۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

کارهای مفیدی که در کمتر از ده دقیقه می توانيم انجام بدهیم

بر اساس تحقیقاتی که در دانشگاه میشیگان صورت گرفته یک زندگی سالم به چهار امر مهم بستگی دارد:
  1. عدم استعمال دخانیات.
  2. پایین نگه داشتن وزن.
  3. تغذیه‌ی مناسب.
  4. ورزش.
جالب است بدانید از بین ۱۵۳۰۰۰ نفر مورد بررسی قرار گرفته شده فقط ۳٪ همه‌ی چهار مورد بالا را رعایت می‌کردند.

اکثر مردم وقتی وارد زندگی بزرگسالی می‌شوند به دلیل مشغله های مختلف دچار عادت های بد و ناسالم می‌شوند. همه‌ی ما بار ها و بارها مقالاتی مثل همین را خوانده‌ایم و تصمیم گرفته‌ایم آنها را عملی کنیم ولی نکرده‌ایم.
ولی اگر هرگز شروع نکنیم مطمئن باشید ضرر بزرگی خواهیم کرد و بعد ها افسوس خواهیم خورد. چون زمان و سلامتی و جوانی دیگر هرگز باز نخواهند گشت.
آیا عاقلانه تر نیست با کمی غلبه بر احساس تنبلی چندین سال زندگی شادتر و سالم‌تری برای خود بسازیم؟

در زیر ۴۰ کار مفید برای سلامتی آورده شده که انجام دادن آنها حداکثر ده دقیقه طول خواهند کشید ، فکر می‌کنم برای شروع یک زندگی سالم خوب باشد:

۱- مسواک بزنید.
۲- ۱۵ تا بشین پاشو بروید.
۳- صاف بنشینید.
۴- یک سیب بخورید.
۵- سرخط های مربوط به سلامتی روزنامه ها را بخوانید.
۶- بایستید و کمی به بدنتان کش و قوس بدهید.
۷- ۱۰ بار وزن را از طرفین روی یکی از پاهایتان بیاندازید.
۸- یک لیوان آب بنوشید.
۹- لبخند بزنید.
۱۰- یک نقل قول خوب و روحیه بخش برای دوستانتان ارسال کنید.
۱۱- یک نفس عمیق بکشید.
۱۲- ده دقیقه زودتر از خواب بیدار شوید.
۱۳- کمربندتان را ببندید.
۱۴- دست هایتان را بشویید.
۱۵- به مادرتان تلفن کنید.
۱۶- یک دستور غذای خوب و سالم را به دوستانتان بدهید.
۱۷- خودکاری که نمی‌نویسد را دور بیاندازید.
۱۸- هنگام آگهی های بازرگانی تلویزیون ۱۰ تا شنا بروید.
۱۹- کمی فلفل به سالادتان اضافه کنید.
۲۰- کنترل تلویزیون را کمی دور بگذارید تا برای عوض کردن کانال بلند شوید
۲۱- پنجره‌ای را باز کنید.
۲۲- نظری در یک وبلاگ بنویسید.
۲۳- فرزندانتان را بغل کنید.
۲۴- کمی کرم مرطوب کننده و ویتامینه به دستانتان بزنید.
۲۵- از کسی که لیاقتش را دارد تشکر کنید.
۲۶- لباس هایتان را برای فردا آماده کنید.
۲۷- یک بار به جای چای قهوه بنوشید.
۲۸- کلید هایتان را یک جای مشخص قرار دهید.
۲۹- نامه یا ایمیلی دوستانه برای یکی از دوستانتان بفرستید.
۳۰- به یک موسیقی آرامش بخش گوش دهید و ذهنتان را آزاد کنید..
۳۱- ۱۰ دقیقه استراحت کنید.
۳۲- میز کار و صفحه‌ی نمایشگرتان را تمیز کنید.
۳۳- پنج دقیقه زبان خارجي تمرين کنید.
۳۴- یکی از دوستان خوبتان را برای یک شام سالم دعوت کنید.
۳۵- یک خوردنی برای فقیری تهیه کنید و به او بدهید.
۳۶- چشمانتان را ببندید و فکر کنید چه چیزهای خوبی در زندگی دارید.
۳۷- این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.
۳۸- دست و صورتتان را بشویید و ۳ دقیقه از پنجره به دوردست نگاه کنید. (برای چشم مفید است.)
۳۹- برای پرنده ها دانه بریزید.
۴۰- یکی از کار های بالا را همین حالا انجام دهید!
کار های بالا هر کدام به نحوی مفید هستند و باعث سلامتی جسمی ، اجتماعی ، روانی می‌شوند. انجام دادن هر کدام از آنها حداکثر ۱۰ دقیقه طول خواهد کشید. پس تنبلی را کنار بگذارید و همین الان چند تا را انتخاب کرده و انجام دهید مثلآ ابتدا لبخند بزنید سپس یک لیوان آب بنوشید سپس یک سیب را در حالی که از پنجره به بیرون نگاه می‌کنید بخورید.


پ.ن: نمی دانم برای اولین بار این مطلب را کجا دیدم یا چه کسی برای من ارسال کرد. فقط می دانم که مدتهاست که روی دسکتاپ من دارد خاک می خورد و مانده بودم که با آن چه کنم. در نهایت گفتم آنرا در اینجا ثبت کنم تا هم خوانندگان وبلاگ از آن لذت ببرند و هم من خیالم راحت شود که آن را بکار انداختم :-)

شاد و کتابخوان باشید
کرم کتاب

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

همسفر کاغذی

کتابخوانها و کتابدوست معمولاً همیشه کتابی برای همسفری دارند. اما بعضی وقتها که با عجله راه می افتی ناگهان خودت را در ایستگاه می بینی در انتظار سوار شدن و بدون هیچ کتابی! به تازگی گروهی بر آن شدن تا امکاناتی جالب برای مسافران قطارها پیشبینی کنند که در نوع خودش جالب است و حتی ممکن است کتابخوانهای غیر حرفه ای و افراد عادی را هم جذب کند.
در مورد این طرح در سایت خانه کتاب اشا اطلاعات بیشتری کسب کنید.

شاد و کتابخوان باشید
کرم کتاب

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

هفته کتاب در اصفهان

هفته کتاب و کتابخوانی رسماً شروع شد. اما دریغ از یک پارچه نوشته در اصفهان. فکر کنم تمام مسئولان فرهنگی شهر این مسئله را فراموش کرده اند. یاد سالهای بخیر که به این مناسبت نمایشگاه کتاب می گذاشتند و لوازم التحریر می فروختند!

کتابخانه یک سیاست مدار

شنیدن اینکه آدمهای تاثیر گذار در زندگی ما فارق از مثبت یا منفی بودن آن، چه کتابهای می خوانند جالب است. چند وقت پیش در این وبلاگ خبر «اوباما کرم کتاب دارد!» را آوردم و حالا بد نیست با چشم رئیس مجلس سابق مان سری به کتابخانه رهبری بزنیم. در این آدرس می توانيد مطلب مورد بحث را بخوانيد. کم و بیش از علاقه آقای خامنه ای به دکتر علی شریعتی و جلال آل احمر با خبر بودم. همچنین از علاقه شان به شعر، اما اینکه با کارهای یکی از پژوهشگران معاصر ادبیات ایران یعنی استاد مرحوم مجتبی مینوی آشنا باشند برایم جالب بود. همچنین اینکه «دن آرام» شولوخوف و یا «جان شیفته» رومن رولان که من مدعی هنوز نخوانده ام را در کتابخانه دارند واقعاً جالب است.
خیلی دوست داشتم به لیست کتابهای کتابخانه ایشان دسترسی داشته باشم و ببین دیگر چه کتابهای بخصوص در حوزه تاریخ و رمان در کتابخانه دارند. در ضمن بدم نمی آیند ببینم چه تعداد کتابهای ممنوع الچاپ در کتابخانه دارند. تخمین خودم عددی بین 5 تا 10 درصد کتابخانه است!

در هر صورت فکر می کنم اگر بقیه مسئولان کشورمان هم کمی کتاب می خواندن بد نبود. بعضی از این نمایندگان مجلس و مدیران چنان صحبت می کنند که آدم فکر می کند ایشان حتی سواد هم ندارند! در حالی که کسی که می خواهد وارد مسائل سیاسی بشود باید مطالعات کافی در حوزه های مختلف از قبیل جامعه شناسی، اقتصاد، تاریخ و صد البته خود سیاست داشته باشد. (حالا ادبیات به کنار!) به نظرم باید حداقل چند واحدی پیش نیاز برای این آقایان و خانم ها بگذارند!

شاد و کتاب خوان باشید
کرم کتاب

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

گزارش کتاب «روزنامه نویسی»


طی دو سه قرن گذشته بیشتر نویسندگان بزرگ از روزنامه و روزنامه نگاری شروع کردند. من هم که سر پیری هنوز عشق نویسندگی دارم، بد ندیدم که اینبار سعی کنم از این در وارد شوم. برای همین قبل از هر کاری از یک فرصت در نمایشگاه مطبوعات استفاده کردم و دو سه تا کتاب در این زمینه خریدم و یا هدیه گرفتم. یکی از این کتابها «روزنامه نویسی» به قلم سه روزنامه نگار باسابقه است.
مقدمه کتاب خیلی اشتها آور به نظر می رسد:
«.... نوشتن به خودی خود خوشایند و جذاب است زیرا باید سعی کرد تا با گزینش کلمات مناسب در جملات، پاراگراف هایی را خلق کرد که مفهوم موجود در ذهن نویسنده را بر روی کاغذ منتقل کند و ضمناً بازخورد مثبت سردبیران، روزنامه نگاران و خوانندگان را به دنبال داشته باشد.
این کتاب راهنمای عملی برای تمام کسانی است که در روزنامه ها و نشریات دستی در نوشتن دارند. روزنامه نگاران حرفه ای، دانشجویان روزنامه نگاری و کارآموزانی که در امور تبلیغاتی، سرگرمی و دیگر موارد مشغول اند نیز از مخاطبان بالقوه این کتاب هستند. ....»
اما به غیر از این مقدمه شیرین، نویسندگان نشان دادند که واقعاً حرفه ای هستند. کتاب علاوه بر مقدمه به چهار بخش اصلی تقسیم شده، سه بخش آن مربوط به کارهای اصلی روزنامه نگاران است و یک فصل مربوط به نویسندگی. این چهاربخش عبارتند از:
• خبرنویسی (وینفورد هیکس)
• مقاله نویسی (سالی آدامز)
• نقد نویسی (هریت گیلبرت)
• سبک
در هر بخش علاوه بر اینکه به شما نشان می دهد که خبر، مقاله یا نقد را چطور باید نوشت، در مورد روشهای خواندنی بودن و مورد قبول بودن آن هم راهنمائیهایی کرده است. کتاب البته مقدمه خوب و خواندنی دارد که نکات جذابی در مورد نویسندگی در روزنامه را به شما یادآوری می کند.
اما حتی اگر نخواهید نویسنده روزنامه بشوید، کتاب نکات قشنگی برای خواندن دارد، مثلاً در تعریف خبر آورده است:
«خبر آن است که کسی در جایی مایل نیست که شما مطلب مربوط به آن را تحریر کنید و یا می خواهد حق شما را در نگارش مطلب تان پایمال کند و هر چه غیر از این باشد آن آگهی و تبلیغات می نامیم. (نقل از لرد نورث کلیف و ویلیام راندولف هرست)»
«خبر مطلبی است که باعث می شود جوانان بی علاقه به موضوعات اطراف شان، رغبت به خواندن آن پیدا کنند و مادامی که آنها خبر را نخوانده باشند خبر همچنان زنده است و پس از خوانده شدن دیگر مرده به حساب می آید. (اِولين وُو)»
و جالبتر از همه:
«هرگاه سگی انسانی را گاز بگیرد خبر نیست زیرا طبیعت سگ گاز گرفتن است، اما اگر انسانی سگی را گاز بگیرد خبر است. (تعبیر معروف جان.بی.بوگارت و چارلز دانا)»
بعضی از نکات هم بسیار کلیدی است. مثلاً سوالات شش گانه «رودیارد کیپلینگ» که هر خبر باید به آن پاسخ دهد:
• چه کسی Who
• چه چیزی What
• چگونه How
• کجا Where
• کی When
• چرا Why
و یا مبحث هرم وارونه خبر که نکات جالبی در نگارش خبر و ویرایش آن می دهد.
یکی از بخشهای که روی آن خیلی حساب کرده بودم و عملاً آب پاکی را روی دستم ریخت، نقد نویسی بود. پیش خودم فکر کرده بودم که با خواندن این بخش می توان تبدیل به یک نقد نویس حرفه ای کتاب بشوم و برای مجلات نقد کتاب بنویسم. اما بعضی از پاراگرافها، مثل پاراگراف زیر تصمیمم را عوض کرد و ترجیح دادم بازهم گزارش کتاب نویس ساده ای باشم تا یک نقاد کتاب:
«اگر می خواهید راه قهرمانی را پیش بگیرید، هرگز منتقد نشوید. هنرمندان خلّاق همواره از منتقدین متنفرند حال آنکه خوانندگان از شرکت در بحث های آنها لذت می برند. تاریخ و تاریخ نویسان نگاه رو به عقب را دوست دارند و رویکردشان هم به اشتباهات گذشته فقط به تمسخر کشاندن و انتقاد از آنهاست با این تفاوت که تنها دلیل نقد کردن یک منتقد، لذتی است که وی از هنر و سرگمی های مردم می برد و همین عنصر است که در بعضی از آثار هنری و یا تفریحی نمود دارد و برخی دیگر فاقد این مولفه هستند. پس به عنوان منتقد سعی کنید که لذت را از طریق به کارگیری کلمات برای خوانندگام معنی کنید.»
مفیدترین بخش کتاب برای من، شاید کوتاه ترین فصل آن «سبک» باشد و بخصوص شش نکته اساسی نویسنده و روزنامه نگار معروف «جورج اورول» برای نوشتن:
1. هیچگاه از استعاره و تشبیه یا دیگر فنون گفتاری در زبان نوشتاری استفاده نکنید.
2. به هیچ وجه هنگامی که عبارات کوتاه پاسخگوی نیازتان در ادای منظور هستند آنها را با عبارات مطوّل چایگزین نکنید.
3. هر زمان که می بینید، صرف نظر کردن از بعضی از کلمات در جملات به بدنه آن آسیب نمی رساند، بلادرنگ آن را عملی کنید.
4. جایی که جملات معلوم، مفهوم شما را می رسانند چرا باید از جملات مجهول استفاده کرد؟
5. جایی که کلمات روزمره و رسا وجود دارند چه نیاز به استفاده از کلمات نامانوس، معادل خارجی و یا معادل علمی آنهاست؟
6. این قوانین را هر چه بهتر در نوشته هایتان اعمال کنید قبل از آنکه قوانین نامتعارف جایگزین آنها گردند.
و شاید یکی از بهترین توصیه های این کتاب برای نویسندگان این باشد:
«با گوشهایتان بنویسید
ساده ترین راه حل خوب نوشتن، بلند خواندن موضوع نگارش است و بدین ترتیب جملات طولانی، تکرار زیاد واژگان و ساختار نامناسب جملات را می توان از هم تشخیص داد.
نکته مثبت در نگارش آنجاست که نویسنده قادر به خلف مطالب موزون و آهنگین باشد و جملاتی بنویسید که قادر به استخراج نتیجه ای قوی از آن باشید همچون جمله ای از چارلز دیکنز:
او مادرم بود، سرد و مرده.»
در مجموع کتاب به نظرم خوب می آید بخصوص برای کسانی که دوست دارند برای روزنامه ها و مجلات کار کنند و یا به نوعی به نویسندگی علاقه مند هستند. خوبی کتاب بیشتر در این است که فرمولهای مشخصی برای مقایسه مطالبتان با یک نمونه خوب در اختیارتان قرار می دهد و شما می توانيد با قراردادن مطلبتان در این فرمولها به آن نمره بدهید و در صورت امکان تصحیح های لازم را در مطلبتان انجام دهید.
کتاب همچنین می تواند هدیه خوبی برای دوستان نوجوانتان باشد که به روزنامه نگاری و نویسندگی علاقه مند هستند.
شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب
پ.ن: یکی از نتایج خواندن کتاب برای من این بود که شناسنامه کتاب را از اول مطالبم به آخر آن منتقل کنم، تا مطلب سریعتر و هیجان انگیزتر شروع شود. امیدوارم این تغییر را بپسندید.

