۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه

تنهايى ابدى سطرها

از روزنامه ايران زياد خوشم نمي آيد، اما چه کنم که تنها روزنامه رايگاني است که وارد خانه ما مي شود! اما روز دوشنبه در صفحه آخر خود مطلبي به قلم «يزدان سلحشور» زده بود که حيفم آمد شما نخوانيد.

*****
تنهايى ابدى سطرها
زمانى بود كه همه كتاب مى خواندند. شاعرها كتاب مى خواندند. نويسنده ها كتاب مى خواندند. بچه ها كتاب مى خواندند. زنان خانه دار كتاب مى خواندند. دكترها كتاب مى خواندند. پرستارها كتاب مى خواندند. رانندگان تاكسى كتاب مى خواندند. رانندگان اتوبوس كتاب مى خواندند. عزادارها كتاب مى خواندند. قبركن ها كتاب مى خواندند. دست هر كس، بالاخره كتابى بود؛ هر كس به فراخور و علايق خودش.
يادم هست توى محله مان يك پسرى بود كه چاقوكش بود؛ اين روزها مى گويند اشرار؛ آن روزها مى گفتند شر محله؛ هر روز با يك نفر درگير مى شد و روى صورت و گردنش، پر از جاى زخم بود؛ حتى توى صف نانوايى هم شر به راه مى انداخت و كار دست خودش و ديگران مى داد. يك روز ديدم از ته آن خيابانى كه به محله ختم مى شد سلانه ـ سلانه دارد مى آيد. يادم هست زمستان بود و برف دانه ـ دانه مى آمد پائين و موهايش را سفيد كرده بود؛ نه كت تن اش بود نه كاپشن؛ يك پيراهن نازك تن اش بود و زير بغلش يك حجم گنده روزنامه پيچ شده بود. نزديكم كه رسيد، گفت: «يك چيز مشت پيدا كرده ام كه رودست ندارد.» و گفت: «محشر است. باور كن محشر است.» و زير برف، روزنامه را باز كرد. دو جلد كتاب بود كه اولى، جلد دوم دومى بود؛ و دو جلد، جلدهاى يك كتاب معروف بودند كه خيلى با برف نسبت داشتند؛ زير بغل شر محله مان نسخه اى از «جنگ و صلح» تولستوى بود؛ و آن موقع اوايل دهه شصت بود؛ و همه، كتاب مى خواندند؛ شاعرها، نويسنده ها، شرها...
و حالا كه مى روم در نشست هاى شعر، نشست هاى داستان، طرف مى آيد خيلى شسته رفته - و البته سنى هم ندارد شايد 22ـ23 ساله باشد - و تعيين تكليف مى كند براى ادبيات جهان؛ و براى ادبيات ايران؛ و هيچ نخوانده يا هيچ نمى خواند. نه بيهقى مى شناسد نه ناصرخسرو نه تذكره الاوليا خوانده نه اسرارالتوحيد نه تفسير سوره يوسف مى داند چيست نه كشف الاسرار را حتى ورقى زده. سمك عيار، حتى به گوش اش نخورده و سهروردى برايش، نام خيابانى است نرسيده به سيدخندان؛ و به گمانش، غزليات شمس تبريزى متعلق به يك آدمى است به نام شمس تبريزى و اگر از گلستان شيخ اجل، برده ورقى، شب امتحان بوده و نه فهميده نه ديده آن گلستان را در آن چند سطر كتاب درسى.
مى پرسم: «چخوف خوانده اى» مى گويد: «بله! يك داستان خوانده ام در مجموعه اى بود كه حالا اسمش يادم نيست و اسم داستان «چخوف» بود.» مى پرسم: «مى دانى كارور كى بود؟» اسمش را نشنيده اما داستان «چخوف»اش را خوانده و البته چيز قابل توجهى نبود. رفقاى خودم بهتر از اينها را مى نويسند.اين چيزها توى سبك كارى من نيست.»
نه فاكنر خوانده اند؛ نه همينگوى. نه ماركز خوانده اند نه گراهام گرين؛ عوض اش سه تا مقاله خوانده اند درباره آخرين كار «پل استر» و البته خود كار را هم نخوانده اند!
و حالا مى گويند سبك جديد دارند در نوشتن؛ و مى گويند قديمى ها حرفى براى گفتن ندارند و فكر مى كنند استاندال، نام يكى از اسطوره هاى يونان باستان است: «شايد همانى باشد كه همراه «جيسون» دنبال «پوست زرين» رفت. فيلم اش را ديده ام» و فيلمى را كه ديده، نسخه ابلهانه و ديجيتالى آن داستان است نه نسخه كلاسيك به يادماندنى آن.
چرا كسى كتاب نمى خواند روزگارى بود كه زنان خانه دار لااقل كتاب هاى آشپزى را مى خواندند و شوهرها مى توانستند، روزى يك وعده غذاى قابل تحمل بخورند. روزگارى بود كه شوهرها - شوهرهاى طبقه متوسط - چند تا كتاب روانشناسى زير بغل شان بود تا بهتر بتوانند حرف بچه ها و زنشان را بفهمند و اين قدر، اعصاب اهل خانواده را سر هيچ و پوچ به هم نريزند. روزگارى بود كه هر كس مشكلى داشت مشكل اش را با كتابى حل مى كرد اما اين روزها... كتاب ها تنهايند؛ و ما تنهاييم. آدم ها بايد فكرى براى اين تنهايى ابدى شان بكنند؛ اگرنه... فكر مى كنيد مردن چه شكلى است !
يزدان سلحشور
*****
اما چرا از روزنامه ايران خوشم نمي آيد؟ روزنامه اي که زماني گل سرسبد روزنامه هاي ايران بود. دليلش اين است که کادر جدید تحریریه آن واقعاً آدم را احمق فرض مي کنند بعنوان مثال در همان روز در ستون «ديگه چه خبر؟» مطلب زير را آورده بود:

