۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

استعفانامه

استعفا   

بدينوسيله من رسماً از بزرگسالي استعفا مي دهم و مسئوليتهاي يک کودک هشت ساله را قبول مي کنم.
مي خواهم به يک ساندويچ فروشي بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
مي خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون مي توانم آن را بخورم!
مي خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم و با دوستانم بستني بخورم .
مي خواهم درون يک چاله آب بازي کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
مي خواهم به گذشته برگردم، وقتي همه چيز ساده بود، وقتي داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهاي کودکانه را ياد مي گرفتم، وقتي نمي دانستم که چه چيزهايي نمي دانم و هيچ اهميتي هم نمي دادم .
مي خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.
مي خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزي ممکن است و مي خواهم که از پيچيدگيهاي دنيا بي خبر باشم .
مي خواهم دوباره به همان زندگي ساده خود برگردم، نمي خواهم زندگي من پر شود از کوهي از مدارک اداري، خبرهاي ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...
مي خواهم به نيروي لبخند ايمان داشته باشم، به يک کلمه محبت آميز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .
اين دسته چک من، کليد ماشين، کارت اعتباري و بقيه مدارک، مال شما.
من رسماً از بزرگسالي استعفا مي دهم .

نويسنده: سانتيا سالگا

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

پائولو کویلیو و اينترنت

به همه دوستان علاقه مند به پائولو کویلیو توصیه می کنم حتماً مطلب اخیر وبلاگ یک پزشک را بخوانند. حداقلش این است که آدرس سایت وب؛ آدرس پائولو در فیس بوک، آدرس پائولو در فرند فید و آدرس پائولو در تويتر با خبر می شوید. من که از این به بعد هم در تویتر دنبالش می کنم و هم وبلاگش را به خبرخوانم اضافه کردم.

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

گزارش کتاب «رودهای ژرف»