نام کتاب: روزنامه نویسی
نام اصلی: Writhing for Journalists
نويسنده: وینفورد هیکس (Wynford Hicks)، سالی آدامز (Sally Adams) هریت گیلبرت (Harriett Gilbert)
مترجم: علیرضا باستانی
ناشر: دفتر مطالعات و توسعه رسانه های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
نوبت چاپ: اول 1386
تعداد صفحه: 253 صفحه
شمارگان: 2000 نسخه
قیمت: 17,000 ريال
شابک: 8-06-9934-964-978


۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

بازگشت پادشاهان


تابناک در خبری اعلام کرد که پادشاهان از تاریخ حذف نمی شوند، فقط کم رنگ می شوند! خوب جای شکرش باقی است. اما متن خبر خیلی جالب است حتما بخوانید، بخصوص پاراگراف آخر که :
-----------
لی بیگدلی، استاد تاریخ دانشگاه شهید بهشتی با اشاره به این که تاریخ ایران تاریخ جنگ است می‌گوید: بسیاری از بزرگان اندیشه ساز تاریخ ما مانند ابوعلی سینا و فردوسی در خدمت پادشاهان بوده‌اند.
او ابوریحان بیرونی را مثال می‌آورد؛ این چهره برجسته ایران زمین نقشه حمله هولاکوخان به عراق و الموت را طراحی و اجرا کرد.
-----------
حقیقت ماجرا این است که آدم از استاد تاریخ بیشتر از اینها انتظار دارد. چون ابوریحان بیرونی از دانشمندان و وزیران دربار سلطان محمود غزنوی و مسعود پسر وی بوده است و این خواجه نصیرالدین طوسی بود که وزیر هولاکو خان بود وی را برای فتح بغداد و سرنگونی خلفای عباسی تشویق کرد. اما خواجه نصیر الدین طوسی در زمان حمله هولاکوخان خود در قلعه های اسماعیلیان بوده است و بعید است طراح حمله به الموت باشد! آن که با اسماعیلیان مخالف شدید داشت خواجه نظام الملک وزیرملکشاه سلجوقی بود
در پایان امیدوارم که این اشتباه از تایپیست یا کم دانشی من باشد نه اشتباه یک استاد تاریخ! آن هم سه اشتباه در یک جمله!

شاد و کتاب خوان باشید کرم کتاب

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

سانسور تاریخ!

سایت تابناک در خبری اعلام کرد

-----------------------------------------------
حذف پادشاهان از کتب تاریخ مدارس ایران
وزارت آموزش و پرورش ایران اعلام کرد پادشاهان، از کتاب های درسی تاریخی مقطع راهنمایی و دبیرستان حذف خواهند شد.

به گزارش خبرگزاری مهر یعقوب توکلی، رییس گروه مطالعات تاریخ وزارت آموزش و پرورش ازاعمال تغییرات جدید در کتاب های تاریخ مقاطع راهنمایی و دبیرستان خبر داد و گفت در این تغییرات "تاریخ نگاری های سیاسی و نظامی و پادشاهان" از کتاب های تاریخی این دو مقطع حذف می شود و کتاب های تاریخ جدید با "رویکرد فرهنگی و تمدن پرور" جایگزین آنها می شود.

به گفته توکلی اعمال این تغییرات "به صورت تدریجی" آغاز شده اما سال ها طول می کشد تا کامل شود.

وی گفت بر همین اساس پادشاهان و جنگجویانی مثل چنگیز خان و سلطان محمد شاه حذف و به جای آنها به چهره های تمدن سازی مانند خواجه نصیر الدین طوسی، زکریای رازی و ابوعلی سینا پرداخته می شود!

-----------------------------------------------
من اصلاً با افزودن چهره های تمدن سازی ایرانی به تاریخ مخالف نیستم. من با زنده کردم حس ناسیونالیستی نه تنها مخالف نیستم، بلکه فکر می کنم در این و انفسای سیاسی فکر خوبی هم هست. اما قرار است ما از تاریخ درس بگیریم. نه اینکه فقط چیزهای خوشایندمان را بخوانیم.
خلاصه این خبر، روز اول مهری حسابی حالم را گرفت.

دلم تنگ شده برای ...


امروز صبح وقتی پسرکی تپل مپلی که با چشم های پف کرده و خواب آلود و لبخندی گنگ بر چهره، کیف مدرسه اش را پشتش انداخته
بود و تنهای به سمت مدرسه می رفت، دیدم ناگهان دل تنگ شدم. دل تنگ برای آن سالهای دور، که بعد از یک تابستان کسالت بار، با اشتیاق منتظر روز اول مهر بودم.
تازه هر جور حساب کنی آن موقع ها تابستان ما، خیلی پر هیجان تر از تابستانهای بچه های امروزی بود. تابستانهای ما تشکیل شده بود از یک یا دو مسافرت طولانی، کلی دوچرخه سواری در کوچه و پس کوچه های شهر، خرید رفتن با مادر، بازی های مخفیانه و بی سر و صدا پس از فرار از خواب بعد از ظهرهای طولانی تابستان، گِل بازی و تحقیق روی انواع جک و جونورهای توی باغچه، برنامه کودک ساعت 5، بازی های پر سر و صدای عصرها! خدایا دلم برای همه اینها تنگ شده.
اما با این وجود با هیجان منتظر روز اول مهر بودیم. روزی که باید دوباره صف می شدیم و به کلاس می رفتیم توی صف مرتب جلو عقب می رفتیم تا بتوانیم کنار دوستان پارسالی بیفتیم و اگر از بخت بد دوستمان به کلاس یا نوبتی دیگر منتقل شده بود، مثل این بود که
دنیایمان خراب شده است. جلوی کلاس صف می ایستادیم، تا معلم جدید بیاید و به ترتیب قد روی صندلی ها بنشاندمان. در حالی که دعا دعا می کردم کنار دوستمان بیفتیم و بی اختیار دستهای هم را می گرفتم. هر چند بعضی وقتها کنار دوستان جدید می افتادیم که ظرف مدت کمی عزیزتر دوستان قدیمی می شدند.
دلم تنگ شده برای آن دفترهای چهل برگ و شصت برگ سهمیه ای آن سالها، دلم برای کتابهای که بوی نویی می دادند و با کاغذ کادوهای خوشگل و رنگارنگ و پلاستیکهای شفاف جلدشان کرده بودیم تنگ شده است. دلم برای روباه توی کتاب فارسی تنگ شده است. (راستی هیچ دقت کردید که روباه بیشترین نقش را در کتابهای فارسی دارد!) دلم برای حسرت در دست گرفتن یک لوله آزمایش علوم تنگ شده است. دلم برای سرعتم در حل محاسبات ریاضی تنگ شده است. دلم برای کشف دنیا از روی نقشه های جغرافیا تنگ شده است. (آنقدر تنگ که دارم برای خودم یک دنیای جدید می سازم تا دوباره کشفش کنم!) دلم برای قهرمانان تاریخیمان تنگ شده است، هر چند محصور در سالهای تاریخی بودند! خدایا دلم برای نیکمتهای مدرسه تنگ شده است. دلم برای آن کشو زیر نیمکت و نقطه ها پنهان آن که گنجهایمان را مخفی می کردیم تنگ شده است. دلم برای جنگ و دعوا با نیکمت جلوی و صلح و دوستی با نیکمت عقبی تنگ شده است! دلم برای لگد کردن پای هم کلاسی ها تنگ شده است!
دلم برای مداد سوسمار و تراشهای فلزی و پاککنهای دو رنگ تنگ شده است. دلم برای جعبه مداد رنگی های که مثل یک گنج بود تنگ شده است. دلم برای مداد شمعی های کوتاه و خمیرها تنگ شده است. دلم برای اولین بار که اجازه داشتم خودکار را به دست بگیرم تنگ شده است. دلم برای دوات و قلم نی (که هیچ وقت یاد نگرفتم چگونه با آن بنویسم) تنگ شده است.
دلم برای حیاط مدرسه، برای گرگم به هوا کردن در کنج آن و دور از چشم ناظم تنگ شده است. دلم برای رجز خوانی برای کلاس بالاییها و کلاس پایینی ها تنگ شده است. دلم برای نگاه حسرت آلود به بوفه ای پر از تنقلات غیر استاندارد و غیر بهداشتی و فروشنده بداخلاقش تنگ شده است. دلم برای آبخوری شلوغ و گل آلود با شیرهای خراب پر از بچه ها تنگ شده است. دلم برای دنبال هم دویدن دور تک درخت کهن سال مدرسه تنگ شده است.
دلم برای چوب خوردن از ناظم، برای صف شدن پشت دفتر مدیر و وساطت آقای نریمانی مستخدم کهن سال و پیر مدرسه، برای نوشتن شدن در ستون بدها، تنگ شده است. دلم برای مبصر شدن بچه های آمادگی تنگ شده است!
دلم حتی برای زنگ های آخر و کسالت همراه با هیجان آنها تنگ شده است. دلم برای صف شدن برای بیرون رفتن از مدرسه تنگ شده
است و دلم برای فرار از صف هم تنگ شده است. خدایا دلم برای مدرسه تنگ شده است.
دلم برای روزهای که دغدغه سیاست و پول نداشتم تنگ شده است.

شاد و کتابخوان باشید
کرم کتاب

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

معرفی چند کتاب


وبلاگ مفسر دو کتاب چه گوارا، چهره‌ی یک انقلابی (زندگینامه مصور) و وصیت نامه ی ققنوس را معرفی کرده است. لازم به ذکر است که کتاب دوم فیلم نامه ای از زندگی احمد شاملو است. همچنین وبلاگ یک کتاب نیز به کتاب «صد سال تنهایی» نویسنده معروف «گابریل گارسیا مارکز» پرداخت است.
با آرزوی بیشتر و بیشتر شدن وبلاگهای کتابی
کرم کتاب

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

معرفی سایت کتابناک

این روزها سایتهای دریافت کتابهای فارسی در حال زیاد شدن است که در جای خودش خبر بسیاری خوبی است. یکی از این سایتها که به تازگی با آن آشنا شدم، سایت کتابناک است که مجموعه جالبی از کتابهای قدیمی بخصوص کتابهای نویسنده طنزپرداز ترک عزیز نسین را در آن پیدا کردم. شعار این سایت نیز در نوع خودش جالب است: «هر کتاب، فرصت یک زندگی تازه»
امیدوارم شما هم از این سایت لذت ببرید.