كشف سلاح هاى امريكايى از اشرار سيستان و بلوچستان
خبر رسيده كه سردار قاسم رضايى فرمانده مرزبانى نيروى انتظامى كشورمان خبر داده: يك گروه مسلح اشرار كه از آن سوى مرز براى خرابكارى و ترور وارد ايران شده بود ديشب در منطقه عمومى سراوان استان سيستان و بلوچستان دستگير شدند.رضايى افزود: از اين گروه سه نفره دو قبضه سلاح گرينوف، يك قبضه ام.يك ساخت امريكا، يك قبضه آرپى جى هفت، چهار قبضه كلاشينكف و مقادير زيادى مهمات به همراه يك دستگاه خودرو كشف و ضبط شد. وى اظهار داشته: با توجه به كشف سلاح امريكايى از اين افراد احتمال وابستگى آنان به سازمانهاى جاسوسى بيگانه مى رود لذا موضوع در حال پيگيرى است.
*****
خوب هر بچه اي که دو تا جلسه بسيج رفته باشه و يا درس آموزش نظامي را پاس کرده باشد مي داند که گرينوف، آر پي جي 7 و کلاشينکف هر سه سلاحهاي روسي و يا حداقل ساخت بلوک شرق هستند! و ام يک هم يک اسلحه عهد دقيانوس است که در عصر حاضر بيشتر بعنوان تفنگ شکاري ازش استفاده مي شود تا نظامي. اين تفنگ از سال 1936 تا سال 1966 توليد مي شده است! يعني الان حداقل 40 ساله که ديگر توليد نمي شود! من فقط به مسئولاني که اين مطلب را مي نويسند مي گويم اگر مي خواهيد بر اساس صلاحديد کشور ما را خر کنيد، بکنيد. اما فقط از حالا خر فرضمان نکنيد!


مي بخشيد بي ادب شدم، يکم زيادي عصباني شده ام.
شما شاد و کتاب خوان باشيد

0 نظرات: