۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

گزارش کتاب «استاد عشق»


نام کتاب: استاد عشق (نگاهی به زندگی و تلاشهای پروفسور سید محمود حسابی پدر علم فیزيک و مهندسی نوین ایران)
نویسنده: ایرج حسابی
ناشر: سازمان چاپ و انتشارات
تعداد صفحه: 216 صفحه
نوبت چاپ: سی و چهارم بهار 1388
شمارگان: 5000 نسخه
قیمت: 29،000 ریال
شابک: 5-097-422-964-978
اگر می خواهید فرق آدم حسابی و ناحسابی را بفهمید، حتما این کتاب را مطالعه کنید. کتاب مجموعه ای کوتاه از خاطرات دکتر حسابی است که توسط فرزندشان ایرج حسابی جمع آوری شده است. خاطراتی از دوران کودکی تا زمان مرگ.
برای همه ما خیلی ساده است که هر جا پای فضل فروشی پیش می آيد به سادگی دکتر حسابی را مثال می زنیم که بله، ایشان شاگرد اينشتین بودند و بهمان بودند و فلان بودند. اما کمتر کسی از ما علاقه دارد که نگاهی به زندگی این استاد بزرگ بکند، زیرا بدون شک می دانيم که سر تا پایمان را عرق خجالت می پوشاند.
اما به من قول بدهید، حتماً قول بدهید که نگاهی به زندگی این ابر مرد بزرگ علمی کشورمان بیندازید. و مطمئن باشید اگر نبود عرق وطن پرستی استاد، شاید مدارج بسیار بالاتری را در زندگی علمی طی می کرد. اما کشورش الان بسیار عقب افتاده تر از حالا بود.

سرآغاز زندگی استاد با تولد در یک خانواده خوب و مرفه بی درد آغاز می شود که می توانست مثل خیلی از رجال تحصيل کرده دیگر کشورمان ادامه پیدا کند. اما ماجرا با رها کردن ایشان و مادر و برادرشان در لبنان توسط پدرشان رنگ و بویی دیگر می گیرد. در حالی که تا چند روز پیش در ناز و نعمت بودند ناگهان محتاج نان شب و جای خواب می شوند.
با این وجود مادرشان مصمم است که پسرانش درس بخوانند و حتی اگر شده آنها را به مدرس کشیشهای فرانسوی بفرستد. این عشق و علاقه مادر به درس خواندن فرزندانش، باعث می شود که استاد هم برای رضایت مادر سفت و سخت به درس بچسبد و علیرغم تمام ناملایمات زندگی و پستی و بلندی های آن، درس را ادامه بدهد تا جائی که بعنوان مرد علمی سال انتخاب شود.

استاد در همان لبنان حسابی مشغول درس خواندن می شود و در حالی که کار هم می کند لیسانس ادبیات فرانسه، مهندسی راه و ساختمان و ریاضیات و ستاره شناسی و زیست شناسی را می گیرد.
ایشان در همان حال که برای فرانسوی ها کار راه سازی و معدن را انجام می دهد، روشی را پیش می گیرد که هم مردم محلی از آن سود بگیرند و هم کارفرمای ایشان. بنابراین شرکت فرانسوی فرصتی برای ایشان ایجاد می کند که در فرانسه به تحصیلاتشان ادامه بدهند و ایشان نیز به پاریس رفته و در آنجا لیسانس برق و معدن را میگیرد و در ضمن دو سالی را نیز صرف خواندن حقوق می کند و در نهایت رشته پزشکی را هم طی می کند و بالاخره می بیند که هیچ کدام از این رشته ها عطش سیری ناپذیرش را سیرآب نکرد. بنابراین به پیشنهاد اساتیدش در دانشگاه پاریس سراغ پروفسور فابری می رود و پس از یک امتحان ورودی مشغول خواندن دکترای فیزیک می شود و تا جائی پیش می رود که نظریاتش مورد توجه بزرگان این رشته قرار می گیرد.