شاد و کتابخوان باشید
کرم کتاب

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

گزارش کتاب «استاد عشق»


نام کتاب: استاد عشق (نگاهی به زندگی و تلاشهای پروفسور سید محمود حسابی پدر علم فیزيک و مهندسی نوین ایران)
نویسنده: ایرج حسابی
ناشر: سازمان چاپ و انتشارات
تعداد صفحه: 216 صفحه
نوبت چاپ: سی و چهارم بهار 1388
شمارگان: 5000 نسخه
قیمت: 29،000 ریال
شابک: 5-097-422-964-978
اگر می خواهید فرق آدم حسابی و ناحسابی را بفهمید، حتما این کتاب را مطالعه کنید. کتاب مجموعه ای کوتاه از خاطرات دکتر حسابی است که توسط فرزندشان ایرج حسابی جمع آوری شده است. خاطراتی از دوران کودکی تا زمان مرگ.
برای همه ما خیلی ساده است که هر جا پای فضل فروشی پیش می آيد به سادگی دکتر حسابی را مثال می زنیم که بله، ایشان شاگرد اينشتین بودند و بهمان بودند و فلان بودند. اما کمتر کسی از ما علاقه دارد که نگاهی به زندگی این استاد بزرگ بکند، زیرا بدون شک می دانيم که سر تا پایمان را عرق خجالت می پوشاند.
اما به من قول بدهید، حتماً قول بدهید که نگاهی به زندگی این ابر مرد بزرگ علمی کشورمان بیندازید. و مطمئن باشید اگر نبود عرق وطن پرستی استاد، شاید مدارج بسیار بالاتری را در زندگی علمی طی می کرد. اما کشورش الان بسیار عقب افتاده تر از حالا بود.

سرآغاز زندگی استاد با تولد در یک خانواده خوب و مرفه بی درد آغاز می شود که می توانست مثل خیلی از رجال تحصيل کرده دیگر کشورمان ادامه پیدا کند. اما ماجرا با رها کردن ایشان و مادر و برادرشان در لبنان توسط پدرشان رنگ و بویی دیگر می گیرد. در حالی که تا چند روز پیش در ناز و نعمت بودند ناگهان محتاج نان شب و جای خواب می شوند.
با این وجود مادرشان مصمم است که پسرانش درس بخوانند و حتی اگر شده آنها را به مدرس کشیشهای فرانسوی بفرستد. این عشق و علاقه مادر به درس خواندن فرزندانش، باعث می شود که استاد هم برای رضایت مادر سفت و سخت به درس بچسبد و علیرغم تمام ناملایمات زندگی و پستی و بلندی های آن، درس را ادامه بدهد تا جائی که بعنوان مرد علمی سال انتخاب شود.

استاد در همان لبنان حسابی مشغول درس خواندن می شود و در حالی که کار هم می کند لیسانس ادبیات فرانسه، مهندسی راه و ساختمان و ریاضیات و ستاره شناسی و زیست شناسی را می گیرد.
ایشان در همان حال که برای فرانسوی ها کار راه سازی و معدن را انجام می دهد، روشی را پیش می گیرد که هم مردم محلی از آن سود بگیرند و هم کارفرمای ایشان. بنابراین شرکت فرانسوی فرصتی برای ایشان ایجاد می کند که در فرانسه به تحصیلاتشان ادامه بدهند و ایشان نیز به پاریس رفته و در آنجا لیسانس برق و معدن را میگیرد و در ضمن دو سالی را نیز صرف خواندن حقوق می کند و در نهایت رشته پزشکی را هم طی می کند و بالاخره می بیند که هیچ کدام از این رشته ها عطش سیری ناپذیرش را سیرآب نکرد. بنابراین به پیشنهاد اساتیدش در دانشگاه پاریس سراغ پروفسور فابری می رود و پس از یک امتحان ورودی مشغول خواندن دکترای فیزیک می شود و تا جائی پیش می رود که نظریاتش مورد توجه بزرگان این رشته قرار می گیرد.

اگر توی دلتان می گویید که بله، فضا در خارج از کشور برای ایشان جور بوده است که کار کند و درس بخواند، سخت در اشتباه هستید. حداقل در ابتدای کار استاد به سختی روزگار می گذرانده است و مجبور بوده کارهای را قبول کنند که دیگران قبول نمی کردند و در لبنان مجبور بوده است با مشکلات کار، کوه ها و صخره ها ، درندگان و دزدان بجنگد و حتی در قلب فرانسه، بارها دچار حوادث کار یا بیماری می شود و حتی در آمریکا نیز به سختی روزگار میگذرانده است. واقعاً باید کتاب را بخوانید تا بفهمید چه می گوییم. در واقع هر صفحه کتاب شرح دست و پنجه نرم کردن استاد با مشکلات است و اگر من بخواهم آنها را تعریف کنم، یعنی باید همان کتاب را مجدد اینجا بنویسم.

اما نکاتی را بد نیست اینجا قید کنم. هر چند همیشه استاد از خودش بعنوان شاگرد اینشتین یاد می کرده است، اما باید بدانید استاد نظریه خود را قبل از معرفی به اينشتین به بسیاری دیگر از بزرگان فیزیک مثل بور، فرمی، بورن، دیراک و شرودینگر ارائه می کند و ايشان هستند که با توجه به پیچیدگی نظریه استاد او را به سمت اينشتین سوق می دهند و در واقع این اينشتین است که باید به وجود چنین شاگردی افتخار کند و نه برعکس.

استاد تنها چهار سال داشت که از ایران خارج می شود، اما به همت مادرشان، هميشه عشق به سرزمين مادری در درونشان باقی می ماند. ايشان حافظ را حفظ داشتند و بر بوستان و گلستان سعدی، شاهنامه فردوسی، مثنوی مولوی و منشآت قائم مقام اشراف کامل داشتند. دکتر حسابی در حالی که بعد از سالها زجر و زحمت به جائی رسیده بودند که مراکز تحقیقاتی و دانشگاه ها برایش سر و دست می شکستند، ناگهان همه اینها را رها می کند و به ایران بر می گردد.

اگر فکر می کنيد در ایران برایش همه جور امکانات فراهم کردند، اشتباه می کنيد. چون هیچ اداره ای کاری برای ایشان نداشت و حتی وقتی برای راه اندازی یک کارخانه الوار سازی سعی می کند از پدرش سرمایه بگیرد، پدر هم ایشان را از خود می راند. بالاخره طبق روالی که در مملکتمان همه با آن آشنا هستیم دست به پارتی بازی می زنند و از طریق یکی از آشنایان در وزارت راه آن موقع استخدام می شوند! البته نه اینکه فکر کنید کار فوق العاده ای به ایشان داده اند ، بلکه پنج الاغ و سه تفنگچی به ایشان می دهند تا برود راه بندر لنگه به بوشهر را نقشه برداری کند! تازه پول را هم در پایان کار قرار بود به ایشان بدهند
کار به جائی می رسد که وقتی بر حسب تصادف به نخست وزیر می خورد و ایشان از ماجرا آگاه می شوند بسیار ناراحت می شوند، اما هر چه به استاد اصرار می کنند که برگرد و تا یک شغل بهتر به ايشان بدهد، استاد قبول نمی کنند. این در حالی است که امروزه حتی با وجود پیشرفتهای که انجام شده، اکثر جوانان ما حتی حاضر نمی شوند پایشان را از شهرهای بزرگ بیرون بگذلرند.

حقیقتاً اگر چنین پیشنهادی به خود من می شد، با سر قبول می کردم، اما استادی که تازه از دانشگاه های واشنگتن آمده بود و تا دیروز وقتش صرف مبحث علمی با دانشمندان روز دنیا می شد، از زیر بار مسئولیت فرار نکرد و تنها به اصرار نخست وزیر 200 تومان بعنوان قرض الحسنه برای مخارج سفر از ایشان قبول می کنند! و رفت تا با راهزنان و انواع بیماریها و سختی های دیگر دست و پنجه نرم کند و بعد از دو سال با نقشه های برگردد که معاون وزارت راه دو سه دقیقه بیشتر صرف آن نکند و بگویید که این خط خطی ها به چه درد می خورد.
باز می گویم که اگر من بودم، قهر می کردم و میگفتم در این مملکت هیچ کس قدر من را نمی داند. اما استاد وقتی از فقر معلومات وزارتخانه مطلع می شود، آنقدر این در و آن در می زند تا کسی را پیدا کند که حرفش را بشنود و بالاخره بتواند اولین مدرسه مهندسی را در کشور راه بیندازد. اما حالا کو دانشجو! باز استاد نمی گوید که من کار خودم را کردم، مردم لایق نبودند! بلکه دنبال علت می رود و بالاخره تصمیم میگیرد که تشویق مالی برای دانش آموختگان بگذار و برای اینکار سراغ وزیر می رود و در خواست می کند در حالی که افراد عادی 40 تومان حقوق می گیرند، مهندسین فارغ التحصیل این مدرسه 80 تومان حقوق بگیرند اما:
«وزیر، که شخص بسیار آگاه و دلسوزی بود، محاسبات دقیق را، در مورد دریافتی های یک مهندس فرنگی، روی کاغذ آورد، شد 800 تومان. و بعد به پیشنهاد خودش پایه ی 400 تومان را، برای مهندس ایرانی هنگام استخدام پذیرفت.
این برایم قابل باور نبود، بعدها متوجه شدم، وجود چنین شخصیتهایی در ایران در برابر هزاران بی اعتنایی، کارساز و سازنده است و موجبات حفظ و پیشرفت کشور را، به خوبی فراهم می اورند.»
در واقع خود استاد نیز یکی از معدود اشخاص اینچنین بوده است.

خوب به این ترتیب مدرسه مهندسی راه می افتد، اما استاد منتظر یک خسته نباشید هم نمی شود و به این بسنده نمی کند و سراغ راه اندازی اولین مدرسه تربیت معلم می رود و که شرح جالبش را باید در کتاب بخوانید.
فقط همینقدر برایتان بگویم که وزیر آموزش و پرورش آن موقع نمی دانست که فیزیک چیست و دکترای فیزیک چه معنای داشته است!
اما مدرسه تربیت معلم راه می افتد و در همین مدرسه استاد اولین رادیوی ایران را می سازد که باتری آن با استفاده از 80 استکان تهیه شده بود! بر بام این مدرسه اولین ایستگاه هواشناسی کشور راه می افتد. شاید جالب باشد که بدانید ساعت رسمی کشور هم اولین بار و به همت استاد و دانشجویانشان در همین مدرسه، تعیین می گردد.
همچنین بد نیست بدانید واژه دانشگاه و دانشکده را هم استاد برای اولین بار ابداع کرد، آن هم موقعی که می خواست دانشگاه تهران را بعنوان اولین دانشگاه راه اندازی کند.
البته زدن دانشگاه از همه کارها سخت تر بود چون بعد از 3 ماه دوندگی به نخست وزیری می رسند که معترض بود که چرا پایتان را در کفش خارجی ها می کنید و زدن دانشگاه برای این مملکت 70 سال زود است!
اما باز هم دکتر حسابی از پا نمی افتد، آنقدر این در و آن می زند و پارتی بازی می کند که وقت ملاقاتی برایش نزد رضا شاه می گیرند و استاد مجبور است کلی به خودش دلداری بدهد تا به سراغ ایشان برود و بعد از کلی حرف زدن تازه جناب شاه از ایشان می پرسند که حالا این دانشگاه که می گویی به چه دردی می خورد!
خلاصه مطلب این است که از این به بعد اینقدر آه و ناله نکنید که اینجا نمی شود، قدر من را نمی دانند، برای کارم ارزشی قائل نیستند، حکومت بهمان است و .... دکتر حسابی در شرایطی سخت از اینها مشخص کرد که می شود و شد. اگر با اطرافیانتان مشکل دارید، آنقدر این در و آن در بزنید تا گوش شنوایی پیدا کنید و اگر حرفتان را نمی فهمیدند جوری ساده کنید تا بفهمند. همه این کارها را نه با انگیزه پول و خودخواهی بلکه با انگیز عشق به هم نوع و هم وطن و دانش بکنید. آن وقت شاید روز من در اینجا کتاب سرگذشت شما را تعریف کنم.

نگاه به برنامه یک روز تابستانی استاد بد نباشد:
صبح زود: عبادات و مطالعات خصوصی
7:30 تا 8:30 : صرف صبحانه با خانواده
8:30 تا 10 : محاسبه ی تئوری بی نهایت بودن ذرات.
10 تا 10:30 : استراحت و صحبت با خانواده
10:30 تا 12:30 : نوشتن کتب و جزوات دروس دانشگاهی
12:30 تا 13:30 : صرف ناهار
13:30 تا 14:30 : استراحت
14:30 تا 15:00 : صرف چای با خانواده
15:00 تا 17:00 : مطالعه ی کتابهای فیزیک که از کتابخانه ها، دانشگاه های معروف دنیا، سفارش داده و دریافت کردند.
17:00 تا 19:00 : مطالعه ی مجلات فیزیک جدید و مجلات تخصصی دیگر
19:00 تا 21:00 : گوش دادن به اخبار رادیو (بی بی سی، اسرائیل، آمريکا و رادیو و تلویزیون ایران) همراه مطالعه مجلات خارجی و روزنامه های داخلی مانند: اشپیگل، لوپران، تایم، نیوزویک، اطلاعات و کیهان.
21:00 تا 22:00 : تدریس و پاسخ سوالات فرزندان همسایه ها (علی آقا شیری و مشهدی اسماعیل راننده ی دانشکده علوم)
22:00 تا 24:00 : تدریس و پاسخ سوالات ایران و انوشه (فرزندان شان)
00"00 تا 00:30 مطالعه کتب آلمانی (تمرین زبان آلمانی به مدت 38 سال)
00:30 تا 01:30 : مطالعه نامه های رسیده و پاسخ به آنها و مطالعه کتابهای رمان، فلسفه و ادبیات.

