیثهای فراوانی در مورد قنات موجود است که بسیاری از آنها را نتوانستم در قالب یک داستان کوتاه بیاورم. اما چیزی که حتما دلم میخواستم بگویم نقل قولی از اچ اي وولف در كتاب قناتهاي ايران است که درازاي همه قناتهاي ايران را 274 هزار كيلومتر عنوان كرده است بدين ترتيب طول همه قناتها 43 برابر طول ديوار چين با 6 هزار و 350 كيلومتر و 18 برابر قطر كره زمين با 14 هزار و 663 كيلومتر طول است .<br /><br />شرح من بر داستان دارد از خود داستان طولانیتر میشود بنابراین از روده درازی کم می کنم و امیدوارم با این داستان توانسته باشم کمی بر اطلاعات عمومیتان در مورد قنات اضافه کنم و از آن لذت هم برده باشید و در نهایت اینکه مشتاقانه منتظر نقدهای مثبت تان هستم.<br /><br />شاد و کتابخوان باشید </div></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-59955175284345296192010-12-06T01:40:00.003+03:302010-12-06T01:53:25.135+03:30برگزیدگان مسابقه داستانکنویسی "وحشت" فردا معرفی میشوند<div dir="rtl" style="text-align: justify;"><span id="Newsdetails2_lblLead" class="news_lead" dir="rtl">پس از پایان بازبینی و خوانش آثار توسط هیئت داوران و همچنین گزینش داستانک منتخب کاربران، برندگان مسابقه "داستانکنویسی وحشت" شنبه 13 آذر معرفی میشوند.</span> <span id="Newsdetails2_lblBody" class="news_body"><p> به گزارش خبرنگار مهر، مسابقه "داستانکنویسی وحشت" که توسط گروه فنزین و با همکاری آکادمی فانتزی برگزار شد مهلت دریافت آثارش اول آذرماه بود و داوری مسابقه نیز تا 6 آذر به طول انجامید که در پایان سه داستانک از میان 14 داستانک ارسالی برگزیده شدند و یک داستانک نیز توسط کاربران انتخاب شد.</p> <div> جایزههای داستانکهای برگزیده در روز شنبه 13 آذر در مراسم شب وحشت به برندگان اهدا میشود.</div> <div> </div> <div> هیئت داوران این مسابقه مهدی بنواری، فرزاد خلیلیان، علیرضا فتوحی سیاهپیرانی و بهزاد قدیمی بودند که داستانکهای "<span style="font-weight: bold;">قنات زارچ</span>" نوشته <span style="font-weight: bold;">مجید دهقان</span>، "سمفونی جیغها" از فرندزهد و "ساعت وحشت" نوشته سعید دنیوی راه به عنوان آثار برگزیده ایرانی و خارجی انتخاب کردند.</div> <div> </div> <div> داستانک "هیچ مهم نیست" اثر احمد زاهدی نیز جایزه تقدیر ویژه هیئت داوران را دریافت کرد. داستانک برگزیده از دیدگاه کاربران هم "هیچ مهم نیست" است.</div> <div> </div> <div> اختتامیه مسابقه "داستانکنویسی شب وحشت" در فرهنگسرای ملل، واقع در خیابان قیطریه، پارک قیطریه از ساعت 15 تا 17 برگزار میشود.<br /><br /><div style="text-align: center;">*****<br /></div>خبر به نقل از <a href="http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1202868">خبرگزاري مهر</a><br /><br />البته خبر اصلي و صحيحتر را ميتوانيد در <a href="http://fantasy.ir">آكادمي فانتزي</a> بخوانيد:<br /><div style="text-align: center;">*****<br /></div><h3><a href="http://fantasy.ir/news.php?item.757">برندگان مسابقه داستانکنویسی وحشت مشخص شدند</a></h3> <div style="float: right;"> </div> <strong class="bbcode bold">آکادمی فانتزی – </strong>پس از پایان بازبینی و خوانش آثار توسط هیئت داوران و همچنین گزینش داستانک منتخب کاربران، برندگان مسابقهی داستانکنویسی وحشت مشخص شدند.<br /><br />مسابقهی داستانکنویسی وحشت توسط تارنمای فنزین و با همکاری آکادمی فانتزی برگزار شد. نویسندگان فرصت داشتند آثارشان را تا تاریخ ۱ آذر ۱۳۸۹ به تارنمای فنزین ارسال کنند. داوری مسابقه نیز تا ۶ آذر به طول انجامید که در پایان سه داستانک از میان ۱۴ داستانک ارسالی برگزیده شدند و یک داستانک نیز توسط کاربران انتخاب شد.<br /><br />جایزههای داستانکهای برگزیده در روز شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۹ و در مراسم شب وحشت به برندگان اهدا میشود.<br /><br /><strong class="bbcode bold">هیئت داوران مسابقهی داستانکنویسی وحشت:</strong><br />مهدی بنواری، فرزاد خلیلیان، علیرضا فتوحی سیاهپیرانی و بهزاد قدیمی.<br /><br /><strong class="bbcode bold">داستانکهای برگزیده:</strong><br />۱. <span style="font-weight: bold;">قنات زارچ</span> – نویسنده: <span style="font-weight: bold;">مجید دهقان</span><br />۲. سمفونی جیغها – نویسنده: هدیه غرات<br />۳. ساعت وحشت – نویسنده: سعید دنیوی / آن سفر شوم – نویسنده: اویل<br /><br />داستانک «هیچ مهم نیست» اثر احمد زاهدی نیز جایزه تقدیر ویژه هیئت داوران را دریافت کرد.<br /><br /><strong class="bbcode bold">داستانک برگزیده از دیدگاه کاربران:</strong><br />هیچ مهم نیست – نویسنده: احمد زاهدی<br /><br />نکته: آیین شب وحشت، روز شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۹ در فرهنگسرای ملل، واقع در خیابان قیطریه، پارک قیطریه از ساعت ۱۵ تا ۱۷ برگزار میشود.<br /><div style="text-align: center;">*****<br /></div><br /><br />از دوران راهنمائي كه يك تنه مجله ديواري ميدادم بيرون، اين اولين رقابت ادبي جدي من بود و بعد از ربع قرن فاصله ميتوانم به خودم اميدوار باشم B-)<br /></div></span></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-67172578354370519762010-12-05T23:53:00.006+03:302010-12-06T01:33:36.109+03:30گزارش كتاب «باران مرگ»<div style="text-align: justify;"><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiScdys_xGKGWT-fC43_vCIDUMWDv4lBjx1-hB7Qg-19TnGRj55BvolqOHgct1i8eakqJkK2AItjDf0O9hlw9cDh7Hs4OH5C5Y7EPqilp-qOiwFsQVmp6vGOM4h-RKLnbRm0f0KnADjuqQ/s1600/3baranmargcopy_1.jpg"><img style="float: left; margin: 0pt 10px 10px 0pt; cursor: pointer; width: 109px; height: 160px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiScdys_xGKGWT-fC43_vCIDUMWDv4lBjx1-hB7Qg-19TnGRj55BvolqOHgct1i8eakqJkK2AItjDf0O9hlw9cDh7Hs4OH5C5Y7EPqilp-qOiwFsQVmp6vGOM4h-RKLnbRm0f0KnADjuqQ/s320/3baranmargcopy_1.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5547301780242499250" border="0" /></a>باران مرگ، يك كتاب علمي/تخيلي پيشگويانه است. قهرمان اصلي اين كتاب «يانا» دختري نوجوان است كه ناگهان با مصيبتي بزرگ روبرو ميشود. انفجار يك راكتور اتمي در نزديكي شهر محل اقامتش در آلمان. داستان، داستاني تيره اي است. داستان مبارزه با اثرات چنين انفجاري. اسم كتاب در واقع اشاره به باران آلوده به راديواكتيوي است كه از ابرهاي حاصل از انفجار بوجود ميآيد و بسيار بيماري زا است. در طول داستان سه بخش عمده كاملاً قابل تشخيص است.<br /></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><ul style="text-align: justify;"><li>فرار</li><li>فقان</li><li>فراموشي</li></ul><div style="text-align: justify;">در بخش فرار، ماجراهاي يانا و برادر كوچكترش در فرار از حادثه به تصوير كشيده ميشود. ترس عمومي و هرج و مرج ناشي از آن و فجايعي كه اين ترس بوجود ميآورد. حوادثي كه بدون شك وحشتناك هستند و رفتارهاي غير انساني وحشتناكترش هم ميكند.<br />در بخش دومي؛ مصيبتهاي بعدي به نمايش كشيده ميشود. بيمارستان و بيماري و مرگهاي ناشي از بيماري. ضعف عملكرد سياستمداران، بيخبري از دوستان و آشنايان و ترس غيرمعمول ديگران از بيماران حادثه كه محيط را براي آنها نااميدانه تر ميكند.<br />در نهايت در بخش فراموشي، ضمن رشد دوباره اميدها، به فراموشي جامعه ميپردازد و اينكه چطور ممكن است چنين حادثه مهمي به فراموشي سپرده شود. همانطور كه در دل كتاب بارها نيز تاكيد ميكند كه چرنوبيل قبلا به فراموشي سپرده شده است.<br />هر چند كتاب بعنوان كتاب كودك و نوجوان طبقه بندي شده است، اما در واقع يك كتاب بزرگسالانه هم است و خواندن آن براي همه لازم و مفيد است. يادمان نرود كه امروزه با وجود بمبهاي هسته اي قابل حمل در دستان تروريستها، وقوع يك انفجار هسته اي در هر كجاي دنيا امكان پذير است. در اين كتاب حداقل شرايط بعد از انفجار را بهتر درك ميكنيد و اگر از بخت بد دچار چنين شرايطي شديد، ميتوانيد تصميمهاي بهتري بگيريد.<br />نويسنده كتاب خانم «<a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Gudrun_Pausewang">گودرون پاوسه وانگ</a>» اين عقيده جالب را دارد كه بايد نوجوانان را با چلشهاي عصر جديد آشنا كرد و به نظر من در اين كتاب بسيار خوب به اين موضوع پرداخته است. اما قبل از اسم نويسنده چيزي كه مرا جلب اين كتاب كرد مترجم فقيد و پر آوازه آن «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D9%88%D9%86%D8%AF">حسين ابراهيمي (الوند)</a>» بود كه ترجمه هاي عاليش از آثار «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%A6%D9%84_%DB%8C%D9%88%D8%AF">جان كريستوفر</a>» از ياد هيچكدام از نوجوانان قديم و جديد نميرود. و ترجمه خوب و روانش از اين كتاب نيز گوياي تبحر ايشان بوده است. هر چند شخصيتهاي فراوان اين كتاب كم حجم كمي گيج كننده هستند.<br />كتاب علاوه بر آن برنده جايزه بهترين كتاب كودك و نوجوان آلمان در سال 1988 نيز شده است. كه با توجه به <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%A7%D8%AF%D8%AB%D9%87_%DA%86%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%A8%DB%8C%D9%84">رخداد چرنوبيل</a> در سال 1986 به نظر ميرسد كتاب به خوبي بر موج ضد نيروگاه هسته اي سوار شده است.<br />درعوض نشر پيدايش بعنوان ناشر اثر به اندازه كافي در كار نشر آن همت نكرده است. به طوري كه حتي در <a href="http://www.peydayesh.com/site/modules/news/article.php?storyid=1695">وب سايت رسميش</a> نيز مطلب مربوط به معرفي كتاب را به اشتباه نوشته است و آن را كتابي درباره انفجار نيروگاه هسته اي چرنوبيل معرفي كرده است. در صورتي كه در فضاي داستان انفجار چرنوبيل مدتها قبل اتفاق افتاده است و داستان حول افنجار يك نيروگاه هسته اي ديگر در آلمان ميگردد. و واقعاً بايد به حال صنعت نشرمان غصه خورد كه ناشرش نيز نميداند چه كتابي چاپ ميكند.