اگر توی دلتان می گویید که بله، فضا در خارج از کشور برای ایشان جور بوده است که کار کند و درس بخواند، سخت در اشتباه هستید. حداقل در ابتدای کار استاد به سختی روزگار می گذرانده است و مجبور بوده کارهای را قبول کنند که دیگران قبول نمی کردند و در لبنان مجبور بوده است با مشکلات کار، کوه ها و صخره ها ، درندگان و دزدان بجنگد و حتی در قلب فرانسه، بارها دچار حوادث کار یا بیماری می شود و حتی در آمریکا نیز به سختی روزگار میگذرانده است. واقعاً باید کتاب را بخوانید تا بفهمید چه می گوییم. در واقع هر صفحه کتاب شرح دست و پنجه نرم کردن استاد با مشکلات است و اگر من بخواهم آنها را تعریف کنم، یعنی باید همان کتاب را مجدد اینجا بنویسم.

اما نکاتی را بد نیست اینجا قید کنم. هر چند همیشه استاد از خودش بعنوان شاگرد اینشتین یاد می کرده است، اما باید بدانید استاد نظریه خود را قبل از معرفی به اينشتین به بسیاری دیگر از بزرگان فیزیک مثل بور، فرمی، بورن، دیراک و شرودینگر ارائه می کند و ايشان هستند که با توجه به پیچیدگی نظریه استاد او را به سمت اينشتین سوق می دهند و در واقع این اينشتین است که باید به وجود چنین شاگردی افتخار کند و نه برعکس.

استاد تنها چهار سال داشت که از ایران خارج می شود، اما به همت مادرشان، هميشه عشق به سرزمين مادری در درونشان باقی می ماند. ايشان حافظ را حفظ داشتند و بر بوستان و گلستان سعدی، شاهنامه فردوسی، مثنوی مولوی و منشآت قائم مقام اشراف کامل داشتند. دکتر حسابی در حالی که بعد از سالها زجر و زحمت به جائی رسیده بودند که مراکز تحقیقاتی و دانشگاه ها برایش سر و دست می شکستند، ناگهان همه اینها را رها می کند و به ایران بر می گردد.

اگر فکر می کنيد در ایران برایش همه جور امکانات فراهم کردند، اشتباه می کنيد. چون هیچ اداره ای کاری برای ایشان نداشت و حتی وقتی برای راه اندازی یک کارخانه الوار سازی سعی می کند از پدرش سرمایه بگیرد، پدر هم ایشان را از خود می راند. بالاخره طبق روالی که در مملکتمان همه با آن آشنا هستیم دست به پارتی بازی می زنند و از طریق یکی از آشنایان در وزارت راه آن موقع استخدام می شوند! البته نه اینکه فکر کنید کار فوق العاده ای به ایشان داده اند ، بلکه پنج الاغ و سه تفنگچی به ایشان می دهند تا برود راه بندر لنگه به بوشهر را نقشه برداری کند! تازه پول را هم در پایان کار قرار بود به ایشان بدهند
کار به جائی می رسد که وقتی بر حسب تصادف به نخست وزیر می خورد و ایشان از ماجرا آگاه می شوند بسیار ناراحت می شوند، اما هر چه به استاد اصرار می کنند که برگرد و تا یک شغل بهتر به ايشان بدهد، استاد قبول نمی کنند. این در حالی است که امروزه حتی با وجود پیشرفتهای که انجام شده، اکثر جوانان ما حتی حاضر نمی شوند پایشان را از شهرهای بزرگ بیرون بگذلرند.