خود این برنامه چندتا نکته قشنگ دارد.
1) صرف وقت برای بچه های همسایه ها و اقشار ضعیف جامعه جهت تدریس.
2) مطالعه مداوم زبانهای خارجی. استاد به زبانهای مختلفی از جمله فرانسوی، انگلیسی، عربی و آلمانی تسلط کامل داشتند و به زبانهای مانند سانسکریت، لاتین، یونانی، پهلوی، اوستایی، ترکی، ایتالیایی و روسی نیز اشراف داشتند. اما با توجه به اینکه زبان آلمانی آخرین زبانی بود که استاد آن را در سنین کهن سالی شروع به فراگیری کردند، تا زمان مرگ به مدت 38 سال، همواره و هر شب نیم ساعتی را به خواندن مطالبی به این زبان اختصاص داده بودند تا این زبان از ذهنشان فراری نشود.
3) اینجور نبوده است که زندگی استاد تماماً صرف فیزیک یا علم باشد. می بینید که استاد در برنامه روزانه خود نزدیک به یک ساعت را هم به مطالعه کتابهای رمان، فلسفه و ادبیات اختصاص داده اند. و در خاطرات دوران فرانسه شان هم قید می کنند که اکثر رمانهای آن زمان را خوانده اند.
4) استاد هر چند یک مرد علم بوده، اما یک مرد خانواده هم بوده است. از هر پاراگراف این کتاب می توانید به علاقه استاد به مادرشان و همسر و فرزندانشان پی ببرید. حتی در مقابل پدری که در بدترین شرایط ایشان را رها کرده و بعدها نیز حاضر به هیچ گونه مساعدتی به ایشان نمی شود، هیچگاه از جاده ادب و متانت خارج نمی شود!

اما از اینها گذشته، کتاب نه یک زندگی نامه است و نه یک خاطره نامه! انشاء کتاب کمی گیج کننده است چون بخشهای از قول دکتر حسابی، بخشهای از قول ایرج به صورت اول شخص گفته می شود و بخشهای هم به صورت سوم شخص روایت می شود. به نظرم بعضی از روایتها باید دوباره چیده شود. روایتهای که از قول ایرج نوشته شده است، باید از متن تفکیک شود و در یک مقدمه یا موخره جمع آوری شود.
البته فرزند استاد قول داده است که متنی بسیار کاملتر در آینده ارائه شود و من مشتقانه منتظر متن چند هزار صفحه ای هستم که ایشان قول داده اند.

قبل از خاتمه بد نیست اشاره ای هم به کارهای دکتر بکنم. ما همه ایشان را بعنوان دکترای فیزیک می شناسیم اما لیست خدمات ایشان گویای این است که دکتر در بسیاری از زمینه ها مشغول فعالیت بودند و پایه گذار بسیار از علوم و رشته ها در ایران بوده اند برخی از آنها عبارت است از:

راه اندازی اولین ژنراتور آبی برق در ایران
تشکیل گروه موسیقی کلاسیک در پاریس
آغاز واژه گزینی و برابر سازی علمی
ایجاد اولین آزمایشگاه علوم پایه
ساخت اولین رادیوی کشور
تاسیس اولین کارگاه ساخت قطعات اتومبیل
ساخت اولین آنتن فرستنده
ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی
نصب و راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی
ایجاد انجمن زبان فارسی و بنیان گذاری فرهنگستان فارسی
تعیین ساعت ایران
تاسیس اولین بیمارستان خصوصی
تاسیس مرکز عدسی سازی اپتیک کاربردی
تاسیس اولین رصدخانه نوین در ایران
راه اندازی اولین مرکز زلزله شناسی کشور
پایه گذاری و برنامه ریزی آموزش نوین ابتدایی و دبیرستانی
پایه گذاری مدارس عشایر
پایه گذاری مرکز تحقیقات اتمی
تاسیس مرکز مدون تعقیب ماهواره
تاسیس انجمن ژئوفیزیک ایران
راه اندازی اولین لیزر ایران
خریدن زمین در کره مریخ
اولین هولوگرام ایران
تاسیس انجمن موسیقی ایران
تدوین ایین نامه برای صنعت نساجی و دخانیات
استفاده از انرژی خورشیدی در ایران

و البته اگر بخواهم بازهم بنویس، میتوانم دو صفحه ای دیگر به کارهای ایشان و پنج صفحه به نوشته های ایشان و یک صفحه به انجمنهای که ایشان عضو آن بوده اند، اختصاص بدهم.

در نهایت فکر می کنم باید از تمام ایرانی ها بخواهم که این کتاب را حتماً حتماً حتماً بخوانند. تا دیگر دست از بهانه پردازی برای فرار از زیر کار و درس و مطالعه بردارند.
شاد وکتاب خوان باشید. کرم کتاب

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

گزارش کتاب «دفتر کارآگاهی شماره یک بانوان»


نام کتاب: دفتر کارآگاهی شماره یک بانوان
نام اصلی: The No. 1 Ladies' Detective Agency
نام نویسنده: الکساندر مک کال اسمیت Alexander McCall Smith
مترجم: میرعلی غروی
ناشر: هرمس
نوبت چاپ: اول 1388
تعداد صفحات: 256 صفحه
شمارگان: 3000 نسخه
قیمت: 39,000 ریال
شابک: 4-496-363-964-978

مدتها بود که هوس خواندن یک کتاب کارآگاهی کرده بودم. اما به جز چاپهای جدید کتابهای شرلوک هولمز چیزی جدیدی توی بازار ییدا نمی شد. من بیشتر دنبال یک کتابی از نوع ريموند چندلر و دشيل همت می گشتم. که یک کارآگاه گردن کلفت داشته باشد و کلی دسیسه و نیرنگ توی کتاب به تصویر کشیده شود. دفعه اول که عنوان این کتاب را دیدم کمی چشمم برق زد. اما وقتی ورقش زدم، به نظرم کتاب دلچسبی نمی آمد. بنابراین آن را زمین گذاشتم و نخریدم. چند ماه بعد که دوباره مراجعه کردم، دیگه حسابی خمار یک کتاب کارآگاهی بودم. بنابراین علیرغم نظر اولیه ام آن را خریدم. شاید یک دلیل دیگر خرید این داستان علاقه من به آفریقا باشد و این داستان نیز دارای پس زمینه آفریقایی است.
اگر شما هم مثل من کمی مرد سالار باشید، می پرسید مگر کارآگاه زن هم می شود! قهرمان داستان یعنی خانم راموتسوی که ساکن کشور آفریقایی بوتسوانا Botswana است، در پاسخ یکی از مشتریانش که چنین سوالی را مطرح کرده بود، آگاتی گریستی را مثال می زند. و مدعی است که همه می دانند دقت زنها در جزئیات بسیار بیشتر از مردان است!
او عاشق کارش است و هنگامی که پدر معدنچی است می میرد و یک گله گاو برای او به ارث می گذارد، گاوهایش را می فروشد و خرج باز کردن یک دفتر کارآگاهی می کند. حتی برای خودش یک منشی هم استخدام می کند و در انتظار مشتری می نشیند. او یک زن سیاه پوست میانسال است که شوهرش قبلاً او را ترک کرده است و در حال حاضر چندتائی مرد عاشق پیشه در انتظار جوابش هستند! با این وجود دوست دارد به دنبال ماجراهای عجیب و غریب برود و از اینکار پول هم در بیاورد!
اما نکته جالب محیط کار این کارآگاه است. کارآگاه های که تا بحال می شناختیم در شهرهای زندگی می کردند که مثل یک جنگل بزرگ پر از انواع و اقسام جانورهای انسان نما بود. اما این خانم واقعاً در محیط جنگلی زندگی می کند! که علاوه بر جانورهای انسان نما، از جانورهای واقعی هم تشکیل شده است! با این وجود شخصیت کارآگاه داستان خصوصیت یک کارآگاه خوب را دارد. دقت به جزئیات، گوش کردن به حرف مشتری، تیغ زدن مشتری های پول دار و مجانی کار کردن برای مشتری های فقیر. داستان هم مشخصه های یک داستان کارآگاهی را دارد، معما، شخصیت پردازی، کمی عشق و به اندازه کافی هیجان. و مثل هر داستان کارآگاهی دیگر هم، در این داستان هم کارآگاه در کنار پیروزی هایش، بعضی جاها شکست می خورد و بعضی جاها هم خودش شکست را انتخاب می کند.
شاید خیلی از پرونده ها ی این کتاب شبیه پرونده های کلاسیک کارآگاهی باشد ، مثل زنی که به دنبال شوهر گمشده اش می گردد، اما نتایج چیزهای غیر قابل انتظار از کار در می آيد. در عوض پرونده های هم هستند که تقریباً خاص آفریقا محسوب می شوند. مثل پرونده جادوگرهای بچه دزد، یا دختران هندی!

در مجموع کتاب بعنوان یک کتاب متوسط کارآگاهی بد نبود. البته اگر نویسنده کمی سلیقه به خرج داده بود و پنچاه صفحه از کتاب را به سرگذشت و تاریخچه زندگی او نپرداخته بود، به نظرم بهتر و پر جذبه تر بود. در واقع فصل اول کتاب با یک پرونده شروع می شود، اما فصل بعدی ناگهان به زندگی پدر خانم راموتسوی می پردازد و بعد شروع می کند تمام زندگی او را از کوچکی تا ازدواج و مرگ پدر توضیح می دهد و تازه بعد از 50 صفحه برمی گردد با سرآغاز بازکردن دفتر کارآگاهی. به نظرم این توضیحات حداقل به این شکل کاملاً زیادی بود و خواننده را از روند داستان کاملاً به دور می کند. در صورتی که نویسنده نیاز به این توضیحات داشت، می توانست با چندتا بازگشت به گذشته در میان متن داستان آنها را تعریف کند.

چون داستان کارآگاهی است، من چیزی از کتاب تعریف نمی کنم فقط بگویم که من خودم از کتاب (به غیر از آن پنجاه صفحه سرگذشت) لذت بردم. با نظری به سایت نویسنده به نظر می رسد این کتاب جلد اول از یک مجموعه کتاب است که مشتاقه منتظر ترجمه بقیه آنها هستم.

اگر شما هم مثل من دچار کمبود کتاب کارآگاهی شده باشید، کتاب مناسبی است برای خواندن و لذت بردند از فضا آفریقایی کتاب، بخصوص اگر بتوانید موقع خواندن کتاب یک موسیقی سنتی آفریقایی هم گوش کنید!

شاد و کتاب خوان باشید
کرم کتاب

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

گزارش کتاب «روش زندگی بهتر (راه گاو نر)»