<br />در نهايت با توجه به اتمي شدن ايران، خواندن آن را به همه دوستان توصيه ميكنم. اما يادتان باشد كه داريد يك كتاب تراژدي ميخريد كتابي كه به رنج و اندوه خواهد پرداخت نه به شادي و ماجرا.<br /><br /></div>شاد و كتابخوان باشيد<br />كرم كتاب<br /><br /><table><tbody><tr><td>نام كتاب:</td><td><span style="font-weight: bold;">باران مرگ</span><br /></td></tr><tr><td>نام اصلي:</td><td><span style="font-weight: bold;">Die Wilke = Fall-out<br /></span></td></tr><tr><td>نويسنده:</td><td><a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Gudrun_Pausewang">گودرون پاوسه وانگ</a><br /></td></tr><tr><td>مترجم:</td><td><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D9%88%D9%86%D8%AF"><span style="font-weight: bold;">حسين ابراهيمي (الوند)</span></a><br /></td></tr><tr><td>ناشر:</td><td><a href="http://www.peydayesh.com/">نشر پيدايش</a><br /></td></tr><tr><td>نوبت چاپ :</td><td><span style="font-weight: bold;">سوم 1387</span></td></tr><tr><td>تعداد صفحه:<span style="font-weight: bold;"></span></td><td><span style="font-weight: bold;"></span>264 صفحه</td></tr><tr><td>شمارگان:</td><td><span style="font-weight: bold;">2100</span> نسخه</td></tr><tr><td>قيمت:</td><td><span style="font-weight: bold;">35،000</span> ريال</td></tr><tr><td>شابك :</td><td><span style="font-weight: bold;">978-964-6055-62-9</span></td></tr><tr><td>باركد :</td><td><span style="font-weight: bold;">9789646605626</span></td></tr></tbody></table><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-35170789342062572952010-11-15T01:57:00.009+03:302010-11-15T02:32:13.967+03:30گزارش كتاب «اسطوره»<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://ketabnak.com/images/covers/ostoore.jpg"><img style="float: left; margin: 0pt 10px 10px 0pt; cursor: pointer; width: 200px; height: 288px;" src="http://ketabnak.com/images/covers/ostoore.jpg" alt="" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div style="text-align: justify;">دراس يك اسطوره است اسطوره اي در ميان ملتهاي فانتزي دنياهاي «<a href="http://wiki.fantasy.ir/index.php?title=%D8%AF%DB%8C%D9%88%DB%8C%D8%AF_%DA%AF%D9%85%D9%84">گمل</a>» و داستان «اسطوره» داستان او است و آخرين مبازره او و همرزمانش. بسياري از ملتها و بخصوص ملتهاي كهن تر دنياي ما داراي اسطوره هاي خاص خود هستند. اما داستان اسطوره نگاهي متفاوت به يك اسطوره دارد. نگاهي ويژه و انساني. به طور كلي گمل نويسنده اي است كه قهرمانانش هر چند در دنياي فانتزي زندگي ميكنند و ممكن است قدرتهاي خاص و فوق العاده اي هم داشته باشند، اما بيش از همه چيزي خلق و خويي انساني دارند با تمام خوبيهاي و زشتيهايش. اين نكته بيش از همه شايد در كتاب «شواليه هاي نازيبا» به خوبي توصيف شده باشد. اما كتاب اسطوره نيز به نوعي ديگر و بخوبي اين مسئله را نشان ميدهد اين در حالي است كه اين كتاب جزو اولين كتابهاي «گمل» محسوب ميشود.<br />يكي از كارهاي جالبي كه گمل انجام ميدهد، ميانبر زدن ادبي است. برخلاف بعضي از نويسنده هاي فانتزي كه دوست دارند همه چيز را خودشان خلق كنند، او به سادگي از شخصيتهاي مشهور استفاده جانبي ميكند. مثلاً در همين كتاب شخصيت كمانگير و ياران جنگل نشين سبزپوشش يك كپي كامل از رابين هود و يارانش را براي خواننده تداعي ميكند و نياز به توصيف بيشتر آنها نيست. در حالي كه اگر نويسنده ميخواست يك شخصيت راهزن يا شورشي جديد را شرح بدهد بايد ده ها صفحه در مورد آن مينوشت تا شخصيت براي خواننده جا بيفتد. در همين كتاب ذكر روش ناديرها و قبايل آنها باز خواننده را به ياد مغولها مياندازد و بارها با جزئياتي مانند ذكر «لباس شرقي» خان به اين موضوع تاكيد ميكند در حالي كه ناديرها عملاً در شمال درناي زندگي ميكنند و نه در شرق آن.<br />با اين وجود به نظر من تمام زيبايي و قدرت گمل در شخصيت پردازي او است. او با نشان دادن ضعفهاي انساني قهرمانانش، آنها را بسيار بالاتر از يك قهرمان كلاسيك شكست ناپذير جلوه ميدهد. مثلاً در همين كتاب، نشان دادن درد زانوي دراس يك وجه انساني او را نشان ميدهد كه تا آخر كار همراهش است.<br />اما يك مشكل اصلي آثار گمل اين است كه داستانهايش بسيار شبيه به هم در مي آيد. معمولاً يك گروه نامتناجس گرد هم مي آيند تا در مقابل قدرتي بسيار برتر از آنها مقاوت كنند. گروهي كه تك تك هيچ اميدي براي مقابل ندارند. و البته هيچ تضميني هم نيست كه پايان خوشي داشته باشند.<br />در عوض اين مشكل گمل هميشه با صحنه هاي جنگ و قبل از جنگش شما را شگفت زده ميكند، صحنه هاي بسيار جالب و سينمايي. صحنه هاي كه به راحتي ميتوانيد آنها را در ذهن تان تماشا كنيد. اما من به شخصه هيچ وقت از پايانهاي او خوشم نيامده است و هميشه به نظرم پايانهاي بهتري ميتوانست براي داستان بنويسد. در اسطوره نيز همين مشكل وجود دارد. برخي از صحنه هاي پاياني داستان مثل آخرين نبرد دروازه و يا ماجراي تابوت بلوري واقعاً ارزش داستان را كم كرده است هر چند كمي جنبه فانتزي به داستان داده است، اما نبودش بهتر از بودنش بود.<br />گمل همچنين استاد خرده داستان ها است. او تعداد زيادي داستان در كتاب مي آورد كه حتي الزامي به همگراي آنها با هم ندارد حتي بعضي از آنها را شما فقط در يك جمله مي بينيد و بعضي حتي هيچگاه تعريف هم نميشود. مانند نبرد اسكلن. بعضي فقط در حد اسم هستند . اسم ها هم خودشان براي خودشان شخصيتي دارند كه خواننده ميتواند براي آن داستاني خلق كند مانند «ماگنوس زخم زن». يكي از مشخصهاي ديگر گمل اين است كه براي تمام شخصيتهايش اسم ميگذارد، حتي كشته اي در حال سقوط مثلاً در صفحه 312 كتاب ميخوانيم<br />****<br />سوبوداي در پايين طناب منتظر مانده بود تا مردان قبيله آهسته از طناب بالا بروند. بدني از كنار او پرت شد و روي تكه سنگهاي تيز افتاد و خون بر روي سپر سينه ي چرمي روغن خورده ي سوبوداي پاشيد. پوزخندي زد، جنازه له و لورده را شناخت، نستزان بود، دونده مسابقه.<br />به مردي كه در كنارش بود، گفت:«تقديرش اين بود، حالا اگر به همين سرعتي كه افتاد، مي تونست بدوه، من اين همه پول سر شرط بندي روي اون از دست نمي دادم.»<br />****<br />نقشه نستزان در اين داستان همين قدر است، اما همين تعريف باعث ميشود كه شما براي او شخصيتي متفاوت از جنازه اي ديگر در ذهنتان خلق كنيد و حتي با سوبوداي هم بيشتر آشنا شويد. نكته اي كه به فراواني در اين داستان و داستانهاي ديگر گمل با آن برخورد مي كنيد.<br />جغرافياي گمل هم براي خودش جالب است. به طور خودكار هميشه فرض ميكردم كه گمل دارد داستانهاي خودش را در جغرافياي كشور انگليسي شرح ميدهد، اما بعضي وقتها به نكاتي برخورد ميكردم كه با اين فرض هم خواني نداشت. از طرفي جغرافياي دنياي فانتزي، هميشه براي فانتزي خوانها خيلي جذاب است و بخصوص وقتي نويسنده اي مثل گمل خيلي كم آن را شرح ميدهد، خواننده ها هميشه دوست دارند كه يك نقشه اي از آن داشته باشند تا وقايع كتاب را از روي آن دنبال كنند. متاسفانه از چنين نقشه اي در كتاب خبري نبود. اما خوشبختانه يك نسخه از آن را در سايت <a href="http://www.gemmellbooks.com/books/drenai/maps.php">كتابهاي گمل</a> پيدا كردم. اميدوارم در چاپهاي بعد حتماً نسخه اي از آن در كتاب فرار بگيرد.<br />در مورد ترجمه و ناشر يك مورد ديگر هم به نظرم كمبودش در كتاب خيلي محسوس بود. به طور حتم پانويس انگليسي اسامي خاص داستان ميتوانست به خواننده در تلفظ صحيح آنها كمك زيادي بكند. بخصوص كه اين اسامي بعضاً براي فارسي زبانان خيلي نامانوس بود. از طرفي اسامي گمل معمولاً معني دار هستند. يعني بيش از آنكه اسم باشند صفت هستند و به خواننده در توصيف قهرمانان داستان كمك ميكند. مترجم نيز به درستي خيلي از اسامي را ترجمه كرده بود. اما ميتوانست با نوشتن اسامي انگليسي و ريشه بقيه آنها در پانويس كتاب، به خواننده كمك بيشتري بكند. در كل كار مترجم خوب و روان بود. اما كار ناشر زياد جالب نبود و علاوه بر كمبودهاي مثل نقشه، حتي طرح روي جلد كتاب هم چنگي به دل نميزند. به نظرم تصوير دراس ميتوانست خيلي مناسبتر از اين تصوير خيالي باشد. چون حتي در بهترين حالت تابوت بلورين در سردابي در اعماق قصر بود و نه در زير آسمان آبي.<br /><br />در مجموع تصميم گيري در مورد خريد يا خواندن آثار گمل خيلي راحت است. اگر قبلاً يكي از كتابهاي او را خوانديد و از آن خوشتان آمده، مسلماً از بقيه آثار او نيز لذت ميبريد و اگر قبلاً يك داستان را خوانده ايد و آن را جالب ندانستيد، با خريد بقيه كتابهايش هم همان احساس را داريد. من يكي كه از طرفدارانش محسوب مي شوم و آثارش را ميخوانم. اما اگر شما تا بحال اثري از او نخوانده ايد پيشنهاد ميكنم از همين كتاب جذاب اسطوره شروع كنيد كه اولين داستان او و اولين كتاب از مجموعه افسانه هاي درناي است.