نام کتاب: رودهای ژرف نام اصلی: Deep Rivers
نويسنده: خوزه ماريا آرگداس
مترجم: مصطفی مفیدی
ناشر: انتشارات نیلوفر
نوبت چاپ: اول زمستان 1386
تعداد صفحه: 368 صفحه
شمارگان: 2200 نسخه
قیمت: 48,000 ريال
شابک: 2-346-448-964-978
«رودهای ژرف» اثری شاعرگونه از نویسنده اش «خوزه ماريا آرگداس» که سعی کرده است احساساتش را که معمولاً به زبان «که چوایی» بيان می کرده است، به اسپانیایی بنویسد و «فرانسیس هورنیگ» آن را به انگلیسی ترجمه کرده است و آقای مفیدی آن را از ترجمه انگلیسی به فارسی برگردانده است.
«که چوایی» زبانی است که ميلیونها نفر از سرخوپوستان 5 کشور آمريکایی جنوبی به آن صحبت می کنند و يادآور دوران اینکاها و حتی قبل از آن می باشد. اين زبان صورت نوشتاری ندارد، اما آوای قشنگی دارد و سرشار از استعاره های شاعرانه است. نویسنده که هر چند خود یک سفید پوست است، اما در میان سرخپوستان بزرگ شده است، به اين زبان عشق می ورزد و برای بیان نظراتش از این زبان استفاده می کند، اما برای نوشتن مطالبش می بایست به زبان اسپانیایی رو بیاورد. زبانی که در آمریکایی جنوبی شکلی تازه به خود گرفته است.
بعد از نویسنده که خود چاره ای به تغییر زبان نداشته است، مترجم انگلیسی وارد ماجرا می شود و کتاب را به زبان انگلیسی ترجمه می کند و دست آخر مترجم فارسی آن را از انگلیسی به فارسی ترجمه می کند. یعنی این کتاب از آنچه در ذهن نویسنده بوده است؛ سه بار ترجمه شده است و مسلم است که در هر بار ترجمه قدری از لطفاتش را از دست داده است. با اين وجود هنوز هم در جمله جمله اين کتاب می توانيد استعاره های شاعرانه را مشاهده کنید. اما از حق نباید گذشت که اين استعاره ها باعث شده کتاب متن نسبتاً سنگی داشته باشد و خواندن آن زیاد روان نباشد. مثلاً به متن زیر دقت کنید:
********************
ما از رودخانه آپوریماک گذشتیم و من در چشمان آبی معصوم پدرم نگاهی را دیدم که هر وقت دلسردی و نومیدی او را وادار به سفرهای تازه ای می کرد در چشمانش دیده می شد. هنگام عبور از نزدیک دره، او خاموش و در خود فرو رفته، در کنار من راه می رفت.
یک بار با هیجان و به صدای بلند گفت «او هنوز همان آدم رذلی است که بود.»
و چون پرسیدم راجع به کی حرف می زند جواب داد «پیرمرد را می گويم!».
آمانکای اسم گلی وحشی، نوعی یاس زرد، است و آوانکای اصطلاحی است که برای پرواز شتابان پرندگان بزرگ به کار می رود. آوانکای یعنی با بال باز رفتن، ضمن نگاه کردن به اعماق. آبانکای! باید شهری بوده باشد که زمانی در میان بیشه های درختان پیسونای و درختان گمنام، در دره ای از مزارع ذرت که تا رودخانه گسترده می شدند گم شده بود. امروز سقف های حلبی آن با تلالویی چشمگیر برق می زنند؛ تمشک زارها یک ناحیه را از ناحیه دیگر جدا می کنند، مزارع نیشکر از شهر تا پاچاچاکا گسترده اند. شهر زندانی ملک اربابی است که در زمین بیگانه آن بنا نهاده شده است.
********************
همین سنگینی مطلب؛ اسم های ناآشنا و تلفظهای بیگانه برای فراری دادن هر کتابخوانی کافی است. حالا حتماً می پرسید پس چرا من سراغ چنین کتاب رفتم؟ چون عاشق توصیف طبیعت هستم و اين کتاب سرشار از آنهاست و چون چند سالی است که عاشق سرخوپوستان آمریکایی جنوبی شدم و اين کتاب آینه ای از زندگی آنها در سالهای نه چندان دور است و در نهایت چون مدتهاست که خواندن آثار نویسندگان آمریکایی جنوبی مد شده است و نشانه روشنفکری است!
با اين وجود، خیلی زود کشف کردم که در این داستان که از خاطرات خود نویسنده منشا گرفت است، چیزهای جذاب فراوانی است. بخصوص که این داستان مربوط به یکی از ژانرهای مورد علاقه من است. ژانر مدرسه شبانه روزی و برخورد معلمها و شاگردان. البته با توجه به اين که اينبار شاگردان دبیرستانی مورد نظر هستند، بی تردید شاهد حذف بخشهای از دوران پر شور و پر کشش نوجوانی بوده ایم که از گوشه و کنار مطالب باقی مانده کتاب بیرون ریخته است!
رودهای ژرف اولين اثر از نویسنده است که به فارسی ترجمه شده است و ايکاش آن را شاعری مثل سهراب ترجمه می کرد که می توانست ظرافتهای طبیعت آن را کاملاً به تصویر بکشد. با این وجود نباید از زحمت مترجم حاضر هم بگذریم که به خود جرائت ترجمه چنین کتابی را داده است. اما به طور حتم این کتاب به یک واژه نامه و همچنین زیر نویسهای زیادی احتیاج داشت که فعلاً در آن دیده نمی شود یا بسیار کم است. اما امیدوارم ناشر و مترجم در چاپهای بعد حتماً آنها را تعبیه کنند.
با توجه به اینکه به تازگی کتاب «اينس؛ روح من» را خوانده بودم، خیلی دلم می خواست از سرگذشت سرخوپوستان آمريکا پس از 400 سال استعمار و به بندگی کشیده شدن باخبر شوم. همانطور که پیشبینی می کنيد، سرگذشت جالبی نیست. آن سلحشوران جنگجو به رعایای بی خاصیت تبدیل شده اند که خرافات درون و بیرونشان را نابود کرده است. هر چند گاه گداری شراره های از آتش زیر خاکستر آنها را نیز در این کتاب مشاهده می کنيد. مانند فصلی که به شورش زنان کافه چی می پردازد. و یا نوازنده سازی که به یاد او می نوازد.
هر چند خواندن این کتاب مدتها طول کشید و مدتها طول کشد تا توانستم معرفیش را بنویسم، اما اصلاً از خواندن آن پاشیمان نیستم. اما اگر می خواهيد سراغ این کتاب بروید به یاد داشته باشید که کتاب ساده ای نیست ولی اگر نخوانید داستان پر هیجان پسرکی که به مدرسه شبانه روزی کشیشان می رود و افکار پر التهاب نوجوانی وی و آميزه های کفرآمیز سرخپوستان و رفتارهای بقیه دانش آموزان را از دست می دهيد!

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب
پ.ن: واقعا خوشحالم که می بینم الان بعد از گذشت این همه سال؛ بالاخره نهضتی در آمريکای جنوبی شکل گرفته است و سردمدارانی از خون همین سرخوپوستان ریاست مملکتهایشان را در دست گرفته اند. کاری که در آمریکای شمالی تقریباً غیر ممکن است؛ چون در آنجا شعار غالب این بود: سرخوپوست خوب؛ سرخپوست مرده است!