حقیقتاً اگر چنین پیشنهادی به خود من می شد، با سر قبول می کردم، اما استادی که تازه از دانشگاه های واشنگتن آمده بود و تا دیروز وقتش صرف مبحث علمی با دانشمندان روز دنیا می شد، از زیر بار مسئولیت فرار نکرد و تنها به اصرار نخست وزیر 200 تومان بعنوان قرض الحسنه برای مخارج سفر از ایشان قبول می کنند! و رفت تا با راهزنان و انواع بیماریها و سختی های دیگر دست و پنجه نرم کند و بعد از دو سال با نقشه های برگردد که معاون وزارت راه دو سه دقیقه بیشتر صرف آن نکند و بگویید که این خط خطی ها به چه درد می خورد.
باز می گویم که اگر من بودم، قهر می کردم و میگفتم در این مملکت هیچ کس قدر من را نمی داند. اما استاد وقتی از فقر معلومات وزارتخانه مطلع می شود، آنقدر این در و آن در می زند تا کسی را پیدا کند که حرفش را بشنود و بالاخره بتواند اولین مدرسه مهندسی را در کشور راه بیندازد. اما حالا کو دانشجو! باز استاد نمی گوید که من کار خودم را کردم، مردم لایق نبودند! بلکه دنبال علت می رود و بالاخره تصمیم میگیرد که تشویق مالی برای دانش آموختگان بگذار و برای اینکار سراغ وزیر می رود و در خواست می کند در حالی که افراد عادی 40 تومان حقوق می گیرند، مهندسین فارغ التحصیل این مدرسه 80 تومان حقوق بگیرند اما:
«وزیر، که شخص بسیار آگاه و دلسوزی بود، محاسبات دقیق را، در مورد دریافتی های یک مهندس فرنگی، روی کاغذ آورد، شد 800 تومان. و بعد به پیشنهاد خودش پایه ی 400 تومان را، برای مهندس ایرانی هنگام استخدام پذیرفت.
این برایم قابل باور نبود، بعدها متوجه شدم، وجود چنین شخصیتهایی در ایران در برابر هزاران بی اعتنایی، کارساز و سازنده است و موجبات حفظ و پیشرفت کشور را، به خوبی فراهم می اورند.»
در واقع خود استاد نیز یکی از معدود اشخاص اینچنین بوده است.

خوب به این ترتیب مدرسه مهندسی راه می افتد، اما استاد منتظر یک خسته نباشید هم نمی شود و به این بسنده نمی کند و سراغ راه اندازی اولین مدرسه تربیت معلم می رود و که شرح جالبش را باید در کتاب بخوانید.
فقط همینقدر برایتان بگویم که وزیر آموزش و پرورش آن موقع نمی دانست که فیزیک چیست و دکترای فیزیک چه معنای داشته است!
اما مدرسه تربیت معلم راه می افتد و در همین مدرسه استاد اولین رادیوی ایران را می سازد که باتری آن با استفاده از 80 استکان تهیه شده بود! بر بام این مدرسه اولین ایستگاه هواشناسی کشور راه می افتد. شاید جالب باشد که بدانید ساعت رسمی کشور هم اولین بار و به همت استاد و دانشجویانشان در همین مدرسه، تعیین می گردد.
همچنین بد نیست بدانید واژه دانشگاه و دانشکده را هم استاد برای اولین بار ابداع کرد، آن هم موقعی که می خواست دانشگاه تهران را بعنوان اولین دانشگاه راه اندازی کند.
البته زدن دانشگاه از همه کارها سخت تر بود چون بعد از 3 ماه دوندگی به نخست وزیری می رسند که معترض بود که چرا پایتان را در کفش خارجی ها می کنید و زدن دانشگاه برای این مملکت 70 سال زود است!
اما باز هم دکتر حسابی از پا نمی افتد، آنقدر این در و آن می زند و پارتی بازی می کند که وقت ملاقاتی برایش نزد رضا شاه می گیرند و استاد مجبور است کلی به خودش دلداری بدهد تا به سراغ ایشان برود و بعد از کلی حرف زدن تازه جناب شاه از ایشان می پرسند که حالا این دانشگاه که می گویی به چه دردی می خورد!
خلاصه مطلب این است که از این به بعد اینقدر آه و ناله نکنید که اینجا نمی شود، قدر من را نمی دانند، برای کارم ارزشی قائل نیستند، حکومت بهمان است و .... دکتر حسابی در شرایطی سخت از اینها مشخص کرد که می شود و شد. اگر با اطرافیانتان مشکل دارید، آنقدر این در و آن در بزنید تا گوش شنوایی پیدا کنید و اگر حرفتان را نمی فهمیدند جوری ساده کنید تا بفهمند. همه این کارها را نه با انگیزه پول و خودخواهی بلکه با انگیز عشق به هم نوع و هم وطن و دانش بکنید. آن وقت شاید روز من در اینجا کتاب سرگذشت شما را تعریف کنم.