<br /><br />شاد و كتابخوان باشيد<br />كرم كتاب<br /><br /><table><tbody><tr><td>نام كتاب:</td><td><span style="font-weight: bold;">اسطوره</span><br /></td></tr><tr><td>نام اصلي:</td><td><span style="font-weight: bold;">Legend</span></td></tr><tr><td>نويسنده:</td><td><a href="http://wiki.fantasy.ir/index.php?title=%D8%AF%DB%8C%D9%88%DB%8C%D8%AF_%DA%AF%D9%85%D9%84"><span style="font-weight: bold;"></span></a><a href="http://wiki.fantasy.ir/index.php?title=%D8%AF%DB%8C%D9%88%DB%8C%D8%AF_%DA%AF%D9%85%D9%84">ديويد گمل David Gemmell</a><br /></td></tr><tr><td>مترجم:</td><td><span style="font-weight: bold;">سهيلا فرزين نژاد</span><br /></td></tr><tr><td>ناشر:</td><td><a href="http://www.tandisbooks.com/">كتابسراي تنديس</a><br /></td></tr><tr><td>نوبت چاپ :</td><td><span style="font-weight: bold;">اول 1388</span></td></tr><tr><td>تعداد صفحه:</td><td><span style="font-weight: bold;">482</span> صفحه</td></tr><tr><td>شمارگان:</td><td><span style="font-weight: bold;">2000</span> نسخه</td></tr><tr><td>قيمت:</td><td><span style="font-weight: bold;">75،000</span> ريال</td></tr><tr><td>شابك :</td><td><span style="font-weight: bold;">978-964-8944-51-8</span></td></tr><tr><td>باركد :</td><td><span style="font-weight: bold;">9789648944518</span></td></tr></tbody></table><br /></div></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-34923212179284084582010-05-02T11:33:00.005+04:302010-05-02T12:16:14.732+04:30بهمنبیگی به ابدیت کوچ کرد<div style="text-align: justify;"><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj9d9nh1ba-1y_x_OWWnMb2Ip2PYAqaDTKwBSUqom61CKizcN1Z5n4D0dyyGOuEzAYDsW_LBcNN8f8vYA6U8vy6vEwVR8azKeFqEv21bq6X1Jz6dTCxWUY-vH89tMxU6o63qkCsNTMyMLo/s1600/bahmanbeigi2.jpg"><img style="float: left; margin: 0pt 10px 10px 0pt; cursor: pointer; width: 250px; height: 204px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj9d9nh1ba-1y_x_OWWnMb2Ip2PYAqaDTKwBSUqom61CKizcN1Z5n4D0dyyGOuEzAYDsW_LBcNN8f8vYA6U8vy6vEwVR8azKeFqEv21bq6X1Jz6dTCxWUY-vH89tMxU6o63qkCsNTMyMLo/s320/bahmanbeigi2.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5466572987928542930" border="0" /></a>توی این روزهای بد که هر روز خبر فوت هنرمندی را می شنویم، خبر مرگ محمد بهمن بیگی پایه گذار آموزش عشایر و نویسنده کتابهای زیبای در مورد زندگی عشایر، بازهم من را غافلگیر کرد. برای منی که جزو عشایر نبودم، بهمن بیگی تنها نویسنده کتابهای «ایل من، بخارای من» و «اگر قره قاچ نبود» بود. کتابهای که حال وهوای آزاد کوهستان و زیباییهای زندگی عشایری و شادی و شوخی مردم آزاده عشایر را به کتابخانه کوچک من آورد. کتابهای که عاشقانه دوستشان داشتم و دلم می خواستم روزی دست نویسنده شان را بفشارم و از او تشکر کنم. اما مسلماً برای مردم عشایر کشورمان بهمن بیگی ارزشی فراتر از این دارد. اگر امروزه معلمهای مدارس عشایر با هزاران تنگنا و مشکل به تدریس مشغول هستند، همين اندک را هم از کار مردانی بزرگ چون بهمن بیگی داریم. مردی که از جنس خودشان بود، مشکلاتشان را می دانست و ارزشهایشان را دوست داشت و بالاتر از همه به آنها عشق می ورزید. یادش برای ابد گرامی باد.<br /><br />برای مطالعه زندگینامه اين بزرگمرد عاشق می توانید به <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86%E2%80%8C%D8%A8%DB%8C%DA%AF%DB%8C">اینجا </a>مراجعه کنید.<br /><br />پ.ن:<br />امروزه، مسئولان شهر نشین، که همه چیز را از دید زندگی ماشینی خودشان می بینند، زندگی عشایر پر از مشکلات و فقر و سختی است و همه شايد از روی حسن نیت سعی می کنند با یکجا نشینی آنها، سعی در ارائه خدمات به ایشان بکنند. سیاستی که از دوره قاجار تا بحال در حال تحمیل آن به عشایر هستیم. اما به نظر من اين روش درستی نیست. اگر این مردمان را دوست داریم بايد با آنها همگام بشویم، بايد در دلشان باشیم تا بتوانيم بفهمیمشان و باید حتماً در تصمیم گیریها از خودشان نظر بگیریم.<br />یکی از مواردی که به نظرم شاید ضمن کمک مالی به عشایر باعث آشنا شدن مردم با زندگی آنها و همچنين صنعت گردشگری می شود، ايجاد تورهای چند روزه زندگی با عشایر است که خوشبختانه هر چند به صورت خیلی محدود اما در بعضی از <a href="http://www.chtn.ir/WebForms/Fa/News/NewsInfo.aspx?ID=6995">استانها</a> در حال اجرا است. امیدوارم اين گام کوچک اما رو به جلو باعث شناخت بیشتر این فرهنگ و جلوگیری از نابودی آن بشود.<br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-69577300848741136802010-04-12T08:59:00.004+04:302010-04-12T19:44:15.484+04:30گزارش كتاب «قلعه ديجيتالي»<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://negarineh.ir/pages/gallery/gallery/136.jpg"><img style="float: left; margin: 0pt 10px 10px 0pt; cursor: pointer; width: 66px; height: 102px;" src="http://negarineh.ir/pages/gallery/gallery/136.jpg" alt="" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div style="text-align: justify;">طي سالهاي اخير در حالي كه «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%DA%AF%D8%B1%D9%8A%D8%B4%D8%A7%D9%85">جان گريشام</a>» دست از نوشتن كتابهاي پرهيجان برداشته است و به بيراه داستانهاي واقعي زده است و «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D8%AF%D8%B1%DB%8C%DA%A9_%D9%81%D9%88%D8%B1%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA">فردريك فورسايت</a>» هم هنوز در حال طي دوران افسردگي پس از پايان جنگ سرد است و و بعد از فروش فوق العاده كتاب «راز داوينچي» تنها ميتوان كمي به «دن براون» نويسنده اين كتاب اميد داشت كه بتواند يك كتاب پر هيجان خوب بنويسد.<br />هر چند قهرمانان <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%88%D9%86">دن براون</a> زياد چنگي به دل نميزنند، معمولاً يك استاد دانشگاه هستند كه ناگهان در هيبت «اينديانا جونز» ظاهر ميشوند و با دشمنان نامرئي ميجنگند كه حتي سازمانهاي جاسوسي و دولتي هم از پس آنها بر نيامده است. به نوعي شما اگر يكي دوتا استاد دانشگاه ديده باشيد، فوري به تخيلي بودن اين داستانها پي ميبريد.<br />از طرف ديگر الگوي داستان نويسي «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%88%D9%86">دن براون</a>» خيلي تكراري به نظرتان ميرسد. مثلاً كتاب «راز داوينچي» و «شياطين و فرشتگان» هر دو داراي يك قهرمان مرد يكسان، يك قهرمان زن مشابه و يك دشمن مشابه هستند. وقتي داريد كتاب را ميخوانيد، به نظرتان نزديك به سي درصد جملات با كتاب قبلي مشابه و يكسان است!<br />با تمام اين حرفها، به محض اينكه يك كتاب جديد از «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%88%D9%86">دن براون</a>» به بازار ميآيد؛ آن را ميخرم. به قول معروف كاچي بعض هيچي كه هست!<br />قلعه ديجيتالي در واقع خيلي به كتاب «نقطه فريب» نزديك است. قهرمان اصلي هر دو يك زن از درون يك سازمان نيمه مخفي دولتي و يك مرد استاد دانشگاهي است! موضوع هر دو فساد و مشكلات دروني اين سازمانها است و بودجه هاي كلاني كه به هدر ميرود.<br /><br /><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%88%D9%86">دن براون</a> اينبار به سراغ موضوعي رفت كه مثل نمادشناسي برايم ناآشنا و غريب نيست كه هيچ چيز از آن ندانيم. موضوع اصلي امنيت ايميلها و رمزنگاري و رمزگشائي آنها است كه با آن به اندازه كافي آشنا هستم. ميتوانم به راحتي ايرادات كوچكي در گوشه و كنار كتاب پيدا كنم اما در كل مشخص است كه نويسنده در اين رابطه تحقيقاتي هر چند مقدماتي و مقاله اي كرده است، كلي تخيل با آن اضافه كرده و يك داستان جديد آفريده است. البته به نظرم آشنائي مترجم با مبحث رمزنگاري و رمزگشائي از نويسنده كمتر بوده و اين باعث شده كه اشتباهات در ترجمه بيشتر به چشم بخورد. ايكاش مترجم قبل از ارائه آن به بازار با يك كارشناس رمز يا كامپيوتر مشورت كرده بود. به طور كلي اميدوارم دن براون هم يك مترجم شاخص خوب پيدا كند تا ما فارسي زبانها از خواندن كتابهايش بيشتر لذت ببريم. البته جاي خوشحالي است كه انتشارات نگارينه بعنوان يك ناشر شاخص براي اين نويسنده، تا بحال تمام كتابهايش را چاپ كرده است.<br /><br />در مجموع هر چند به نظرم كتاب به قشنگي شاهكارش يعني «راز داوينچي» نيست، اما از كتاب «نقطه فريب» بهتر است و از «شياطين و فرشتگان» هم كمتر تكراري است و نشان از پختگي بيشتر نويسنده دارد. داستان كتاب را لو نمي دهم تا خودتان از آن لذت ببريد. در هر صورت من مسلماً من منتظر داستانهاي بعدي «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%88%D9%86">دن براون</a>» خواهم بود. شما هم اگر از دوست داران كتابهاي جاسوسي و حادثهاي هستيد به احتمال زياد از اين كتاب خوشتان خواهد آمد.<br /></div><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">شاد و كتابخوان باشيد</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">كرم كتاب</span><br /><br /><table><tbody><tr><td>نام كتاب:</td><td><span style="font-weight: bold;">قلعه ديجيتالي</span></td></tr><tr><td>نام اصلي:</td><td><span style="font-weight: bold;">Digital Fortress</span></td></tr><tr><td>نويسنده:</td><td><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%88%D9%86"><span style="font-weight: bold;">دن براون Dan Brown</span> </a></td></tr><tr><td>مترجم:</td><td><span style="font-weight: bold;">آرزو كلاني</span></td></tr><tr><td>ناشر:</td><td><a href="http://www.negarineh.com/"><span style="font-weight: bold;">نگارينه</span></a></td></tr><tr><td>نوبت چاپ :</td><td><span style="font-weight: bold;">دوم 1385</span></td></tr><tr><td>تعداد صفحه:</td><td><span style="font-weight: bold;">528</span> صفحه</td></tr><tr><td>شمارگان:</td><td><span style="font-weight: bold;">5000</span>نسخه</td></tr><tr><td>قيمت:</td><td><span style="font-weight: bold;">53،000</span> ريال</td></tr><tr><td>شابك :</td><td><span style="font-weight: bold;">964-7533-93-4</span></td></tr><tr><td>باركد :</td><td><span style="font-weight: bold;">9789647533935</span></td></tr><br /></tbody></table><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-88515531025096075712010-04-07T09:50:00.003+04:302010-04-07T10:35:01.151+04:30<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://kaviir.persiangig.com/image/sal-no.jpg"><img style="float: left; margin: 0pt 10px 10px 0pt; cursor: pointer; width: 345px; height: 378px;" src="http://kaviir.persiangig.com/image/sal-no.jpg" alt="" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;">سال نو مبارك. سالي پر از خوبي و خوشي و خرمي براي همه شما كتاب دوستان عزير آرزو ميكنم و اميدوارم امسال كتابهاي مضاعفي بخوانيد و مضاعف از آنها لذت ببريد.