نام کتاب: روش زندگی بهتر (راه گاو نر)
نام اصلی: The way of the bull a voyage
نويسنده: لئو بوسکالیا Leo F. Buscaglia
مترجم: گیسو ناصری
ناشر: انتشارات پل
نوبت چاپ: اول 1380
تعداد صفحه: 257 صفحه
شمارگان: 3000 نسخه
قیمت: 12,000 ريال
شابک: 4-21-6935-964
یادم می آید سالها پیش تقریبا همزمان با مد شدن کتابهای کاستاندا، کتابهای بوسکالیا هم در ایران مد شد. از همان موقع از کتابهایش خوشم می آمد، یک جور خوش بینی و محبت عام در آنها بود که در هیچ کجای دیگر پیدا نمی کردید. شاید یکی از قشنگترین کتابهایش «زندگی، عشق و دیگر هیچ» بود که به نوعی درمقابل «زندگی، جنگ و ديگر هيچ» اوریانا فالاچی نوشته شده بود. اما عشقهای بوسکالیا پاک بودند، از نوع محبتهای عام، از نوع دوست داشتن همه آدمها. حتی عشقهای رمانتیک هم در کنار این عشقها کم رنگ می شوند چون رنگ و لعاب خودخواهی می گیرند.
مدتها بود که هوس کرده بودم با خواندن يکی از کتابهای بوسکالیا دوباره رنگی به زندگی تمام خاکستری خودم بدهم. بنابراین وقتی کتاب «روش زندگی بهتر (راه گاو نر)» راه در ته یک قفسه کتابفروشی پیدا کردم، فوری آن را خریدم. کتاب مثل اکثر کتابهای بوسکالیا، شامل تکه سرگذشتهای از زندگی است. این بار این تکه سرگذشتها سفر به کشورهای آسیایی است. جائی که مردم مطابق استانداردهای غربی در هم می لولند و زندگی فقیرانه ای دارند. اما بوسکالیا نشان می دهد که اين زندگی فقیرانه از لحاظ عشق سرشار و پر از ثروت است
هر فصل کتاب به مسافرت به یک کشور و برخورد با فرهنگ و مردم آن کشور است. در ابتدای هر فصل نیز در یک جمله عصاره ای از آن فرهنگ را هم ارائه می دهد. خواندن کتاب لذت خود را دارد، اما برای اینکه شما را هم در لذت خواندن این کتاب شریک کنم این جملات را در ادامه می آورم.
فصل اول - ژاپن: چیزهای نو و کهنه تنها وقتی که به زمان حال مربوط باشند برای ما ارزش دارند. دیروز است که امروز را می سازد، فردا رویای ما خواهد بود. زندگی برای هر یک از اینها (امروز و فردا) مساوی با از دست دادن حقیقت برای یک لحظه است.
فصل دوم - ژاپن: تنها چیزی که برای ما آفریده شده، تغییر است. مبارزه با تغییر و تحول، تنها وقت ما را هدر می دهد، این مبارزه، پیروزی به دنبال نخواهد داشت. برای اینکه بتوانیم با تغییرات یکی شویم باید به زندگی خود اطمینان داشته باشیم.
فصل سوم – هنگ گنگ: تا وقتی که امید با ما است، در راهی مستقیم و درست حرکت می کنيم. انرژی مصرف می شود و برنامه ریزی انجام خواهد گرفت. ما دارای صدها انگيزه، هزاران راه و رویاها و آرزوهای بی نهایت هستیم. امیدواری نیمی از راهی است که باید آنرا پيمود، نا امیدی برای همیشه ما را از راه اصلی دور خواهد کرد.
فصل چهارم – تایلند: محروم کردن خود از علم، دانش و آگاهی درست مثل این است که قطعه اصلی جورچین معمایی را که قطعات متلاشی آن باید با هم جفت شوند تا شکل اصلی بدست آید، را گم کنید.
فصل پنجم – کامبوج: وقتی زندگی خوشی داریم به بزرگترین ثروتها دست یافته ایم. چنانچه این خوشی را بين خودمان و خدا تقسیم کنيم و از آن لذت ببریم، مثل این است که به تنها هدف زندگیمان رسیده باشیم.
فصل ششم – سایگون (ويتنام): ما بايد یاد بگيريم که از هر چیزی به آسانی بگذریم يا ما متوجه خواهيم شد که دستهايمان پر است، ولی ذهنمان خالی است. هر چند که هر سلام آغاز یک خداحافظی است، ما نبایستی قلبی را بشکنیم. در هر خداحافظی، ممکن است آغازی برای سلامی دیگر وجود داشته باشد.
فصل هفتم – بالی(اندونزی): در مسافرخانه جهان، هر کسی اتاقی داشت. برای تکیه کردن به یک نفر، حال به هر دليلی، بایستی این خطر را به جان خرید که ممکن است در این بازی قطعه اصلی بازی فکری شما گم شود.
فصل هشتم – سیلان: برای ما خوشبختی به اندازه خودمان وجود دارد، اگر چه زيیایی و ثروت ممکن است هیچ حد و حدودی نداشته باشد.
فصل نهم – جنوب هند: غرور و ناشکیبایی مردم، ممکن است ستودنی نباشد؛ ولی گاهی زيبایی خاصی در هر دوی آنها می توان دید.
فصل دهم – کلکته: وقت گرانبهای خود را با گفتن این جمله که «چرا دنیا جای بهتری نمی شود؟» هدر ندهيد. اين کار، فقط اتلاف وقت است؛ سوالی که باید بپرسید، این است: «چطور می توانم دنيا را جای بهتری کنم؟» حتما برای این سوال پاسخی وجود دارد.
فصل یازدهم – کشمیر: اگر می خواهيم مردم را آن طوری که واقعاً هستند، ببینیم، بايد آنها را بی هیچ قید و شرطی دوست بداریم. اگر چنین نکنيم، ممکن است آنها هرگز حقیقت خودشان را برای ما آشکار نکنند و ما آنها را از دست بدهیم.
فصل دوازدهم – نپال: برای دیدن دره احتیاجی نیست از کوه بالا برویم. تمام چيزها را می توان دید و به راحتی در یک کاسه برنچ پيدا کرد.
به شما توصیه می کنم که حتماً کتاب را بخوانيد تا کمی از عشق و محبتی که می تواند در زندگی شما هم وجود داشته باشد را درک کنید. کتاب شامل مناظر بسیار زیبایی است. شاید یکی از بهترین منظره های کتاب فصل مربوط به بالی است که در آن مردم دهکده بخاطر خوشحال کردن راوی و در حالی که خود از مراسم کریسمس هیچ نمی دانند یک درخت موز را آزین می بندند و هر کس هر چه می تواند هدیه می دهد. یک خوشه موز، نارگیل، انبه هندی، یک قطعه پارچه طرح دار رنگی و .... هدیه های از این قبیل است وقتی با محبت خالصانه داده شود، بیش از یک الماس که از روی تظاهر داده شود، ارزش دارد. و قشنگترین صحنه این کتاب خواب دست جمعی افراد تازه دوست شده است.
بقیه فصلهای کتاب نیز قشنگ است، بخصوص فصل پایانی یعنی فصل مربوط به نپال. اما شاید قشنگترین حرف را نویسنده در مقدمه کتاب گفته است: «زندگی یک سفر است نه یک هدف». در هر صورت هر چند بعید می دانم شما هم آنقدر خوش شانس باشید که این کتاب را در کتابفروشیها پیدا کنید. اما امیدوارم آنقدر خوش شانس باشید که بتوانيد آن را بخوانيد.

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب


۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

کافه پيانو برگشت خورد!

ماشالله جامعه ما همیشه در راه افراط و تفریط پیش می رود! نمونه اش هم برگشت دادن کتاب «کافه پيانو» اثر فرهاد جعفری به خاطر صحبت با بی.بی.سی!
اصل خبر را در اینجا بخوانید.

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

اسماعيل فصيح هم درگذشت


احتمالاً هیچ وقت نمی توانم اینجا از تولد یک نویسنده بنویسم. اما مرگ چیزی است که این روزها بیشتر به سراغ نویسندگان می رود. در حالی که هنوز صحبتها از مهدی آذری یزدی ادامه داشت، امروز در ایبنا خبر درگذشت اسماعیل فصیح را خواندم :-(
اسماعیل فصیح در دنیای ادبیات معاصر ایران ستاره پر فروغی بود که من کمتر سراغش رفتم. اشکال احتمالاً از من است که دوست دارم خودم نویسندگان را کشف کنم، نه اینکه دیگران به من معرفی کنند و فصیح از آن نویسنده های بود که همیشه کتابهایش به من توصیه می شد. از کتابهای نوشته خودش «ثریا در اغما» را خواندم و به خاطر آن حس بدبینی نسبت به زندگی از آن خوشم نیامد و شاید به همین دلیل سراغ بقیه داستانهایش نرفتم، هر چند بقیه بخشهای داستان بخصوص خاطرات جنگ برایم جالب بود، اما از میان ترجمه هایش «بازی ها»، «وضعیت آخر» و «رستم نامه» را خوانده ام و برای من مقبولتر بود.
زندگینامه وی را می توانید در اینجا آی کتاب مطالعه کنید.
یادش گرامی باد.


گزارش کتاب «کمدی های کیهانی»


نام کتاب: کمدیهای کیهانی
نام اصلی: Les Cosmicomics
نويسنده: ايتالو کالوينو Italo Calvino
مترجم: موگه رازانی
ناشر: نشر کتاب نادر
نوبت چاپ: سوم، پاییز 1387
تعداد صفحه: 206 صفحه
شمارگان: 1650 نسخه
قیمت: 30,000 ريال
شابک: 2-15-7359-964
«ايتالو کالوينو» هميشه من را متعجب می کند. در واقع تنها نویسنده ای است که ديدم در ژانرهای مختلفی کار کرده و در تمام آنها نیز به نوعی دست به ابتکارات بدیع و جالب زده است. کتاب «کمدیهای کيهانی» نيز در واقع مجموعه ای از داستانهای کوتاه است که با توجه به اشاره به بعضی از نکات علمی می توان آنها را جزو ژانر علمی/تخيلی محسوب کرد.
در ابتدای هر داستان پاراگرافی است که به يک موضوع علمی اشاره می کند. اين موضوع می تواند از پيدايش جهان هستی، انفجار بزرگ، سرعت نور، ساخت ماده جديد، حرکت اجرام آسمانی حول کهکشان، خلقت جهان، ايجاد جو، وضعیت ماه نسبت به زمين، انقراض دايناسورها، تکامل، پيدایش نور، شکل فضا و حتی شکل صدف حلزون اشاره کرد. اما در واقع در اکثر داستانها یک تراژدی عشق قرار گرفته است و اينکه چرا نام مجموعه را کمدی های کیهانی گذاشتند، شايد به خاطر چند داستان فاقد عنصر عشق موجود در کتاب باشد.
قهرمان تمام داستان موجود یا روحی به نام Qfwfq است که زمانی ما او را می بینیم که در حال تیله بازی با اتم های هیدروژن است و يا کهکشانی درست می کند. زمانی در فضا سقوط می کند و يا زمانی در پريودهای 200 ميليون ساله به دور کهکشان می گردد. زمانی به يک دوزیست تبديل می شود و زمانی دایناسوری منقرض شده است و حتی حلزونی در صدف خود.
عنوان داستانهای اين کتاب عبارتند از:
سالهای نوری
بازی بی پايان
علامتی در فضا
سر چی شرط ببندیم؟
دايناسورها
دایی آبزی
فاصله ماه
پيدایی روز
همه چیز در یک نقطه
بدون رنگها
شکل فضا
مارپيچ
شاید بهتر بود مترجم، ويراستار و يا ناشر ترتيب اين داستانها را به گونه ای ديگر درست می کرد. چون مثلاً در «سالهای نوری» می خوانيم که Qfwfq بروی سیاره زندگی می کند، اما در «بازی بی پايان» تازه کهکشانها ايجاد می شوند، اين درحالی است که «همه چيز در يک نقطه» داستان انفجار بزرگ است! يا مثلاً در «مارپيچ» داستان اولين صدف حلزون را می خوانيم و در «دایی آبزی» داستان آمدن ماهيان به روی زمین و در «دایناسورها» داستان انقراض دایناسورها را می خوانيم. به نظرم اگر ترتيبهای بهتر انتخاب شده بود به نوعی تداوم داستانها بهتر بیان می شد.
اما ايتالو کالوينو در اين داستانها هیچ مرزی برای تخیل خودش قائل نشده است و بعضی از داستانها به راستی عجیب و غریب از کار در آمده اند! چیزی بین یک رویا و یک کابوس و من فکر نمی کنم هیچ نویسنده دیگری می توانست اینطور منظورش را بیان کند. مثلاً در داستان شکل فضا، سه نفر را می بینیم Qfwfq ، خانم Ursula H’x و ستوان Fenimore و اين سه از ابتدا تا انتها در خلایی بی پايان در مسیری موازی در حال سقوط هستند و در حالی که خانم Ursula H’x بی اعتنا به دو نفر دیگر به خودش می رسد، دو نفر دیگر عاشقانه او را دوست دارند و در تلاشند تا خودی به او نشان بدهند و کالوينو سیزده صفحه در باره این ماجرا داستانسرائی می کند!
اما به نظر من قشنگترین داستان از این مجموعه داستان «دایناسورها» است. که بازهم از زبان Qfwfq اینبار در غالب یک دایناسور منقرض شده گفته می شود. دایناسوری که به میان «تازه ها» آمده است و آنها او را بعنوان یک غریبه می پذيرند و در حالی که نمی دانند او يک دايناسور است، در مورد دایناسورها افسانه سرائی می کنند. زمانی دایناسورها را موجوداتی وحشی نشان می دهند و زمانی حیواناتی عاقل، زمانی آنها احمق هستند و زمانی مغرور. زمانی گذشته را خوب و زمانی وحشتناک نشان می دهند. و در این میان تنها Qfwfq است که می داند دایناسورها چی بوده اند، اما نمی تواند حرفی بزند و پایان عجیب داستان.
در نهایت اینکه این ملقمه رویا ی کابوسگونه را به کسی غیر از یک عاشق «ايتالو کالوينو» نمی توانم توصیه کنم چون فکر کنم برای بقیه فاقد جذابیت لازم باشد، حتی برای علاقه مندان به علمی/تخیلی ها نيز این داستانها بیش از اندازه عشق/فلسفی است! اما فکر کنم برای علاقه مندان به نویسندگی این داستانها موارد جالبی باشند که نشان می دهد چطور می شود با تیله بازی با دوتا اتم هیدروژن ده صفحه داستان نوشت!

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب

پ.ن: این کتاب را چند وقت پیش خريدم و تازگی خواندن آن را شروع کردم وسطهای کتاب خواندن بودم که به طور اتفاقی چشمم به کتابهای در انتظار گزارش نویسی افتاد و چی دیدم! بله یک نسخه دیگر از این کتاب را! کی آن را خواندم؟ نمی دانم! موقع خواندن داستانها به نظرم آمد که بعضی از آنها آشنا است . اما فکر می کردم آنها را به صورت داستانهای کوتاه اینجا و آنجا خوانده ام. حقیقتش مدتی است این ترس به جانم افتاده بود که آلزايم می گیرم و همه چیز و همه کس را فراموش می کنم به گونه ای که دیگر حتی خودم هم نباشم! با این وجود دیدم آلزایم حداقل یک حسن دارد و آن این است که می توانم بدون هیچ هزینه ای کلی کتاب قشنگ را بخوانم و همان لذتی را که برای خواندن اولين بار از خواندنشان بردم، دوباره و دوباره تکرار کنم!