نگاه به برنامه یک روز تابستانی استاد بد نباشد:
صبح زود: عبادات و مطالعات خصوصی
7:30 تا 8:30 : صرف صبحانه با خانواده
8:30 تا 10 : محاسبه ی تئوری بی نهایت بودن ذرات.
10 تا 10:30 : استراحت و صحبت با خانواده
10:30 تا 12:30 : نوشتن کتب و جزوات دروس دانشگاهی
12:30 تا 13:30 : صرف ناهار
13:30 تا 14:30 : استراحت
14:30 تا 15:00 : صرف چای با خانواده
15:00 تا 17:00 : مطالعه ی کتابهای فیزیک که از کتابخانه ها، دانشگاه های معروف دنیا، سفارش داده و دریافت کردند.
17:00 تا 19:00 : مطالعه ی مجلات فیزیک جدید و مجلات تخصصی دیگر
19:00 تا 21:00 : گوش دادن به اخبار رادیو (بی بی سی، اسرائیل، آمريکا و رادیو و تلویزیون ایران) همراه مطالعه مجلات خارجی و روزنامه های داخلی مانند: اشپیگل، لوپران، تایم، نیوزویک، اطلاعات و کیهان.
21:00 تا 22:00 : تدریس و پاسخ سوالات فرزندان همسایه ها (علی آقا شیری و مشهدی اسماعیل راننده ی دانشکده علوم)
22:00 تا 24:00 : تدریس و پاسخ سوالات ایران و انوشه (فرزندان شان)
00"00 تا 00:30 مطالعه کتب آلمانی (تمرین زبان آلمانی به مدت 38 سال)
00:30 تا 01:30 : مطالعه نامه های رسیده و پاسخ به آنها و مطالعه کتابهای رمان، فلسفه و ادبیات.

خود این برنامه چندتا نکته قشنگ دارد.
1) صرف وقت برای بچه های همسایه ها و اقشار ضعیف جامعه جهت تدریس.
2) مطالعه مداوم زبانهای خارجی. استاد به زبانهای مختلفی از جمله فرانسوی، انگلیسی، عربی و آلمانی تسلط کامل داشتند و به زبانهای مانند سانسکریت، لاتین، یونانی، پهلوی، اوستایی، ترکی، ایتالیایی و روسی نیز اشراف داشتند. اما با توجه به اینکه زبان آلمانی آخرین زبانی بود که استاد آن را در سنین کهن سالی شروع به فراگیری کردند، تا زمان مرگ به مدت 38 سال، همواره و هر شب نیم ساعتی را به خواندن مطالبی به این زبان اختصاص داده بودند تا این زبان از ذهنشان فراری نشود.
3) اینجور نبوده است که زندگی استاد تماماً صرف فیزیک یا علم باشد. می بینید که استاد در برنامه روزانه خود نزدیک به یک ساعت را هم به مطالعه کتابهای رمان، فلسفه و ادبیات اختصاص داده اند. و در خاطرات دوران فرانسه شان هم قید می کنند که اکثر رمانهای آن زمان را خوانده اند.
4) استاد هر چند یک مرد علم بوده، اما یک مرد خانواده هم بوده است. از هر پاراگراف این کتاب می توانید به علاقه استاد به مادرشان و همسر و فرزندانشان پی ببرید. حتی در مقابل پدری که در بدترین شرایط ایشان را رها کرده و بعدها نیز حاضر به هیچ گونه مساعدتی به ایشان نمی شود، هیچگاه از جاده ادب و متانت خارج نمی شود!