<br /><br />شاد و كتابخوان باشيد<br />كرم كتاب<br /><br /><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-7911633093397379092010-04-06T11:05:00.005+04:302010-04-07T15:34:48.162+04:30گزارش كتاب «مردم معصوم»<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjW5DZG_YoImHnpMdWDPFqZFh2QM-GZjMzd8Mi4DZx1gGpslyuStTPZGnhxmyZwDf1qvMSG44y66bx1Ra3yBmo_I4-1DnzkuTAbrFIktRKD0rooAOc35AMyCIbIJjIpy4APtanaRsvk5nU/s1600/mardemasoomb.jpg"><img style="float: left; margin: 0pt 10px 10px 0pt; cursor: pointer; width: 206px; height: 320px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjW5DZG_YoImHnpMdWDPFqZFh2QM-GZjMzd8Mi4DZx1gGpslyuStTPZGnhxmyZwDf1qvMSG44y66bx1Ra3yBmo_I4-1DnzkuTAbrFIktRKD0rooAOc35AMyCIbIJjIpy4APtanaRsvk5nU/s320/mardemasoomb.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5457343489495229858" border="0" /></a><br />«جان گريشام» با اولين كتابش كه در ايران چاپ شد، يعني كتاب «شركت» در دل من جا باز كرد و از آن به بعد تمام كتابهايش را بدون استثنا ميخريدم. كتابهاي بي نظير مانند:<br /><ul><li>موكل</li><li>باران ساز</li><li>هيئت منصفه فراري</li><li>پرونده پليكان</li><li>برادران</li></ul>موضوع اكثر اينگونه كتابها نوعي از داستان بود كه ميتوان آن را جزو زير گروه پليسي/حقوقي طبقه بندي كرد. در بيشتر آنها قهرمان داستان يك وكيل يا يك موكل است و در تمام اين داستانها پاي يك پرونده حقوفي در ميان است و در بيشتر مواقع البته پاي يك پول زياد يا يك عشق. داستانهاي است كه نويسنده با توجه به دانش حقوقي خود و قوانين آمريكا نوشته است و آنقدر خوب نوشته است كه كاملاً باور پذير است. براي ما جهان سومي ها كه نميدانيم حقوق چيه، وكيل چيه، شايد خواندن و لذت بردن از اين كتابهاي عجيب باشد. اما ما حداقل دوتا چيز را خوب ميفهميم: «پول» و «عشق»!<br />خلاصه سالها از آشنائي من با جان گريشام گذشته و طي اين مدت هيچ وقت من را نااميد نكرده بود تا اينكه كتاب «خانه نقاشي شده» را بيرون داد! اولين كتاب غير حقوقي گريشام، شايد براي خودش جالب بوده باشد اما براي من يكي كه نااميد كننده بود و تصميم گرفتم ديگر كتابهاي غير حقوقيش را نخوانم. آخر ميدانيد ما خودمان به اندازه كافي درد و رنج داريم كه فكرش را بكنيم، لازم نيست يكي ديگر برايمان مشابهش را بنويسد!<br />وقتي كتاب مرد معصوم را خريدم از اينكه دوباره يك كتاب حقوقي از گريشام دست گرفتم خيلي خوشحال شدم و حتي از ذوقش دو تا خريدم تا يكي را به دوستم هديه بدهم. كتاب رفت توي صف كتابهاي نخوانده و من دنبال فرصتي كه اين كتاب را بتوانم يك نفس بخوانم و لذت ببرم. تا اينكه تعطيلات نوروز فرا رسيد. ديدم فرصت بهتر از اين پيدا نمي كنم. بنابراين كتاب را بعلاوه سه كتاب ديگر برداشتم تا در سفر بخوانم. از همان لحظات اولي كه توي كوپه قطار نشستم، آن را دست گرفتم، خوشحال از حجم زيادش و اميدوار كه با سرعت و لذت آن را تمام كنم و بروم سراغ كتابهاي ديگر.<br />اما كار خيلي خيلي كند پيش رفت! دليلش كاملاً واضح است. اين يك كتاب داستان پليسي/حقوقي نبود، يك پرونده حقوقي بود! پرونده اي با ده ها شاهد و مدرك و دادستان و پليس و قاضي و هئيت منصفه و ....! كتاب سرگذشت واقعي «ران ویلیامسون» و «دنیس فریتز» است كه متهم به قتل دختر جواني به نام «دبي كارتر» ميشوند و بر اساس پرونده سازي پليس و دادستان، بيگناه به اعدام و حبس ابد محكوم مي شوند.<br />كتاب فاقد كوچكترين داستان سرائي است و در واقع يك گزارش از يك پرونده حقوقي است كه شرح اقدامات حقوقي يك ماجراي دوازده ساله است. متاسفانه شخصيت اصلي داستان يعني «ران» هر چند اينبار بيگناه است، ولي آدمي نيست كه بتوانيم با او همذات پنداري كنيم. او الكلي است و الظاهر از كلكسيوني از بيماريهاي رواني نيز رنج ميبرد! مشكلي اصلي پرونده در چهار چيز است:<br />- بي پولي ران و نداشتن وكيلي ماهر<br />- پرونده سازي پليس و مهارت دادستان<br />- هئيت منصفه احساسي و غير منصف<br />- عدم دقت قاضيها<br />پرونده قتل دبي كارتر بارها و بارها به گونه هاي مختلف و مطابق قانون به دادگاه مي رود و هر بار با بي دقتي از قسمتهاي مختلف آن مي گذرند واين ران است كه بايد در سلولش در انتظار مرگ بنشيند و زندانيان و زندانبانهاي بدتر از زندانيان را تحمل كند.<br />هر چند در نهايت و در آخرين لحظه فرشتگان نجاتي سر ميرسند تا بيگناهي را از پاي دار نجات بدهند.<br />هر چند اين كتاب بخاطر نشان دادن ضعف نظام قضائي آمريكا در آن كشور خيلي سروصدا كرده و خواننده پيدا كرد. (البته ممكن است خواننده ها مثل من بر اساس شهرت قبلي نويسنده خريد كرده باشند) اما براي ما در كشوري كه حتي اولين حق «آنها» يعني داشتن وكيل دولتي (حتي اگر بيكفايت باشد) را نداريم، زياد جالب نيست. در كشور ما كه قاضي يك تنه كار دادستان، هئيت منصفه و قضاوت را انجام ميدهد، براي كشتن يك نفر يك اشتباه كافي است و نياز به اشتباه ده ، بيست نفر آدم نيست!<br />هر چند در آخر داستان قهرمانان آن با گرفتن يك پول چاق و چله كمي از دنيا لذت ميبرند، اما حقيقتاً خواندن اين كتاب لذتي براي من نداشت و اگر جان گريشام به همين رويه بخواهد ادامه بدهد، احتمالاً بايد دورش يك خط قرمز بكشم! من كه به شخص شرمنده آن دوستي شدم كه نسخه دوم كتاب را بهش هديه كرده بودم!<br /><br />ترجمه كتاب، همانطور كه از مترجمي مثل خانم «فريده مهدوي دامغاني» ميشد انتظار داشت، ترجمه خوبي است. اما ايكاش عنوان كتاب را به جاي «مرد معصوم»، «مرد بيگناه» ترجمه ميكردند. چون قهرمان داستان آنطور كه از كلمه معصوم انتظار داريم بيگناه نيست. اما در آن پرونده خاص «بيگناه» محسوب مي شود. و واژه بيگناه در محاكم قضائي جا افتاده تر است تا معصوم!<br /><br />يكي از نكات جنجالهاي كه پس از چاپ اين كتاب روي داد، شكايت دادستان وپليسهاي خلاف كار داستان از نويسنده بود. آنها سعي كردند از ترس رسوائي جان گريشام را هم مثل «ران» محكوم كنند، كه در نهايت دادگاه به نفع جان گريشام راي صادر كرد!<br /><br />نتيجه گيري اخلاقي اين داستان اين است كه نظام حقوقي در هيچ كجاي دنياي بي خطا نيست چه جهان اول و چه جهان سوم! فقط دعا كنيد كه گرفتار آن نشويد! و اي كاش به جاي اين همه سر و صدا و آشوب و لشكر كشي براي يك مسئله سياسي، مردم ما بيشتر براي بهبود نظام قضائي خود تلاش ميكردند تا نظام دولتي. چون در اين صورت اگر نظام دولتي خطائي مي كرد، ميتوانستند شكايتش را به دادگاه ببرند!<br /><br />اگر از طرفداران داستانهاي عامه پسند جان گريشام، و ماجراهاي وكيلهاي ماجراجو با موكلان ناجور هستيد، اين كتاب به درد شما نميخورد. اما اگر به رشته حقوق علاقه مند هستيد يا مشغول كار در اين رشته هستيد، اگر به حقوق بشر در آمريكا و بخصوص زندانهاي آمريكا علاقه مند هستيد، اگر ممكن است روزي گذر شما به آمريكا بخورد و ميخواهيد از نظام قضائي آنجا اطلاعاتي داشته باشيد و اگر كلكسيونر آثار جان گريشام هستيد، اختيار با خودتان است كه اين كتاب را بخريد يا نه!<br /><br />شاد و كتاب خوان باشيد.<br />كرم كتاب<br /><br />پ.ن: حالا فكر كنيد در حالي كه من بدبخت روز به روز در انتظار اخطاريه ها و احضاريههاي دادگاه هستم. يك چنين كتابي را بخوانم. خودتان قضاوت كنيد كه چه تعطيلات شد براي من. خدا امسال را بخير بگذراند.<br /><br />لينكهاي مرتبط:<br /><a href="http://www.ketabnews.com/detail-8164-fa-0.html">"مرد معصوم" جان گریشام فارسی شد</a><br /><a href="http://jahan.cinemaema.com/module-pagesetter-viewpub-tid-1-pid-866.html">گفتوگوی تایمز با «جان گریشام»</a><br /><a href="http://www.ibna.ir/vdcjmhe8.uqev8zsffu.html"> کتاب جنجالی جان گریشام به فارسی ترجمه شد</a><br /><br /><br /><table><br /><br /><tbody><tr><td>نام كتاب:</td><td><span style="font-weight: bold;">مرد معصوم</span></td></tr><tr><td>نام اصلي:</td><td><span style="font-weight: bold;">The Innocent Man</span></td></tr><tr><td>نويسنده:</td><td><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D9%85"><span style="font-weight: bold;">جان گريشام John Ray Grisham</span> </a></td></tr><tr><td>مترجم:</td><td><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%87_%D9%85%D9%87%D8%AF%D9%88%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%86%DB%8C"><span style="font-weight: bold;">فريده مهدوي دامغاني</span></a></td></tr><tr><td>ناشر:</td><td><span style="font-weight: bold;">كتابسراي نيك</span></td></tr><tr><td>نوبت چاپ :</td><td><span style="font-weight: bold;">اول 1388</span></td></tr><tr><td>تعداد صفحه:</td><td><span style="font-weight: bold;">680</span> صفحه</td></tr><tr><td>شمارگان:</td><td><span style="font-weight: bold;">2000 </span>نسخه</td></tr><tr><td>قيمت:</td><td><span style="font-weight: bold;">100،000</span> ريال</td></tr><tr><td>شابك :</td><td><span style="font-weight: bold;">978-964-2953-11-0</span></td></tr><br /></tbody></table>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-39025196709453886682010-01-31T20:14:00.002+03:302010-01-31T20:18:26.720+03:30کتاب سوزان<div dir="rtl" style="text-align: right;">اين هم شعر قشنگی بود از <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%AA%D9%88%D9%84%D8%AA_%D8%A8%D8%B1%D8%B4%D8%AA">برتولت برشت</a> با ترجمه <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1_%D8%BA%D9%8A%D8%A7%D8%AB%D9%8A">ناصر غياثی</a> که در <a href="http://naserghiasi.com/blog/2010/01/post_512.php">اينجا</a> می توانید بخوانید. من که حیف آمد در اينجا نگذارم.