مطلب دیگری در مورد این کتاب
در مورد نویسنده

مسابقه آذری یزدی


طبق معمول ما ایرانی ها مرده یمان بیشتر از زنده یمان ارزش دارد. قشر نویسنده و شاعر هم که صد البته جای خود دارد. معمولاً پس از فوتشان کلی تیراژشان بالا می رود.
در این میان خبرگزاری کتاب ایران یک مسابقه کتابخوانی آثار آذری یزدی برگزار می کند. مطالب دیگری هم در مورد آذری یزدی می توانید در خبر گزاری کتاب بخوانید. مثل «يك پايان بد براي «قصه‌هاي خوب» و یا ««آذر یزدی»، 23 کتاب و یک دنیا مهربانی»
اخباری از این دست کم نیست. اما بیش از همه از نظری که مهسا برایم در قسمت نظرات گذاشته بود خوشحال شدم. از اینکه کسی بوده که در ماه های آخر به او سر بزند و از اینکه آذری یزدی هر چند دلی پر از زندگی داشته، اما خوشحال و راضی بوده است. ازت متشکرم مهسا خانم. واقعاً مثل اینکه باری را از روی دوشم برداشتی. من در سایت خبرگزاری قرآنی ایران ایکنا هم جستجو کردم که اخبار زیادی در مورد فوت آذری یزدی نوشته بودند و تجلیل از او بعنوان یک خادم القران نوشته بود. این خبرگزاری قبلاً هم یک مجله در مورد این نویسنده منتشر کرده است که متاسفانه من به آن دسترسی نداشتم. اما از کارشان تشکر می کنم و برایشان آرزوی موفقیت بیشتر می کنم.

شاد و کتابخوان باشید

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

همینگوی هم جاسوس شوروی بود!

نمی دانم چرا از شنیدن خبر جاسوس بودن همینگوی تعجب نکردم! اصل خبر را می توانيد در سایت خبرگزاری کتاب مطالعه کنید.

پایان غم انگیز قصه های خوب


مهدی آذریزدی به خانه آخر رسید. آذر یزدی نویسنده مجموعه کتابهای «قصه های خوب، برای بچه های خوب» هم از میان ما رفت و غم یک آرزو را بر جان من گذاشت. آرزو داشتم روزی به ملاقاتش بروم و بخاطر تمام خوبی ها و خاطرات خوش که درکودکی برایم آفرید، بخاطر زحماتی که برای چاپ و نشر کتاب کشید و بخاطر عشق و علاقه خالصانه اش به کتابها، و به خاطر زنده کردن یاد ادبیات کهنمان در دل کودکان از او تشکر کنم. اما این فرصت هم از دستم رفت.
وقتی از طریق مقاله در روزنامه ایران با زندگی فقیرانه اش آشنا شدم، بسیار غصه خوردم و ارزش کارهایش برایم بسیار بیشتر شد. ایکاش ناشرانی که سالها سال با تجدید چاپ این کتابها برای خودشان اعتبار و درآمدی کسب می کردند بیشتر به فکر این نویسنده مکتب نرفته بودند. ایکاش فرهنگیان و داعیان فرهنگ و ادب برایش بیشتر هزینه می کردند، حداقل امکاناتی در اختیارش می گذاشتند که تنها به کار تکمیل قصه ها و جمع آوری و تلخیص آنها مشغول باشد نه اینکه برای گذران زندگی نیز مجبور به کار دیگر نباشد. ایکاش روشنفکران جامعه ما به جای اینکه بر سر «ایسم ها» گلوی هم را بفشارند، قدری به فکر کمک به این خدمتگزار بی ریا و فداکار ادبیات فارسی بودند.
با شخصیت آذریزدی احساس نزدیکی عجیبی می کنم، شاید برای اینکه هر دو دیوانه وار عاشق کتاب بودیم! و وقتی خبر مرگش را شنیدم غم عجیبی بر دلم نشست. مثل اینکه یک دوست و استاد قدیمی را از دست داده باشم. در زمان کودکی ما، تنها چهار کتاب از مجموعه کتابهایش چاپ شده بود که آنها را هم در هر سفر به خانه پدربزرگ، از کتابخانه دائی ام قرض می گرفتم و به تکرار می خواندم. داستانهای شیرینی به زبانی ساده که امروزه برایم تنها خاطراتی خوش هستند.
آذریزدی ازدواج نکرد و میراثخواری از خود بجای نگذاشت، اما ارثی گرانبها برای کودکان دیروز، امروز و فردای ایران بر جای گذاشت. یادش همواره گرامی باد.

برای خواندن زندگی نامه مهدی آذریزدی می توانید به وبلاگ چهره ها مراجعه کنید. در ویکیپدیا هم توضیحات مختصری درباره وی پیدا می کنید. الظاهر تلاش ناتمامی هم در سایت آذریزدی توسط حوزه هنری استان یزد آغاز شده که به یک صفحه خاتمه یافته است.
اصل خبر فوت مهدی آذریزدی را هم می توانید در سایت خبرگزاری کتاب ایران بخوانید. اما مسئولان کشورمان تازه به یادآوردند که چه کسی را از دست داده اند و دوباره یک قهرمان مرده پیدا کردند تا بر سر گورش زاری کنند.
در میان بزرگان، حداقل خوشحال شد که آیت الله خامنه ای که می دانم چند کتابی بیش از خیلی از مسئولان فعلی نظام خوانده است، حتی قبل از فوت ایشان از ایشان تقدیر کرده بود. و جالب است بدانید که در سایت ایشان صفحه ای هم مربوط به آذر یزدی وجود دارد. سید محمد خاتمی رئیس جمهوری فرهنگی سابق کشورمان که در زمان خودش کمکهای هر چند ناچیز به وی کرده بود پیام تسلیتی نوشت. رئیس جمهوری فعلی هم در پیامی گفت:«آثار آذریزدی در حافظه تاریخی ایرانیان ماندگار است». حداد عادل رئیس سابق مجلس و رئیس حاضر کمیسیون فرهنگی مجلس و رئیس فرهنگستان ادب فارسی در مراسم تشیع جنازه وی تازه به یادآورد که او چه خدماتی به زبان فارسی کرده است و در پیامی گفته است: وی را استاد مکتب نرفته ای دانست که شوق سرودن را در خود برانگیخت. وزیر فرهنگمان که احتمالاً کمتر از بقیه با ایشان آشنا بوده است در مراسم تشیع جنازه وی بعد از کلی آسمان و ریسمان باقتند، گفتند که آذریزدی هم خوب قصه می گفت و هم قصه های خوبی می گفت! و کلی هم از زندگی با فقر تعریف کردند.
همچنین می توانید پیام انجمن نویسندگان کودک و نوجوان را در اینجا و پیام مدیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را در اینجا مطالعه کنید. اما شاید بهترین تعریف را از زبان رقیبش مصطفی رحماندوست باید شنید که گفت:«آذريزدي هيچ تلاشي نكرد كه نويسنده برتر شود؛ اما نويسنده برتر شد.»

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

معرفی وبلاگ کتاب کودک و موزه تن تن

1) وبلاگ کتاب کودک
کرم کتابها انواع مختلفی دارند که بیشتر آنها برای تغذیه روح و روان خود کتاب می خوانند. اما معمولاً تمام این کرم کتابها دوست دارند نسل آينده کرم کتاب را هم پرورش بدهند. مهمترین مسئله پرورش نسل آينده تغذيه آنها با غذای مناسب است. وبلاگ «کتاب کودک» وبلاگی است که با هدف معرفی و بحث و تبادل نظر در مورد کتابهای کودکان توسط نویسنده اش «زهرا سادات نوری» تهيه می شود. اين وبلاگ مثل مزمزه کردن غذا برای کودکان است و به والدین اجازه می دهد قبل از خرید کتاب برای کودکانشان، از محتوای آن آگاهی داشته باشند و در اين وبلاگ در مورد آنها بحث کنند. برای نویسنده این وبلاگ آرزوی موفقیت می کنم.
2) موزه تن تن
نسل من تقریباً تنها یک قهرمان کميک داشت و آن «تن تن» بود. هر چند دوستان وفادار اين خبرنگار جوان نیز هميشه همراه او بودند. داستانهای تن تن از اين نظر قشنگ بود که به راحتی می شد خود را جای او گذاشت. او يک ابر قهرمان عجیب و غریب آمریکایی نبود. یک خبرنگار جوان و کنجکاو بود که ما را به سراسر دنیا برد، از آفریقا و آمريکا و چين گرفته تا مناطق نفت خیز خاورمیانه ، جنگلهای دوردست آمازون ، کوه های بلند هيماليا و حتی کره ماه، ما هم قدم به قدم ماجراهای دلنشینش را دنبال کردیم. همراه با تن تن مقابل کانگسترهای آمريکایی، قاچاقچیان آثار عتیقه، کودتاچیان آمريکای مرکزی، جاسوسان دشمن و طوايف عربی ایستاديم و رمز پيروزی را که کنجکاوی در امور بود یاد گرفتیم. کاپيتان هادوک وفادار به ما فهماند که نوشیدن الکل چه تاثیر می تواند روی ما بگذارد، در ضمن به ما ياد داد که چطور فحش بدهیم! پروفسور تورنسل خنده دار به ما مفاهیم علمی و محبت عام را آموزش داد و نشان می دهد که آدمها آنطور نیستند که به نظر می رسند و دوپونت و دوپونط به ما نشان دادن که مقامات رسمی بعضی مواقع تا چه حد می توانند اشتباه کنند!
نويسنده این سری ماجراها که با اسم مستعار «هرژه» می شناسیمش «ژرژ رمی» می باشد. به تازگی موزه تن تن در بلژيک افتتاح شده است. همچنین می توانيد تعداد زیادی از کتابهای وی را از در قسمت جستجوی سایت کتابخانه مجازی ایران و با جستجوی نام «ژرژ رمی» بدست بیاورید. در سايت ویکی پديا هم می توانيد منابع مربوط به «هرژه» را مشاهده کنيد. و ديداری با قهرمانان داستانهایش تازه کنید.

شاد و کتابخوان باشید

۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

پائولو کوئليو و حوادث ایران


آدم وقتی می بیند در آن سر دنیا هم یک فرد غیر سياست مدار هست که به حوادث ایران واکنش نشان می دهد، ته دلش کمی احساس رضایت می کند. يعنی اينکه حداقل مردم دنيا (نه سياستمدارها) حرف دل مردم ما (نه سياستمدارها) را می شنوند. حالا اگر اين فرد نه يک فرد عادی بلکه نویسنده ای باشد که ميليونها خواننده دارد، آن وقت می توان تصور کرد که اثر ماندگارتری از حوادث ایران در ذهن خوانندگان وی خواهد ماند. پائولو کوئليو نويسنده کتابهای عالی مثل «کيمياگر» اين چند روزه در وبلاگش به ایران پرداخت است و کم و زیاد احساس نگرانی خودش را برای دوستان ایرانیش نشان داده است.
داستان مرگ ناراحت کننده «ندا» را همه ما ديده يا شنيده ایم اما اينکه فردی که در آخرین لحظه بالای سر ندا بوده است چه کسی است، می توانيد جوابش را وبلاگ پائولو ببینيد. البته بماند که با اين کارش احتمالاً چه دردسرهای برای آن بنده خدا بوجود می آورد، چون تعداد آرش های که با ایشان صمیمی هستند، به شدت محدود است!
در هر صورت برای دکتر آرش هم آرزوی سلامت و موفقیت می کنم.

شاد و کتابخوان باشید
کرم کتاب

پ.ن: ای کاش دوستان ما هم کمی نگران ما می شدند :-(



۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

سلام به همه کتاب خوان های دنیا

بالاخره با کمک گوگل جهانی شدم. با راه اندازی سرویس ترجمه فارسی گوگل حالا می توانم با بقیه کتاب خوانهای دنیا نیز ارتباط برقرار کنم. همین حالا لینکی را به صفحه وبلاگم اضافه کردم که به شما اجازه می دهد محتویات این وبلاگ را به 12 زبان زنده دنیا بخوانید. امیدوارم این شروعی باشد برای ارتباط برقرار کردن با تمام مردم کتاب دوست دنیا. سلام به همه شما.

شاد و کتاب خوان باشید
کرم کتاب

پ.ن: در بهترین حالت هم ترجمه ماشینی به آثار ادبی دنیا گند می زند، چه برسد به این نوشته های درهم و برهم من. اما خوشحال می شوم دوستانی که با دیگر زبانها آشنا هستند میزان صحت ترجمه ها را تایید کنند.