اما از اینها گذشته، کتاب نه یک زندگی نامه است و نه یک خاطره نامه! انشاء کتاب کمی گیج کننده است چون بخشهای از قول دکتر حسابی، بخشهای از قول ایرج به صورت اول شخص گفته می شود و بخشهای هم به صورت سوم شخص روایت می شود. به نظرم بعضی از روایتها باید دوباره چیده شود. روایتهای که از قول ایرج نوشته شده است، باید از متن تفکیک شود و در یک مقدمه یا موخره جمع آوری شود.
البته فرزند استاد قول داده است که متنی بسیار کاملتر در آینده ارائه شود و من مشتقانه منتظر متن چند هزار صفحه ای هستم که ایشان قول داده اند.

قبل از خاتمه بد نیست اشاره ای هم به کارهای دکتر بکنم. ما همه ایشان را بعنوان دکترای فیزیک می شناسیم اما لیست خدمات ایشان گویای این است که دکتر در بسیاری از زمینه ها مشغول فعالیت بودند و پایه گذار بسیار از علوم و رشته ها در ایران بوده اند برخی از آنها عبارت است از:

راه اندازی اولین ژنراتور آبی برق در ایران
تشکیل گروه موسیقی کلاسیک در پاریس
آغاز واژه گزینی و برابر سازی علمی
ایجاد اولین آزمایشگاه علوم پایه
ساخت اولین رادیوی کشور
تاسیس اولین کارگاه ساخت قطعات اتومبیل
ساخت اولین آنتن فرستنده
ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی
نصب و راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی
ایجاد انجمن زبان فارسی و بنیان گذاری فرهنگستان فارسی
تعیین ساعت ایران
تاسیس اولین بیمارستان خصوصی
تاسیس مرکز عدسی سازی اپتیک کاربردی
تاسیس اولین رصدخانه نوین در ایران
راه اندازی اولین مرکز زلزله شناسی کشور
پایه گذاری و برنامه ریزی آموزش نوین ابتدایی و دبیرستانی
پایه گذاری مدارس عشایر
پایه گذاری مرکز تحقیقات اتمی
تاسیس مرکز مدون تعقیب ماهواره
تاسیس انجمن ژئوفیزیک ایران
راه اندازی اولین لیزر ایران
خریدن زمین در کره مریخ
اولین هولوگرام ایران
تاسیس انجمن موسیقی ایران
تدوین ایین نامه برای صنعت نساجی و دخانیات
استفاده از انرژی خورشیدی در ایران

و البته اگر بخواهم بازهم بنویس، میتوانم دو صفحه ای دیگر به کارهای ایشان و پنج صفحه به نوشته های ایشان و یک صفحه به انجمنهای که ایشان عضو آن بوده اند، اختصاص بدهم.

در نهایت فکر می کنم باید از تمام ایرانی ها بخواهم که این کتاب را حتماً حتماً حتماً بخوانند. تا دیگر دست از بهانه پردازی برای فرار از زیر کار و درس و مطالعه بردارند.
شاد وکتاب خوان باشید. کرم کتاب

1 نظرات:

Saeed گفت...

بد نبود بجاى اين همه به به و چه چه هاى عجولانه قدرى به نقد كتاب ميپرداختيد و خوانندگانتان را نسبت به وثوق اطلاعات مندرج در اين كتاب - كه بيشتر شبيه روايات ماليخوليايى از زندگى مرحوم حسابى ست - اگاه ميكرديد. اى كاش در اطراف خود فردى با دانش اندكى از علم فيزيك مييافتيد كه شما را از اين مهملات كه در اين كتاب مسموم تحت عنوان نظريه بى نهايت بودن ذرات مطرح شده اگاه ميكرد. اين ها خرافاتيست كه سالها به خورد انسانهاى بى گناه نا اگاه داده ميشود و داد استادان فيزيك اين مملكت به هيچ جا نميرسد كه اين خزعبلات چيزى جز از يك شيادى نيست. براى نمونه مراجعه كنيد به مقاله دكتر منصورى ( معاون پژوهشى سابق وزارت علوم) و استاد فيزيك دانشگاه شريف:
http://www.ipm.ac.ir/doc/hesabi.pdf