<br /><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">هنگام که رژيم فرمان داد کتابهاي مضر را</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">در انظار عمومي بسوزانند</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">و همه جا ورزاها را واداشتند گاري گاري کتاب</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">به تل هيزم بکشانند</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">شاعري فراري</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">يکي از بهترين ِ شاعران</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">سياههي کتابهاي سوخته در دست</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">وحشتزده</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">دريافت کتابهاي او از قلم افتاده</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">سراپا خشم به سوي ميزتحرير شتافت</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">و نامهاي به قدرتمداران نوشت:</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">مرا بسوزانيد!</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">با قلمي سوزان نوشت:</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">مرا بسوزانيد!</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">بر من اين ظلم روا مداريد!</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">تنهايم مگذاريد!</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">مگر در کتابهايم هماره از حقيقت نگفتهام؟</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">و اکنون چنان چون دروغگويي با من رفتار ميکنيد</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;"> امر ميکنم به شماها</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">مرا بسوزانيد!</span><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-60031960530741166202010-01-21T19:02:00.002+03:302010-01-21T20:39:50.305+03:30گزارش کتاب «آخرين ساکنان سياره سانسار»<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://www.aftab.ir/glossaries/book/images/202627.jpg"><img style="margin: 0pt 10px 10px 0pt; float: left; cursor: pointer; width: 111px; height: 168px;" src="http://www.aftab.ir/glossaries/book/images/202627.jpg" alt="" border="0" /></a><br /><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><div style="text-align: justify;">«<span style="font-style: italic;">نیلوفر درخشان به تنهایی در برابر شش زن وحشی به دفاع پرداخت. پس از چند دقیقه زنان وحشی روش مبارزه خود را عوض کردند و آنان هم به جای اینکه جیغ بکشند و او را از اطراف محاصره کنند، به حرکات سریع ورزشی پرداختند. یکی از آنان در هوا سه معلق زد و خود را به نزدیک نیلوفر درخشان رسانید و با پای خود که با چکمه ای از پوست یکی از حیوانات سیاره آتامازونس پوشیده شده بود، چنان لگدی به شکم نیلوفر درخشان نواخت که از شدت درد، شمشیر از دست نیلوفر افتاد و او دست به شکم گذارد و خم شد. ...</span>»<br />اگر فکر می کنید با خواندن چنین پشت جلدی حاضر می شوم، کتاب را بخرم، سخت در اشتباهید. در واقع چند بار که به کتاب فروشی ها رفته بودم این کتاب را دیده بودم و هر بار با خواندن پشت جلد و یا حتی دیدن عکسها و یا بخشی از کتاب از خریدش منصرف شدم. نه نام نویسنده و نه نام مترجمها برایم آشنا نبود. حتی ناشر هم با آن اسم پر هیجانش برایم آشنا نبود اما به نظر می رسید کتاب خریداری غیر از من داشته باشد بنابراین به هر حیله ای متوصل می شد که بتواند مرا فریب بدهد و بالاخره من به قلاب افتادم. در واقع طعمه قلاب روی جلد بود، اما نه نویسنده بود و نه مترجم و نه طرح روی جلد بلکه عنوان کوچکی بود که نوشته بود:«<span style="font-weight: bold;">زیر نظر خسرو معتصد</span>»<br /><a href="http://kh-motazed.blogspot.com/"><span style="font-weight: bold;">خسرو معتصد</span></a> تا چند سال پیش برای خیلی از ما آدم ناشناسی بود. شاید چند نفری از تاریخی خوانها و دانشجوهای تاریخ او را می شناختند. اما حالا با توجه به برنامه تلویزیونیش و نقدهای منصفانه و غیر منصفانه ای که ازش می شود به اندازه کافی معروف شده است.<br />وقتی اسم او را پایین کتاب دیدم، برای یک لحظه چندتا سیم توی مغزم اتصالی کرد و پیش خودم گفتم: «نکنه این کتاب شبیه داستان من باشد!» از شما چه پنهان که چند وقتی است دارم توی سر و کله خودم می زنم که یک داستان فضائی/تاریخی بنویسم. یعنی یک داستانی که در مورد مسافرت بین سیارات است، اما در اصل یکجور سفر در تاریخ تمدن است. بنابراین دیدن نام یک مورخ روی جلد یک کتاب فضایی خیلی برایم حساس بود! کتاب را فوری خریدم و در اولویت خواندن قرار دادم.<br />سرم کلاه رفت! کتاب تاریخی و در خور یک مورخ بود اما از یک نوع دیگر! وقتی کتاب را می خواندم به نظرم خیلی بجگانه آمد. توصیفات خیلی ساده و ابتدایی و بعضاً نشدنی بود! هر چند موضوعاتی در آن گنجانده شده بود که می توانست ترکیب جالبی داشته باشد. مثل کنترل مغر حیوانات توسط فرستنده ها (حیوان-رباتها)، ترکیب ژنتیکی انسانها و حیوانات (حیوان-انسانها)، رباتها و حیوانات غول پیکر، اسلحه های لیزری، انتقال جسم، آلودگیهای زیست محیطی، جنگهای بیولوژیکی، جهشهای ژنتیکی، حیوانات منقرض شده، مسافرت در زمان و ده ها ایده دیگر.<br />اما همه اینها یکجوری بچگانه تعریف شده بود. مثل اینکه یک بچه داشت داستان سرائی می کرد. دیگه تقریباً وسطهای داستان بود که خسته شدم و به این امید که ببینم نویسنده کتاب بچه چند ساله بوده است، به شناسنامه کتاب رجوع کردم و آنوقت جا خوردم. جلوی اسم نویسنده نوشته بود: «هال اوستین، 1882؟ - 1933». فهمیدم که این کتاب یک کتاب تاریخی بود! زمانی نوشته شده بود که هنوز ترانزیستورها اختراع نشده بودند، DNA کشف نشده بود، انرژی هسته ای ناشناخته بود، فرستنده های و گیرنده ها اندازه یک کمد بودند و دنیا هنوز جنگ ستارگان را به خود ندیده بود!<br />با این وجود طرز روایت این داستان هم در نوع خودش خیلی جالب است. شبیه روایتهای تو در توی خودمان است. داستان با فرود یک سفینه فضایی در فرانسه شروع می شود و بعد به روایتی تو در توی از زبان چند کاشف اهرام مصر تبدیل می شود که بالاخره به داستان برخورد یکی از آنها با یک موجود فضائی می پردازد که در واقع امپراتور سیاره سانسار بوده است که در فضا دست به ماجرا جوئی زده است و به وسیله ای سفینه ای خودش را به یک ستاره دنبالدار رسانده است و از آنجا به همراه یک دانشمند و دخترش بین چند سیاره مسافرت کرده است و ....<br />ماجراها خیلی پشت سر هم پیش می آید از دست یک ملکه قدرت طلب فرار می کنند و گیر یک ژنرال جنگ طلب می افتدند و یا به سیاراتی می رود که درگیر جنگ این دو هستند!<br />هر جور حساب می کردم، نویسنده باید در آن دوران خلاقیت زیاد داشته باشد که این همه چیز را پیشبینی کرده باشد. من تا بحال کتابی از هال اوستین نخوانده بودم و با وجود این خلاقیت بعید می دانم که دوباره از او کتابی بخوانم. یک جوری کتابش تاریخ مصرف گذشته بود. برخلاف کتابهای ژول ورن که هر چند امروز علمی/تخیلی محسوب نمی شود، اما هنوز هم جالب و خواندنی است، کتاب هال اوستین دیگر زیاد چنگی به دل نمی زند. اما احتمالاً در زمان خودش انقلابی بوده است و فکر می کنم روی نویسنده های نوجوان آن زمان مثل آیزاک آسیموف و آرتور سی.کلارک تاثیر فراوانی داشته است. حتی شاید اسم کامپیوتر «هال» در کتاب مشهور « ادیسه فضائی»، اثر آرتور سی.کلارک از اسم این نویسنده گرفته شده است، هر چند برخی می گویند رمزی از ای.بی.ام. بوده است!<br />اما فکر می کنم این کتاب حتماً به يک ویرایش مجدد نیاز دار. ترجمه ها زیاد مناسب نیست. بعضی وقتها سیاره، ستاره ترجمه می شود و بعضی وقتها سفینه سیاره! اگر عکسها را که پشت سر هم در وسط یا آخر کتاب آمده، در جای مناسب در کتاب به صورت تک تک آورده می شود، مسلماً می توانست از خستگی خواندن کتاب بکاهد. همچنین سی صفحه اول کتاب به چند مقاله از نشنال جئوگرافیک پرداخته است که تاریخ مصرفی برخی از آنها نیز گذشته است. اما شاید اگر آنها را بعنوان مرجع در آخر کتاب می آوردند و در جای مناسب به آنها ارجاع می دادند بهتر بود. مسلماً یک طرح روی جلد جدید هم نیاز هست. فکر می کنم با یک ویرایش جدید می توان این کتاب را خواندنی تر کرد.<br />شاید نتوانم خواندن این کتاب را به همه کس توصیه کنم، اما فکر می کنم دوستداران علمی/تخیلی باید حتماً این کتاب را بعنوان بخشی از تاریخچه این ژانر مطالعه کنند. از روی تصاویر کتاب، به نظر می رسد این کتاب قبلاً موضوع فیلم یا سریالی هم بوده است.<br />شاد و کتاب خوان باشید.<br />كرم كتاب<br /><br />پ.ن: من هر چی در مورد هال استین یا اسم کتاب به زبان انگلیسی جستجو کردم چیزی پیدا نکردم! خیلی عجیب است یعنی این فسیل علمی/تخیلی در دنیای دیجیتال وارد نشده است؟ یا شايد چنین کتاب و نویسنده ای اصلاً وجود ندارند؟<br /></div><br /><br />نام کتاب: <span style="font-weight: bold;">آخرین ساکنار سیاره سانسار</span><br />نام اصلی:<br />نويسنده:<span style="font-weight: bold;"> اوستن هال و شماره هایی از ماهنامه نشنال جئوگرافیک</span><br />مترجم: <span style="font-weight: bold;">میترا معتضد، ماندانا معتضد</span><br />ناشر: <span style="font-weight: bold;">انتشارات دور دنیا</span><br />نوبت چاپ: <span style="font-weight: bold;">اول 1387 </span><br />تعداد صفحه: <span style="font-weight: bold;">591 صفحه</span><br />شمارگان: <span style="font-weight: bold;">4400 نسخه</span><br />قیمت: <span style="font-weight: bold;">24,000 ريال</span><br />شابک:<br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-39116086908404774542010-01-10T11:47:00.004+03:302010-01-10T12:17:25.460+03:30سو استفاده سياسی/کتابی!