گوگل کتاب

گوگل رابط کاربری جدیدی را برای گوگل کتاب طراحی کرده است که بر طبق گفته سایت رسمی گوگل بسیاری از امکاناتی که کمبود آن‌ها احساس می‌شد را به رابط قبلی اضافه کرده است. از تغییرات اعمال شده می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
  • انتقال نوار کنترل کناری از سمت راست به سمت چپ
  • سهولت دسترسی به فهرست مطالب کتاب
  • جستجوی پیشرفته‌تر روی کتاب‌ها و امکان محدود کردن نتایج جستجو
  • سهولت در قرار دادن کتاب‌ها در وب سایت و یا وبلاگ شما
  • اضافه شدن کنترلی جدید برای حرکت در میان صفحات
new-google-books-interface-1024x5761

تغییرات مهم با رنگ قرمز مشخص شده‌اند

new-control1

کنترل جدید اضافه شده با حرکت موس به پایین صفحه ظاهر می‌شود و امکان رفتن به صفحات بعدی را فراهم می‌کند

گوگل توجه زیادی به سرویس کتاب‌های خود موسوم به گوگل کتاب داشته است، گوگل در این راه اعتماد بسیاری از انتشارات‌های مهم را به دست آورده است، مجلات بسیاری را در این سرویس قرار داده است، قراردادهای گوگل با کتابخانه‌های دانشگاه‌های بزرگ و معتبر اروپایی و امریکایی موفقیت‌های بزرگی بوده‌اند که گوگل در راستای این سرویس بدست آورده است، و همه می‌دانیم که هیچ شرکتی کاری را بیهوده انجام نمی‌دهد. مدتی است که خبر‌هایی از تولید رابط‌های کاربری سازگار با آیفون برای این سرویس به گوش می‌رسد، همچنین گوگل در تلاش است تا کتاب‌ها را به صورت آنلاین به فروش برساند، البته همه می‌دانیم که فروش آنلاین کتاب از مدت‌ها پیش رواج داشته است، هدفی که گوگل دنبال می‌کند فروش کتاب‌ها به گونه‌ای است که کتاب‌ها به صورت کامل و با حساب کاربری شما در گوگل کتاب در اختیار شما باشند. با ترکیب این دو خبر، یعنی ساختن رابط کاربری برای آیفون و فروش کتاب‌ها به کاربران می‌توان پیش‌بینی کرد که این ابتدای راهی است که گوگل برای مبارزه با کتابخوان‌های الکترونیک مانند کیندل برداشته است.

منبع مجله اینترنتی پریانا


پ.ن: یکی از امکانات جالب این بخش آن است که شما تنها با وارد کردن ISBN کتابهای خود می توانید آنها را به فهرست کتابخانه مجازی خود اضافه کنید و دیگر لازم نیست مشخصا ت آن را بنویسید. به نظرم این بخش از گوگل نیز به زودی فراگیر می شود و رقبا را کنار می زند.

۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

کدام را انتخاب می کنید؟


امروز روز عجيبي است. سالروز تولد «ارنستو چه گوارا» قهرمان تفنگ به دوش آرژانتني انقلاب کوبا، که بخاطر جذب نشدن به قدرت و آرماني ماندنش تا لحظه مرگ، يکي از قهرمانان هميشگي من است. «چه گوارا» نزديک به نيم قرن است نماد منحصر به فرد انقلابيون و جوانان عصيانگر عليه ديکتاتوري و نظام سرمايه داري است. و من که از ديروز تا بحال با اخبار شورشهاي خياباني روبرو هستم، نشسته ام و دارم به انقلابي ديگري فکر مي کنم که بدون کمک از اسلحه و خون ريزي بزرگترين دموکراسي دنيا را پايه ريزي کرد. منظورم «ماهاتما گاندي» است. و از اين متنفرم که بگويم شايد اين نظر من ناشي از پير شدنم است اما مسلماً کسب تجربه بيشتر و مطالعه بيشتر در اين فکرم بي تاثير نيست! شايد اگر بيست سال پيش بود و من يک دانشجوي جوان بود به راحتي جو گير مي شدم، به خيابان مي ريختم و حنجره خود را با دادن شعارهاي گوناگون پاره مي کردم و در نهايت مي ديدم که عده اي فرصت طلب و خرابکار با خسارت وارد کردن به اموال عمومي و خصوصي تمام شعارهاي ما را به لجن مي کشند و از آن به بعد بايد لقب خرابکار و ضد انقلاب و ضد مردمي بودن را هم تحمل کنم و مي ديديم بيگناه ترين افراد فقط به دليل حس مديريتي که داشته اند، به بدترين وجه تنبيه مي شدند. اين اتفاقي است که واقعاً در روزهاي دانشجويي براي من و دوستانم افتاد، هر چند مسئله ما بسيار کمتر رنگ و بوي سياسي داشت. اما از آن به بعد با خودم عهد بستم که هيچ گاه همراه جمعيت خشمگيني نشوم زيرا مي دانم که خشم کورکننده است و جز خرابي چيزي به بار نمي آورد.
مي گويند «تاريخ بهترين قاضي است» و با نگاه به دست پروده اين دو انقلابي مي توان گفت که تاثير گذاري کدام بيشتر بوده است. نظام سوسياليستي کوبا، هر چند از بعضي نظرها مثل تساوي خدمات اجتماعي بسيار جالب و غرور آفرين است، اما امروز بعنوان يک نظام ديکتاتوري به جهان معرفي مي شود زير از انتقاد مي ترسد. در عوض هندوستان هر چند امروز هم مثل گذشت بيشترين اختلاف طبقاتي را در خود دارد، اما هنوز که هنوز است بعنوان بزرگترين نظام دموکراسي دنيا شناخته مي شود و به نظر نمي رسد هيچ خللي در دموکراسي اين کشور عجايب با بيشترين تنوع قومي/زباني/ديني و مالي وجود داشته باشد.
هر چند يکي از اين دو مبارزه براي استقلال مي جنگيد و ديگري براي مبارزه با استبداد. اما هر دو در واقع در مقابل حکومتهاي خودشان قيام کرده بودند. هر کدام راه متفاوتي انتخاب کردند و حال که مدتها است از مرگ آنها مي گذرد، درخت انقلابشان ثمره ها متفاوتي به بار آورده است. ولي ما الان مي توانيم با نگاه به اين ثمره ها بگوييم که واقعا دوست داريم براي کدام يک مبارزه کنيم.

به همه دوستان در این دوران پر التهاب توصیه می کنم تاریخ بخوانند. تاریخ کشورهای مثل انگلیس، فرانسه، روسیه، آمریکا، هند و کوبا را مطالعه کنید. تاریخ اسپانیا و جنگهای داخلیش را بخوانید. بخوانید و از تاریخ عبرت بگیرید. بقول محسن مخملباف چه تضمینی هست که انقلاب جدید همان نتایج انقلاب قبلی را په بار نیاورد؟

کرم کتاب

پ.ن: این نوشته دو روز قبل آماده شده بود، اما تا امروز نتوانستم آن را ارسال کنم. از تاخیر پوزش می خواهم


۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه

گزارش کتاب «حمله عقاب»

نام کتاب: حمله عقاب
نام اصلی: Eagle Strike
نويسنده: آنتونی هوروویتس
مترجم: گیتا گرکانی
ناشر: کتاب لوک وابسته به انتشارات کاروان
نوبت چاپ: اول 1387
تعداد صفحه: 272 صفحه
شمارگان: 2000 نسخه
قیمت: 40,000 ريال
شابک: 3-041-175-964-978
بعد از خواندن کتاب «پرواز را به خاطر بسپار» آنقدر حالم بد بود، که به دنبال یک کتاب نوجوان پسند جدید رفتم. در میان کتابهای که از قبل خریده بودم، چشمم به کتاب «حمله عقاب» افتاد. این کتاب مدتها بود که توی صف بود. نویسنده آن را نمی شناختم و بدطبع قهرمان آن «آلکس رایدر» را هم نمی شناختم. وقتی کتاب را برداشتم کمی دلخور شدم، چون کتاب در واقع ماجرای چهارم قهرمان داستان بود. من همیشه دوست دارم داستانها را از اول بخوانم، بنابراین خواندن داستان از جلد چهارم چندان خوشآیند نیست. اما در هر صورت آن را خواندم.
«حمله عقاب» واقعاً یک داستان نوجوان پسند است. هر چند برای من کمی بچگانه بود. ایده آن کهنه و نخ نما بود. ثروتمندی که در پی تغییر دنیا بر اساس سلیقه های خودش است و قهرمانی که یک تنه به جنگ او می رود. پیش مقدمه کتاب، ماجرای دو آدمکش در جنگلهای آمازون است که تنها پس از فصل پایانی کتاب دليل وجودی آن را درک می کنید و اگر نه هیچ ارتباطی با دیگر فصول کتاب ندارد.
آلکس رایدر قهرمان داستان تنها شانزده سال دارد و الظاهر در داستانهای قبلی بعنوان یک جاسوس برای MI6 (ام.آی.6) یا همان سازمان جاسوسی انگلیس کار کرده است او از زمان کودکی و به طور نادانسته توسط عمویش برای جاسوسی تعلیم دیده است. در ابتدای داستان او در حال گذراندن تعطیلاتش به همراه خانواده دوست دخترش در سواحل جنوب فرانسه است که ناگهان یکی از قاتلهای حرفه ای دنیا را شناسائی می کند. از آنجا که در تعطیلات است موضوع را زیاد جدی نمی گیرد، اما وقتی یک بمب در اتاق کار پدر دوست دخترش منفجر می شود می فهمد که موضوع جدی است. این در حالی است که نه پلیس و نه ام.آی.6 حرفهایش را جدی نمی گیرند و او مجبور می شود خودش آستینهایش را بالا بزند.
از هر چه بگذریم باید بگویم که صحنه پردازی های کتاب بسیار خوب و زیبا بود. در واقع برای تهیه یک سناریو از روی این کتاب زحمت زیادی لازم نیست و این بخاطر نقل جزئیات از طرف نویسنده است. شاید نویسنده در زمان نوشتن کتاب بیشتر به دنبال فروش آن بعنوان یک سناریو بوده است.
وقتی این کتاب را می خواندم پیش خودم گفتم آخر یک پسر شانزده ساله چطور می تواند چنین کارهای را بکند. بعد یاد داستانی افتادم که وقتی خودم تنها 16 سال داشتم شروع به نوشتنش کردم. از اتفاق آن داستان هم درباره پسری بود که توسط سیا (CIA) از کودکی برای عملیات جاسوسی آموزش دیده بود! البته آن داستان را بیش از بیست سال پیش نوشتم پس آنتونی هوروویتس نمی تواند ادعا کند که از روی آیده او دزدی کردم! متاسفانه چون هیچ وقت داستان را منتشر نکردم و به جزء معدودی از دوستان کسی آن را نخوانده است من هم نمی توانم علیه آنتونی ادعای داشته باشم! اما اصل عنوان کردن این موضوع بخاطر این بود که بگویم وقتی در 16 سالگی فکر می کردم کسی می تواند اینکارها را بکند، چرا حال این موضوع برایم عجیب است!
به طور عجیبی دوتا از فصلهای این کتاب به دو تا از فصلهای کتاب خودم که اسمش را گذاشته بودم «ببرهای آواره» بسیار شبیه هم هستند. در یکی از فصلها قهرمان داستان که در حال فرار از دست جنایتکاران است خودش را بر روی سقف یک ساختمان بلند مرتبه و بدون راه فراری می بیند و مجبور می شود با سقوط آزاد خود را نجات بدهد و در فصل دیگری قهرمان داستان سر از یک میدان گاوبازی در می آورد و مجبور می شود با یک گاو نر به مبارزه بپردازد! که من هم دقیقا دو فصل مشابه در کتابم داشتم، هر چند راه حلهای من قدرتمندتر از نویسنده کتاب حاضر بود، اما راه حلهای نویسنده کتاب آلکس رایدر معقولتر بود! یک تفاوت اصلی دیگر هم در داستان من بود. من داستان را بصورت اول شخص حکایت می کردم، اما کتابهای آلکس رایدر به صورت سوم شخص روایت می شود.
در مجموع کتاب برایم خاطره های را زنده کرد که فراموش کرده بودم و برای نوشتن داستان جدیدیم مصمم تر شدم. پس آقای آنتونی هوروویتس منتظر باش تا ببینی قهرمان جدید من چطور پا به جاهای می گذارد که هیچ قهرمانی تا بحال نگذاشته است!
با توجه به اینکه من تنها یک کتاب آلکس رایدر خواندم؛ اما فکر کنم از روی همین کتاب بتوانم سری ماجراهای وی را کتاب مناسبی برای نوجوانان تشخیص بدهم و توصیه کنم اگر می خواهید کتابی به نوجوانان اطراف خود هدیه بدهید، این کتاب را فراموش نکنید.
شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب

پ.ن: وقتی به دنبال نویسنده کتاب در اينترنت می گشتم، متوجه شدم وی نویسنده «گروشام گرینج» و «جام نحس» هم هست. که به عقيده من آیده آن احتمالاً نقطه شروعی برای «جی.کی.رولينگ» نويسنده مجموعه «هری پاتر» بوده است!
درباره نويسنده به فارسی
وب سایت اصلی نويسنده

۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

روزی که چارلز دیکنز درگذشت

«چارلز ديكنز» نويسنده و روزنامه نگار انگليسي نهم ژوئن سال 1870 در 58 سالگي درگذشت و 15 داستان طولاني و دهها داستان كوتاه از خود به يادگار گذارد.

ديكنز كه دوران كودكي را در فقر گذرانده بود در داستانهايش كوشيده است جهاني بسازد كه در آن از فقر و حرمان اثري نباشد. اصحاب فكر وي را متفكري توصيف كرده اند كه از طريق داستانهاي تخيلي كوشيده است عقايد فلسفي خود را مطرح و توجيه كند. تعريف خاص ديکنز از واژه «شارلاتان» خواندني است كه از نيمه قرن بيستم به اين طرف مصداق و مشابه بيشتري يافته است. به گفته ديكنز، شارلاتان كسي است كه با مغالطه، هياهو، جنجال و گاهي پرخاشگري بكوشد كه حقايق به طور لحظه اي و سطحي پنهان بمانند. وي توصيه كرده است كه در قبال چنين شخصي بايد احتياط را از دست نداد.