<div dir="rtl" style="text-align: justify;">کم پیش می آيد که آدم دسترسی به سیاستمداران داشته باشد، اما بالاخره من یکی از آنلاین ترینهایش را گیر آوردم! منظورم جناب آقای محمدعلی ابطحی است! و از ايشان درخواست کردم که در مورد کتابخوانی بخصوص در ايام زندان بگوید. هر چند ايشان زياد دلخوشی از اين ايام ندارد و بيشتر دوست دارد اين دوران را از حافظه اش پاک کند! اما همينکه گريزی به کتاب زدند غنیمت است، فکر کنم به زودی جهان رمان یک رمان خوان قهار ديگر را هم تحويل بگيرد. سری به وبلاگ ايشان بزنيد و از مطلبشان در مورد کتاب «<b><a href="http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146310161">سرزمین گوجه های سبز</a>» </b>بيشتر بدانيد.<br />برای ايشان آرزوی سلامت و شادی فراوان می کنم و پيشنهاد می کنم برای استفاده آيندگان خاطرات خود را هم بنويسند.<br /><b><br />شاد و کتاب خوان باشید<br />کرم کتاب<br /></b></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-27929820684337430432010-01-06T14:38:00.004+03:302010-01-06T14:42:59.604+03:30دو عکس دوست داشتنی<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh5SrAkT0rQS2fMtWF2Bh8axDB8hoMz-uA2RYH8k6bqiAgKhTcU9gnU2d0E_ZEZuiwF9mjaEAO-gVtBxsXpD8R2Awyq9efp8RAmAwE9T8Xqa_9Cu4AMZ6A23SiFOzx2Ih5tMllmRR5FVq8/s1600-h/32.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 320px; height: 200px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh5SrAkT0rQS2fMtWF2Bh8axDB8hoMz-uA2RYH8k6bqiAgKhTcU9gnU2d0E_ZEZuiwF9mjaEAO-gVtBxsXpD8R2Awyq9efp8RAmAwE9T8Xqa_9Cu4AMZ6A23SiFOzx2Ih5tMllmRR5FVq8/s320/32.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5423582767335461282" border="0" /></a><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhScwTdEgYIHXCB0gtW7S_h5x7Ow_09OVXVwrnQ6NZqt6AWjqxdg8WRl2AqCDzcu0RePhZiJi5m-OPZ5OB4ltAjHeSCnMmx_YmeNe2Lp23ueX7VvtVsYhpO3yvJ6eWPO9tXFoIR_lxSxgo/s1600-h/14.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 320px; height: 200px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhScwTdEgYIHXCB0gtW7S_h5x7Ow_09OVXVwrnQ6NZqt6AWjqxdg8WRl2AqCDzcu0RePhZiJi5m-OPZ5OB4ltAjHeSCnMmx_YmeNe2Lp23ueX7VvtVsYhpO3yvJ6eWPO9tXFoIR_lxSxgo/s320/14.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5423582575573125010" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;">دو عکسی که می بینید، شامل سه مشخصه دوست داشتنی برای من است. طبیعت، کتاب و تنهایی.<br /><br />شاد و کتاب خوان باشید<br />کرم کتاب<br /><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-40707047372999441382010-01-02T20:25:00.003+03:302010-01-02T20:35:03.035+03:30ترميم و صحافی کتاب<div dir="rtl" style="text-align: right;">هر کسی که کتابخانه هر چند کوچک داشته باشد، بالاخره بعد از مدتی نیاز به صحافی کتابهایش را حس می کند، حسين جاويد به طور خلاصه در سايت «<a href="http://www.asha.ir/">خانه کتاب اشا</a>» به اين موضوع پرداخت است که می توانيد اصل مطلب را در<a href="http://www.asha.ir/archives/1711"> اينجا</a> مطالعه کنيد. من هم برای مرور خودم و آيندگان آن را اينجا کپی می کنم!<br /><br /><p class="postLead">هرکس که کتابخانهای، ولو کوچک، در منزل دارد با مشکل کَنده شدن تمام یا قسمتی از جلد یا صفحاتی از کتاب مواجه شده است. این اتفاق بر اثر بازشدن چسبی که در صحافی کتابها به کار رفته رخ میدهد.</p> <p>اغلب، میبینم که دوستانم این کتابها را همآنگونه رها میکنند. این کار هم باعث از بین رفتن کتاب میشود و هم مطالعه یا بازخوانی آن را دُشوار میکند.</p> <p>1- صحافی کردن این کتابها بسیار ساده است. کافیست مقداری چسب صحافی و یک چاقو یا خلالدندان داشته باشید. یک ظرف کوچک دردار، مثل شیشهی مربا، بردارید و به یک صحافی مراجعه کنید. مغازههای صحافی در اطراف میدان انقلاب فراواناند. از این مغازهها چسب صحافی بخرید. یک ظرف کوچک چسب صحافی حداکثر دو هزار تومان قیمت دارد و البته این مقدار برای صحافی بیش از صد کتاب بس است. ویژهگی مهم چسب صحافی این است که مدتی پس از استفاده بیرنگ میشود و به زیبایی کتاب لطمه نمیزند.</p> <p><img class="aligncenter" title="صحافی کتاب" src="http://www.ketablog.ir/upload/content/sahafi1.jpg" alt="" height="264" width="353" /></p><p>2- بیایید با هم یک کتاب را صحافی کنیم تا اگر اینکار را بلد نیستید، بیاموزید. کتابی که در زیر میبینید چاپ اول «کلیله و دمنه» به تصحیح استاد فرزانه زندهنام «مجتبا مینوی» است. این کتاب را انتشارات دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۳ منتشر کرده است. من در زمانی که دانشجوی ادبیات فارسی بودم برای پاس کردن درس «کلیله و دمنه» مدام با این کتاب کلنجار میرفتم و نتیجتاً بلایی که میبینید به سرش آمده.</p> <p><img class="aligncenter" title="صحافی" src="http://www.ketablog.ir/upload/content/sahafi2.jpg" alt="" height="260" width="287" /></p><p>3- نوک چاقو یا خلال دندان را به چسب آغشته کنید و به قسمتهایی که چسب آنها وارفته یا جدا شده بمالید. برای اینکار باید دقت و ظرافت داشته باشید. هرچهقدر بیشتر حوصله به خرج دهید نتیجهی کار مطلوبتر است. کمی هم تجربه لازم است، که به مرور به دست میآورید.</p> <p><img class="aligncenter" title="صحافی" src="http://www.ketablog.ir/upload/content/sahafi3.jpg" alt="" height="292" width="389" /></p><p>4- در عکس زیر میبینید که من ابتدا صفحهی کنده شده و بعد جلد کتاب را چسب زده و روی خود کتاب فیکس کردهام.</p> <p style="text-align: center;"><img class="aligncenter" title="صحافی" src="http://www.ketablog.ir/upload/content/sahafi4.jpg" alt="" height="154" width="389" /></p> <p>5- حالا اگر مدتی کتاب را دست نزنید و بگذارید چسب آن خشک شود، میبینید که کتابتان سر و وضعی بسیار بهتر از سابق پیدا کرده است.</p> <p style="text-align: center;"><img class="aligncenter" title="صحافی" src="http://www.ketablog.ir/upload/content/sahafi5.jpg" alt="" height="235" width="389" /></p><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-89208896004640691982009-11-24T19:41:00.002+03:302009-11-24T19:49:27.535+03:30کارهای مفیدی که در کمتر از ده دقیقه می توانيم انجام بدهیم<div dir="rtl" style="text-align: right;">بر اساس تحقیقاتی که در دانشگاه میشیگان صورت گرفته یک زندگی سالم به چهار امر مهم بستگی دارد:<br /><ol><li>عدم استعمال دخانیات. </li><li>پایین نگه داشتن وزن.</li><li>تغذیهی مناسب. </li><li>ورزش. </li></ol>جالب است بدانید از بین ۱۵۳۰۰۰ نفر مورد بررسی قرار گرفته شده فقط ۳٪ همهی چهار مورد بالا را رعایت میکردند.<br /><br />اکثر مردم وقتی وارد زندگی بزرگسالی میشوند به دلیل مشغله های مختلف دچار عادت های بد و ناسالم میشوند. همهی ما بار ها و بارها مقالاتی مثل همین را خواندهایم و تصمیم گرفتهایم آنها را عملی کنیم ولی نکردهایم.<br />ولی اگر هرگز شروع نکنیم مطمئن باشید ضرر بزرگی خواهیم کرد و بعد ها افسوس خواهیم خورد. چون زمان و سلامتی و جوانی دیگر هرگز باز نخواهند گشت.<br />آیا عاقلانه تر نیست با کمی غلبه بر احساس تنبلی چندین سال زندگی شادتر و سالمتری برای خود بسازیم؟<br /><br />در زیر ۴۰ کار مفید برای سلامتی آورده شده که انجام دادن آنها حداکثر ده دقیقه طول خواهند کشید ، فکر میکنم برای شروع یک زندگی سالم خوب باشد:<br /><br />۱- مسواک بزنید.<br />۲- ۱۵ تا بشین پاشو بروید.<br />۳- صاف بنشینید.<br />۴- یک سیب بخورید.<br />۵- سرخط های مربوط به سلامتی روزنامه ها را بخوانید.<br />۶- بایستید و کمی به بدنتان کش و قوس بدهید.<br />۷- ۱۰ بار وزن را از طرفین روی یکی از پاهایتان بیاندازید.<br />۸- یک لیوان آب بنوشید.<br />۹- لبخند بزنید.<br />۱۰- یک نقل قول خوب و روحیه بخش برای دوستانتان ارسال کنید.<br />۱۱- یک نفس عمیق بکشید.<br />۱۲- ده دقیقه زودتر از خواب بیدار شوید.<br />۱۳- کمربندتان را ببندید.<br />۱۴- دست هایتان را بشویید.<br />۱۵- به مادرتان تلفن کنید.<br />۱۶- یک دستور غذای خوب و سالم را به دوستانتان بدهید.<br />۱۷- خودکاری که نمینویسد را دور بیاندازید.<br />۱۸- هنگام آگهی های بازرگانی تلویزیون ۱۰ تا شنا بروید.<br />۱۹- کمی فلفل به سالادتان اضافه کنید.<br />۲۰- کنترل تلویزیون را کمی دور بگذارید تا برای عوض کردن کانال بلند شوید<br />۲۱- پنجرهای را باز کنید.<br />۲۲- نظری در یک وبلاگ بنویسید.<br />۲۳- فرزندانتان را بغل کنید.<br />۲۴- کمی کرم مرطوب کننده و ویتامینه به دستانتان بزنید.<br />۲۵- از کسی که لیاقتش را دارد تشکر کنید.<br />۲۶- لباس هایتان را برای فردا آماده کنید.<br />۲۷- یک بار به جای چای قهوه بنوشید.<br />۲۸- کلید هایتان را یک جای مشخص قرار دهید.<br />۲۹- نامه یا ایمیلی دوستانه برای یکی از دوستانتان بفرستید.<br />۳۰- به یک موسیقی آرامش بخش گوش دهید و ذهنتان را آزاد کنید..<br />۳۱- ۱۰ دقیقه استراحت کنید.<br />۳۲- میز کار و صفحهی نمایشگرتان را تمیز کنید.<br />۳۳- پنج دقیقه زبان خارجي تمرين کنید.<br />۳۴- یکی از دوستان خوبتان را برای یک شام سالم دعوت کنید.<br />۳۵- یک خوردنی برای فقیری تهیه کنید و به او بدهید.<br />۳۶- چشمانتان را ببندید و فکر کنید چه چیزهای خوبی در زندگی دارید.<br />۳۷- این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.<br />۳۸- دست و صورتتان را بشویید و ۳ دقیقه از پنجره به دوردست نگاه کنید. (برای چشم مفید است.)<br />۳۹- برای پرنده ها دانه بریزید.<br />۴۰- یکی از کار های بالا را همین حالا انجام دهید!<br />کار های بالا هر کدام به نحوی مفید هستند و باعث سلامتی جسمی ، اجتماعی ، روانی میشوند. انجام دادن هر کدام از آنها حداکثر ۱۰ دقیقه طول خواهد کشید. پس تنبلی را کنار بگذارید و همین الان چند تا را انتخاب کرده و انجام دهید مثلآ ابتدا لبخند بزنید سپس یک لیوان آب بنوشید سپس یک سیب را در حالی که از پنجره به بیرون نگاه میکنید بخورید.<br /><br /><br />پ.ن: نمی دانم برای اولین بار این مطلب را کجا دیدم یا چه کسی برای من ارسال کرد. فقط می دانم که مدتهاست که روی دسکتاپ من دارد خاک می خورد و مانده بودم که با آن چه کنم. در نهایت گفتم آنرا در اینجا ثبت کنم تا هم خوانندگان وبلاگ از آن لذت ببرند و هم من خیالم راحت شود که آن را بکار انداختم :-)<br /><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">شاد و کتابخوان باشید</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">کرم کتاب</span><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-21834606517567153672009-11-17T14:07:00.003+03:302009-11-17T14:12:51.073+03:30همسفر کاغذی<div dir="rtl" style="text-align: justify;">کتابخوانها و کتابدوست معمولاً همیشه کتابی برای همسفری دارند. اما بعضی وقتها که با عجله راه می افتی ناگهان خودت را در ایستگاه می بینی در انتظار سوار شدن و بدون هیچ کتابی! به تازگی گروهی بر آن شدن تا امکاناتی جالب برای مسافران قطارها پیشبینی کنند که در نوع خودش جالب است و حتی ممکن است کتابخوانهای غیر حرفه ای و افراد عادی را هم جذب کند.<br />در مورد این طرح در سایت <a href="http://www.asha.ir/archives/1531">خانه کتاب اشا</a> اطلاعات بیشتری کسب کنید.<br /><br />شاد و کتابخوان باشید<br />کرم کتاب<br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-86189605485172180882009-11-15T19:22:00.001+03:302009-11-15T19:23:57.156+03:30هفته کتاب در اصفهان<div dir="rtl" style="text-align: right;">هفته کتاب و کتابخوانی رسماً شروع شد. اما دریغ از یک پارچه نوشته در اصفهان. فکر کنم تمام مسئولان فرهنگی شهر این مسئله را فراموش کرده اند. یاد سالهای بخیر که به این مناسبت نمایشگاه کتاب می گذاشتند و لوازم التحریر می فروختند!<br /><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-47903784077128940062009-11-15T19:02:00.005+03:302009-11-15T19:33:29.245+03:30کتابخانه یک سیاست مدار<div style="text-align: justify;">شنیدن اینکه آدمهای تاثیر گذار در زندگی ما فارق از مثبت یا منفی بودن آن، چه کتابهای می خوانند جالب است. چند وقت پیش در این وبلاگ خبر «اوباما کرم کتاب دارد!» را آوردم و حالا بد نیست با چشم رئیس مجلس سابق مان سری به کتابخانه رهبری بزنیم. در <a href="http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=8384">این آدرس </a>می توانيد مطلب مورد بحث را بخوانيد. کم و بیش از علاقه آقای خامنه ای به دکتر علی شریعتی و جلال آل احمر با خبر بودم. همچنین از علاقه شان به شعر، اما اینکه با کارهای یکی از پژوهشگران معاصر ادبیات ایران یعنی <a href="http://www.ketabname.com/main2/identity/?serial=2308">استاد مرحوم مجتبی مینوی</a> آشنا باشند برایم جالب بود. همچنین اینکه «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%86_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85">دن آرام</a>» <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%DB%8C%D8%AE%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%84_%D8%B4%D9%88%D9%84%D9%88%D8%AE%D9%81">شولوخوف</a> و یا «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%D8%B4%DB%8C%D9%81%D8%AA%D9%87">جان شیفته</a>» <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D9%85%D9%86_%D8%B1%D9%88%D9%84%D8%A7%D9%86">رومن رولان</a> که من مدعی هنوز نخوانده ام را در کتابخانه دارند واقعاً جالب است.<br />خیلی دوست داشتم به لیست کتابهای کتابخانه ایشان دسترسی داشته باشم و ببین دیگر چه کتابهای بخصوص در حوزه تاریخ و رمان در کتابخانه دارند. در ضمن بدم نمی آیند ببینم چه تعداد کتابهای ممنوع الچاپ در کتابخانه دارند. تخمین خودم عددی بین 5 تا 10 درصد کتابخانه است!<br /><br />در هر صورت فکر می کنم اگر بقیه مسئولان کشورمان هم کمی کتاب می خواندن بد نبود. بعضی از این نمایندگان مجلس و مدیران چنان صحبت می کنند که آدم فکر می کند ایشان حتی سواد هم ندارند! در حالی که کسی که می خواهد وارد مسائل سیاسی بشود باید مطالعات کافی در حوزه های مختلف از قبیل جامعه شناسی، اقتصاد، تاریخ و صد البته خود سیاست داشته باشد. (حالا ادبیات به کنار!) به نظرم باید حداقل چند واحدی پیش نیاز برای این آقایان و خانم ها بگذارند!<br /><br />شاد و کتاب خوان باشید<br />کرم کتاب</div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-26834242100161364062009-11-14T17:25:00.003+03:302009-11-14T17:38:20.607+03:30معرفی چند کتاب<div dir="rtl" style="text-align: right;">بد نیست نگاهی به معرفی کتابهای زیر هم بکنید:<br /><span style="text-decoration: underline;"><span style="font-weight: bold;"><br /></span></span><a href="http://1book.persianblog.ir/post/49">معرفی کتاب «Z مثل زکریا» اثر «رابرت ابراین»</a><br /><a href="http://1book.persianblog.ir/post/50">معرفی کتاب «نماد گمشده» اثر «دن براون»</a><br /><a href="http://1book.persianblog.ir/post/48">نقد و بررسی «غریبهای در سرزمین غربت» نوشتهی «رابرت آنسون هاینلاین»</a><br /><a href="http://1book.persianblog.ir/post/38">معرفی کتاب «ژرفای گسل» اثر «ساسان قهرمان»</a><br /><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">شاد وکتابخوان باشید</span><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">کرم کتاب</span><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-73925875118086405792009-11-12T16:36:00.003+03:302009-11-12T17:04:06.369+03:30گزارش کتاب «روزنامه نویسی»<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjNQv6VnVfuGVYKxRRHRb3hfJrfH1MUuAJ5V5ETtmN7fB54mw3kCh5-d1FgMPGGaVapeyIoJXkHz1rwvtcsSYF9WEQxsGDloDCd8xFJrfWX7iShxAxPo8PRzfaAKU87CJHdcmisV0JqDaQ/s1600-h/Writhing+for+Journalists.jpg"><img style="margin: 0pt 10px 10px 0pt; float: left; cursor: pointer; width: 157px; height: 240px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjNQv6VnVfuGVYKxRRHRb3hfJrfH1MUuAJ5V5ETtmN7fB54mw3kCh5-d1FgMPGGaVapeyIoJXkHz1rwvtcsSYF9WEQxsGDloDCd8xFJrfWX7iShxAxPo8PRzfaAKU87CJHdcmisV0JqDaQ/s320/Writhing+for+Journalists.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5403209714262197890" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;">طی دو سه قرن گذشته بیشتر نویسندگان بزرگ از روزنامه و روزنامه نگاری شروع کردند. من هم که سر پیری هنوز عشق نویسندگی دارم، بد ندیدم که اینبار سعی کنم از این در وارد شوم. برای همین قبل از هر کاری از یک فرصت در نمایشگاه مطبوعات استفاده کردم و دو سه تا کتاب در این زمینه خریدم و یا هدیه گرفتم. یکی از این کتابها «روزنامه نویسی» به قلم سه روزنامه نگار باسابقه است.<br />مقدمه کتاب خیلی اشتها آور به نظر می رسد:<br />«.... نوشتن به خودی خود خوشایند و جذاب است زیرا باید سعی کرد تا با گزینش کلمات مناسب در جملات، پاراگراف هایی را خلق کرد که مفهوم موجود در ذهن نویسنده را بر روی کاغذ منتقل کند و ضمناً بازخورد مثبت سردبیران، روزنامه نگاران و خوانندگان را به دنبال داشته باشد.<br />این کتاب راهنمای عملی برای تمام کسانی است که در روزنامه ها و نشریات دستی در نوشتن دارند. روزنامه نگاران حرفه ای، دانشجویان روزنامه نگاری و کارآموزانی که در امور تبلیغاتی، سرگرمی و دیگر موارد مشغول اند نیز از مخاطبان بالقوه این کتاب هستند. ....»<br />اما به غیر از این مقدمه شیرین، نویسندگان نشان دادند که واقعاً حرفه ای هستند. کتاب علاوه بر مقدمه به چهار بخش اصلی تقسیم شده، سه بخش آن مربوط به کارهای اصلی روزنامه نگاران است و یک فصل مربوط به نویسندگی. این چهاربخش عبارتند از:<br />• خبرنویسی (وینفورد هیکس)<br />• مقاله نویسی (سالی آدامز)<br />• نقد نویسی (هریت گیلبرت)<br />• سبک<br />در هر بخش علاوه بر اینکه به شما نشان می دهد که خبر، مقاله یا نقد را چطور باید نوشت، در مورد روشهای خواندنی بودن و مورد قبول بودن آن هم راهنمائیهایی کرده است. کتاب البته مقدمه خوب و خواندنی دارد که نکات جذابی در مورد نویسندگی در روزنامه را به شما یادآوری می کند.<br />اما حتی اگر نخواهید نویسنده روزنامه بشوید، کتاب نکات قشنگی برای خواندن دارد، مثلاً در تعریف خبر آورده است:<br />«خبر آن است که کسی در جایی مایل نیست که شما مطلب مربوط به آن را تحریر کنید و یا می خواهد حق شما را در نگارش مطلب تان پایمال کند و هر چه غیر از این باشد آن آگهی و تبلیغات می نامیم. (نقل از لرد نورث کلیف و ویلیام راندولف هرست)»<br />«خبر مطلبی است که باعث می شود جوانان بی علاقه به موضوعات اطراف شان، رغبت به خواندن آن پیدا کنند و مادامی که آنها خبر را نخوانده باشند خبر همچنان زنده است و پس از خوانده شدن دیگر مرده به حساب می آید. (اِولين وُو)»<br />و جالبتر از همه:<br />«هرگاه سگی انسانی را گاز بگیرد خبر نیست زیرا طبیعت سگ گاز گرفتن است، اما اگر انسانی سگی را گاز بگیرد خبر است. (تعبیر معروف جان.بی.بوگارت و چارلز دانا)»<br />بعضی از نکات هم بسیار کلیدی است. مثلاً سوالات شش گانه «رودیارد کیپلینگ» که هر خبر باید به آن پاسخ دهد:<br />• چه کسی Who<br />• چه چیزی What<br />• چگونه How<br />• کجا Where<br />• کی When<br />• چرا Why<br />و یا مبحث هرم وارونه خبر که نکات جالبی در نگارش خبر و ویرایش آن می دهد.<br />یکی از بخشهای که روی آن خیلی حساب کرده بودم و عملاً آب پاکی را روی دستم ریخت، نقد نویسی بود. پیش خودم فکر کرده بودم که با خواندن این بخش می توان تبدیل به یک نقد نویس حرفه ای کتاب بشوم و برای مجلات نقد کتاب بنویسم. اما بعضی از پاراگرافها، مثل پاراگراف زیر تصمیمم را عوض کرد و ترجیح دادم بازهم گزارش کتاب نویس ساده ای باشم تا یک نقاد کتاب:<br />«اگر می خواهید راه قهرمانی را پیش بگیرید، هرگز منتقد نشوید. هنرمندان خلّاق همواره از منتقدین متنفرند حال آنکه خوانندگان از شرکت در بحث های آنها لذت می برند. تاریخ و تاریخ نویسان نگاه رو به عقب را دوست دارند و رویکردشان هم به اشتباهات گذشته فقط به تمسخر کشاندن و انتقاد از آنهاست با این تفاوت که تنها دلیل نقد کردن یک منتقد، لذتی است که وی از هنر و سرگمی های مردم می برد و همین عنصر است که در بعضی از آثار هنری و یا تفریحی نمود دارد و برخی دیگر فاقد این مولفه هستند. پس به عنوان منتقد سعی کنید که لذت را از طریق به کارگیری کلمات برای خوانندگام معنی کنید.»<br />مفیدترین بخش کتاب برای من، شاید کوتاه ترین فصل آن «سبک» باشد و بخصوص شش نکته اساسی نویسنده و روزنامه نگار معروف «جورج اورول» برای نوشتن:<br />1. هیچگاه از استعاره و تشبیه یا دیگر فنون گفتاری در زبان نوشتاری استفاده نکنید.<br />2. به هیچ وجه هنگامی که عبارات کوتاه پاسخگوی نیازتان در ادای منظور هستند آنها را با عبارات مطوّل چایگزین نکنید.<br />3. هر زمان که می بینید، صرف نظر کردن از بعضی از کلمات در جملات به بدنه آن آسیب نمی رساند، بلادرنگ آن را عملی کنید.<br />4. جایی که جملات معلوم، مفهوم شما را می رسانند چرا باید از جملات مجهول استفاده کرد؟<br />5. جایی که کلمات روزمره و رسا وجود دارند چه نیاز به استفاده از کلمات نامانوس، معادل خارجی و یا معادل علمی آنهاست؟<br />6. این قوانین را هر چه بهتر در نوشته هایتان اعمال کنید قبل از آنکه قوانین نامتعارف جایگزین آنها گردند.<br />و شاید یکی از بهترین توصیه های این کتاب برای نویسندگان این باشد:<br />«با گوشهایتان بنویسید<br />ساده ترین راه حل خوب نوشتن، بلند خواندن موضوع نگارش است و بدین ترتیب جملات طولانی، تکرار زیاد واژگان و ساختار نامناسب جملات را می توان از هم تشخیص داد.<br />نکته مثبت در نگارش آنجاست که نویسنده قادر به خلف مطالب موزون و آهنگین باشد و جملاتی بنویسید که قادر به استخراج نتیجه ای قوی از آن باشید همچون جمله ای از چارلز دیکنز:<br />او مادرم بود، سرد و مرده.»<br />در مجموع کتاب به نظرم خوب می آید بخصوص برای کسانی که دوست دارند برای روزنامه ها و مجلات کار کنند و یا به نوعی به نویسندگی علاقه مند هستند. خوبی کتاب بیشتر در این است که فرمولهای مشخصی برای مقایسه مطالبتان با یک نمونه خوب در اختیارتان قرار می دهد و شما می توانيد با قراردادن مطلبتان در این فرمولها به آن نمره بدهید و در صورت امکان تصحیح های لازم را در مطلبتان انجام دهید.<br />کتاب همچنین می تواند هدیه خوبی برای دوستان نوجوانتان باشد که به روزنامه نگاری و نویسندگی علاقه مند هستند.<br />شاد و كتابخوان باشيد،<br />كرم كتاب<br />پ.ن: یکی از نتایج خواندن کتاب برای من این بود که شناسنامه کتاب را از اول مطالبم به آخر آن منتقل کنم، تا مطلب سریعتر و هیجان انگیزتر شروع شود. امیدوارم این تغییر را بپسندید.<br /><br />نام کتاب: <span style="font-weight: bold;">روزنامه نویسی</span><br />نام اصلی: <span style="font-weight: bold;">Writhing for Journalists</span><br />نويسنده: <span style="font-weight: bold;">وینفورد هیکس (Wynford Hicks)، سالی آدامز (Sally Adams) هریت گیلبرت (Harriett Gilbert)</span><br />مترجم: <span style="font-weight: bold;">علیرضا باستانی</span><br />ناشر: <span style="font-weight: bold;">دفتر مطالعات و توسعه رسانه های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی</span><br />نوبت چاپ: <span style="font-weight: bold;">اول 1386</span><br />تعداد صفحه: <span style="font-weight: bold;">253 صفحه</span><br />شمارگان: <span style="font-weight: bold;">2000 نسخه</span><br />قیمت: <span style="font-weight: bold;">17,000 ريال</span><br />شابک: <span style="font-weight: bold;">8-06-9934-964-978</span><br /><br /><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-39674702135442040082009-09-24T12:49:00.003+03:302009-09-24T13:21:12.735+03:30بازگشت پادشاهان<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiAaVWRhcy9VawMpQQwaxhZSHOCK3CA1oBspDhdMi8_-8mdtnu2lL4IQa4uAhRVUdPsYSLiJgp4Qg9-gtbQviJLqbAbdn-1vLdNt4vEDqvJIkyEYmOfTZl1wxlM52K8eiK-z5cwitr93Dk/s1600-h/Nasir_aldin_tusi.jpg"><img style="margin: 0pt 10px 10px 0pt; float: left; cursor: pointer; width: 300px; height: 225px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiAaVWRhcy9VawMpQQwaxhZSHOCK3CA1oBspDhdMi8_-8mdtnu2lL4IQa4uAhRVUdPsYSLiJgp4Qg9-gtbQviJLqbAbdn-1vLdNt4vEDqvJIkyEYmOfTZl1wxlM52K8eiK-z5cwitr93Dk/s320/Nasir_aldin_tusi.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5384969264951192994" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: justify;">تابناک در <a href="http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=65550">خبری</a> اعلام کرد که پادشاهان از تاریخ حذف نمی شوند، فقط کم رنگ می شوند! خوب جای شکرش باقی است. اما متن خبر خیلی جالب است حتما بخوانید، بخصوص پاراگراف آخر که :<br /><div style="text-align: center;">-----------<br /></div>لی بیگدلی، استاد تاریخ دانشگاه شهید بهشتی با اشاره به این که تاریخ ایران تاریخ جنگ است میگوید: بسیاری از بزرگان اندیشه ساز تاریخ ما مانند ابوعلی سینا و فردوسی در خدمت پادشاهان بودهاند.<br />او ابوریحان بیرونی را مثال میآورد؛ این چهره برجسته ایران زمین نقشه حمله هولاکوخان به عراق و الموت را طراحی و اجرا کرد.<br /><div style="text-align: center;">-----------<br /></div>حقیقت ماجرا این است که آدم از استاد تاریخ بیشتر از اینها انتظار دارد. چون <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%88%D9%86%DB%8C">ابوریحان بیرونی</a> از دانشمندان و وزیران دربار سلطان <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF_%D8%BA%D8%B2%D9%86%D9%88%DB%8C">محمود غزنوی</a> و <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF_%D8%BA%D8%B2%D9%86%D9%88%DB%8C">مسعود</a> پسر وی بوده است و این <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%AC%D9%87_%D9%86%D8%B5%DB%8C%D8%B1_%D8%B7%D9%88%D8%B3%DB%8C">خواجه نصیرالدین طوسی</a> بود که وزیر هولاکو خان بود وی را برای فتح بغداد و سرنگونی خلفای عباسی تشویق کرد. اما خواجه نصیر الدین طوسی در زمان حمله هولاکوخان خود در قلعه های اسماعیلیان بوده است و بعید است طراح حمله به الموت باشد! آن که با اسماعیلیان مخالف شدید داشت <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%AC%D9%87_%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%DA%A9">خواجه نظام الملک</a> وزیر<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%AC%D9%87_%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%DA%A9">ملکشاه سلجوقی</a> بود<br />در پایان امیدوارم که این اشتباه از تایپیست یا کم دانشی من باشد نه اشتباه یک استاد تاریخ! آن هم سه اشتباه در یک جمله!<br /><br /><span style="font-weight: bold; font-style: italic;">شاد و کتاب خوان باشید</span> <span style="font-weight: bold; font-style: italic;">کرم کتاب</span><br /></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8645520879375394559.post-61426197203755150932009-09-23T12:39:00.002+03:302009-09-23T12:43:50.692+03:30سانسور تاریخ!<div dir="rtl" style="text-align: right;"><div class="title" style="text-align: center; margin-bottom: 10px; margin-top: 4px;"><div style="text-align: right;"><a href="http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=65343">سایت تابناک </a>در خبری اعلام کرد<br /><br /><div style="text-align: center;">-----------------------------------------------<br /></div></div>حذف پادشاهان از کتب تاریخ مدارس ایران</div> <div class="body" style="text-align: justify;">وزارت آموزش و پرورش ایران اعلام کرد پادشاهان، از کتاب های درسی تاریخی مقطع راهنمایی و دبیرستان حذف خواهند شد.<br /><br />به گزارش خبرگزاری مهر یعقوب توکلی، رییس گروه مطالعات تاریخ وزارت آموزش و پرورش ازاعمال تغییرات جدید در کتاب های تاریخ مقاطع راهنمایی و دبیرستان خبر داد و گفت در این تغییرات "تاریخ نگاری های سیاسی و نظامی و پادشاهان" از کتاب های تاریخی این دو مقطع حذف می شود و کتاب های تاریخ جدید با "رویکرد فرهنگی و تمدن پرور" جایگزین آنها می شود.<br /><br />به گفته توکلی اعمال این تغییرات "به صورت تدریجی" آغاز شده اما سال ها طول می کشد تا کامل شود.<br /><br />وی گفت بر همین اساس پادشاهان و جنگجویانی مثل چنگیز خان و سلطان محمد شاه حذف و به جای آنها به چهره های تمدن سازی مانند خواجه نصیر الدین طوسی، زکریای رازی و ابوعلی سینا پرداخته می شود!<br /><br /><div style="text-align: center;">-----------------------------------------------<br /><div style="text-align: justify;">من اصلاً با افزودن چهره های تمدن سازی ایرانی به تاریخ مخالف نیستم. من با زنده کردم حس ناسیونالیستی نه تنها مخالف نیستم، بلکه فکر می کنم در این و انفسای سیاسی فکر خوبی هم هست. اما قرار است ما از تاریخ درس بگیریم. نه اینکه فقط چیزهای خوشایندمان را بخوانیم.<br />خلاصه این خبر، روز اول مهری حسابی حالم را گرفت.<br /></div></div></div></div>کرم کتابhttp://www.blogger.com/profile/14100155066919822879noreply@blogger.com0