منبع «تاريخ روزانه ایرانیان»

پ.ن: اولین اسمی که بعد از تعریف کلمه شارلاتان به ذهنتان رسید کی بود؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

خبرگزاری کتاب ایران و لینکهای دیگر

با درود به همه کتاب دوستان،
احتمالاً خیلی از دوستان با خبرگزاری کتاب ایران آشنا هستند. این سایت به طور اختصاصی در زمینه اخبار کتاب و ناشران فعال است و بعضاً احوالات کتابخوانها را نیز در خود دارد. برای نمونه توجه شما را به دو نمونه
* قورباغه را قورت بده!
* اسكندر مقدوني به روايت متن‌هاي پهلوي
جلب می کنم. اگر از استفاده کننده های RSS هستید، لینک اشتراک انواع خبرهای آن را بر اساس 30 گروه بندی های متفاوت می توانید در اینجا پیدا کنید.
در کنار آن بد نیست نظری به آخرین مطلب وبلاگ دمادم بعنوان « کتابهایی که روی دست خواننده می مانند» بیندازید.

شاد و کتابخوان باشید.
کرم کتاب

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

گزارش کتاب «پرواز را بخاطر بسپار»

نام کتاب: پرواز را بخاطر بسپار
نام اصلی: The Painted Brid
نويسنده: یژی کوژینسکی - یرزی کازینسکی Jerzy Kosinski
مترجم: ساناز صحتی
ناشر: انتشارات هاشمی
نوبت چاپ: سوم 1383
تعداد صفحه: 296 صفحه
شمارگان: 2200 نسخه
قیمت: 22000 ريال
شابک: 2-08-7199-964

هر وقت صحبت از کتابی در مورد جنگ است، پای من می لغزد. هر وقت قهرمان داستان یک نوجوان باشد، دلم می لرزد. و هر وقت هر دوی اینها با هم باشد، دیگر غیر قابل گذشت است. یکی از بهترین کتابهای این سبک کتاب «کودک، سرباز، دریا» بود که همیشه در ذهن من زنده است. وقتی کتاب «پرواز را بخاطر بسپار» را دیدم و پشت جلد کتاب خواندم:

«پرواز را بخاطر بسپار یکی از بزرگترین رمانهای پس از جنگ دوم جهانی است که بیش از چهار میلیون نسخه از آن تاکنون در زبان انگلیسی بفروش رفته و تقریباً همه زبانهای مهم دنیا ترجمه شده است. استقبال جهانیان از این رمان بزرگ به دلیل قدرت بی نظیر نویسنده آن در توصیف آدمها و صحنه های زندگی آدمهاست. این رمان شعری است ناب درباره خشونتی که کودکی معصوم، خیالپرداز و شاعر متحمل می شود، سفری است مصیبت زده، غمبار و واقع بینانه در روح انسانها و حماسه خوابی است کابوس زده که هنوز بشریت به طور کامل از آن بیدار نشده است. علاوه بر اینها، این رمان یکی از زیباترین رمانهای جهان است و برغم این زیبایی، سراسر واقعی است.»

به شدت وسوسه شدم که کتاب را به سرعت بخوانم. کتاب شرح داستان کودکی 7 ساله از اروپای شرقی (احتمالاً لهستان) در آغاز جنگ است که پدر و مادرش برای راحتی او از شرایط جنگی، وی را نزد پیرزنی روستائی می سپارند. اما دست سرنوشت بدترین ها را برای این پسر انتخاب کرده است. پیرزن می میرد و کودک سیاه مو، در میان روستایی نادان و جاهل کولی وار به گردش در می آید. این در حالی است که از دید روستائیان و آلمانهای اشغال گر، پسرک یا یک یهودی سرگردان است و یا یک کولی که در هر دو حالت سزاوار مرگ است.

به طور عجیبی کودک از دست یک سادیسمی به دست سادیسمی دیگر می افتد. همه یا قصد کشتن او را دارند و یا قصد تجاوز به او. در بهترین حالت او را چنان می زنند که آرزوی مرگ می کند! صحنه های بسیار خشن در داستان هست که حتی بیاد آوردن آن برایم چندش آور است. مانند صحنه ای که آسیابان چشم معشوق زنش را با قاشق در می آورد و زیر چکمه زمختش له می کند! و یا صحنه ای که پرنده های رنگ شده، توسط همنوعان خود به قتل می رسند که در واقع سمبلی از نژاد پرستی است و نام اصلی کتاب از همین عنوان گرفته شده است و ایکاش مترجم آن را تغییر نمی داد.

تقریباً اکثر افرادی که کودک با آنها برخورد می کند، به نوعی بیمار روانی هستند و انواع و اقسام انحرافهای جنسی و اخلاقی را دارند. دهاتی های که او با آنها سر می کند از انسانهای غار نشین هم عقب افتاده تر هستند. شاید آدم وار ترین آدمها تا اواخر داستان آلمانهای ها هستند! و شاید بدتر از همه پارتیزانها هستند!

خلاصه مطلب اینکه نویسنده هر بدبختی که فکر کنید بر سر این کودک می آورد و یک دوره فلسفه آزاد هم برایش می گذارد! اول او را به طبیعت می سپارد و بعد به خرافات و جادوگری و بعد ناگهان خدا می درخشد، اما خیلی زود، شیطان در ظاهر یک بز نر ظاهر می شود و او را شیطان پرست می کند. و در پایان چهره یک فرشته در قالب «رفیق استالین» ظاهر می شود!

بله، همه این بدبختی ها به خاطر این بود که ارتش سرخ شوروی در نقش نجات دهنده ظاهر شوند. هر چند پسرک خودش حالا تبدیل به یک قاتل شده است و از کشتن یک قطار کشاورز فقط به خاطر اینکه یکی از آنها او را زده است لذت می برد! کتاب به وضوح یک کتاب سیاسی است برای دوره جنگ سرد و اگر چهار میلیون نسخه از آن به انگلیسی چاپ شده است، با توجه به امکانات شوروی سابق جای تعجب نیست! جای تعجب آن است که چنین کتابی با چنین محتوای چطور اجازه چاپ گرفته است. من بعنوان یک کتابخوان حرفه ای به شدت با سانسور مخالفم ولی اگر زمانی خودم سانسورچی می شدم به هیچ وجه اجازه چاپ به چنین کتابی ندیدم. این کتاب نه حرف تازه ای برای گفتن داشت، نه جنبه آموزشی داشت و نه جنبه تفریحی! مگر اینکه خواننده یک بیمار روانی باشید!

من معمولاً در هر کتاب به دنبال نکات مثبت آن می گردم. اگر کتاب به درد خودم نخورد می گردم ببینم به درد چه کسی می خورد. اما شاید این کتاب تنها کتابی باشد که به هیچ کس توصیه نمی کنم آن را بخواند!

شاد و كتاب‌خوان باشيد،
كرم كتاب

پ.ن: نویسنده این کتاب یکنفر است، اما ناشر، مترجم و وزارت ارشاد هر کدام اسمش را یکجور ترجمه کرده اند!
پ.ن.2: خواننده های انگلیسی دان می توانند در مورد این کتاب در ویکپدیا مطالب بیشتری بخوانند. به دنبال منبع فارسی هم نگردید چون تمام لینکها به شعر«پرواز را بخاطر بسپار، پرنده مردنی است» منتهی می شود!

زادروز عمر خيام نيشابوري - نگاهي به افکار و کارهاي او

مورخان تاريخ عمومي (جهان) با تطبيق تقويمها، هجدم ماه مه سال 1048 ميلادي (28 ارديبهشت) را روز تولد حكيم عمر خيام (غياث الدين ابوالفتح عمر ابن ابراهيم نيشابوري) رياضي دان، فيلسوف و اديب بزرگ ايراني نوشته اند كه از دير زمان در وطن ما روز بزرگداشت اين انديشمند ناميده شده و آيين هايي برگزار مي شود. تقويم هجري خورشيدي كه مورد استفاده ما ايرانيان است، ششم مارس 1079 ميلادي (928 سال پيش) توسط حكيم عمر خيام تكميل شد كه به تقويم جلالي معروف گرديده است، زيرا كه در زمان حكومت جلال الدين ملكشاه تنظيم شده بود. اين تقويم دقيق تر از تقويم ميلادي است، زيرا كه عدم دقت آن هر 3770 سال يك روز است و تقويم ميلادي هر3330 سال. عمر خيام كه به نوشته كتب تاريخ عمومي، چهارم دسامبر سال 1131 وفات يافت نه تنها يك رياضي دان و فضا شناس بزرگ بوده است بلكه در فلسفه، پزشكي و شعر نيز شهرت جهاني دارد و رباعيات او در سال 1839 توسط «ادوارد فيتزجرالد» به انگليسي ترجمه شده و انگليسي زبانان از همين طريق با مضامين رباعيات خيام آشنا شده اند. اين رباعيات هنوز هر سال به زبان انگليسي با حاشيه نويسي فيتز جرالد تجديد چاپ مي شود. آثار ديگر خيام از جمله «نوروزنامه» و «رساله در وجود» معروفند. وي در طول حيات خود چند سفر تحقيقاتي به اصفهان، سمرقند، بخارا و ري كرده بود. خيام بر خلاف همدوره اش خواجه نظام الملك، به كار ديواني (دولتي) علاقه زياد نداشت، باوجود اين دعوت شاه وقت را براي ساختن رصدخانه ري پذيرفته بود. برخي از روزشمارنگاران فرنگي ولادت وي را 18 مه سال 1044 ميلادي و وفات او را در سال 1124 ذكر كرده اند كه ظاهرا ماخذ آنان تقويم هاي ميلادي قديم بوده است. پاره اي از مورخان خيام را در عين حال يك ناسيوناليست ايراني خوانده اند كه برخي ويژگي هاي ايرانيان از جمله مهربان بودن و مهرباني كردن رابه بهترين صورت توصيف كرده است از جمله درباره جشن مهرگان گفته است: «اين ماه را از آن (جهت) «مهرماه» گويند كه مهرباني بود مردمان را بر يكديگر، از هر چه رسيده باشد (داشته باشند)؛ از غله و ميوه نصيب باشد بدهند و بخورند با هم». نام خيام همه جا با نيشابور همراه است. آرامگاه خيام در اين شهر قرار دارد و به همين سبب نيشابور در جهان به شهر «عمر خيام » معروف است. عمر خيام علاقه اي عجيب به زادگاهش، نيشابور، داشت كه يادگار دوران ساسانيان (شاپور يكم) است و يک بار هم براي مدتي كوتاه پايتخت ايران شده بود. اين شهر در رديف بلخ، بخارا، هرات و مرو يکي از پنج شهر بزرگ خراسان بشمار مي رفت و طاهر ذواليمينين در همين شهر حكومت ايران را مستقل از جهان عرب اعلام داشت. 22 نوامبر سال 1267ميلادي (666 هجري قمري) يك زمين لرزه شديد اين شهر تاريخي خراسان را ويران كرد و هزاران تن را مقتول و مجروح ساخت. نيشابور سه سال بعد به هزينه دولت وقت تجديد بنا شد.
آرامگاه خيام در نيشابور

منبع سایت تاریخ روزانه ایرانیان

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

کروبی: سانسور کتاب در ارشاد را لغو می‌کنم

انتقال تدریجی امور مذکور به نهادهای صنفی نویسندگی و نشر و فروش کتاب و تعامل سازنده دولت با آنها و بسنده کردن به امور نظارتی (آن هم با هماهنگی و اعتماد متقابل) سیاست اصلی خواهد بود.
آفتاب: مهدی کروبی در پاسخ به نامه اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران طی نامه‌ای به دغدغه‌ها‌ و موضوعات مطرح شده ایشان به شرح ذیل پاسخ داد.

به گزارش گروه سیاسی آفتاب در این نامه آمده است:

نامه آن اتحادیه که حکایت از توجه دست اندرکاران این صنعت به وضعیت نامناسب نشر دارد و اصل گردید و بنده نیز به سهم خودم از شرایط فعلی و رکود حاکم بر این صنعت که به دلیل اعمال سلیقه‌ها‌ی تنگ نظرانه حاصل شده است، ابراز تاسف می‌کنم و انتخابات ریاست جمهوری را فرصت مناسبی برای طرح و پاسخگویی به مطالبات اقشار و گروه‌ها‌ی مختلف اجتماعی می‌دانم. از این رو می‌کوشم که با بیان اهم سیاست‌ها‌ی خود به پرسش‌ها‌ی شش گانه آن اتحادیه پاسخ دهم.

1- چند نگره کلی برنامه‌ها‌ی اعلام شده از سوی ستاد اینجانب عبارت است از دفاع از آزادی‌ها‌ و حاکمیت قانون و بسط هر دو مورد آنها، در کنار انتقال امور به بخش خصوصی، پرهیز از دخالت در امور مختلف و تصدی گیری و محدود کردن وظایف دولت به سیاستگذاری و پرهیز از تعریف رسالت هدایتگرانه برای وزارتخانه‌ها‌ و تاکید بر اصل اعتماد به شهروندان و نویسندگان و ناشران. تصور می‌کنم که اجرای همین چند اصل بخش مهمی از مشکلات صنعت نشر را برطرف کند، علی رغم این به موارد جزیی تر پرسش‌ها‌ی شما نیز پرداخته می‌شود.

2- ممیزی کتاب به شکل کنونی و پیش از چاپ ملغی می‌شود و هیچ فردی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی یا جای دیگری حق ندارد نویسنده یا ناشری را مجبور به چیزی کند که قبول ندارد اما در شرایط کنونی و برای پرهیز از بروز هر مشکلی اصل را باید بر تعامل سازنده و مبتنی بر اعتماد متقابل میان دولت و ناشران و نویسندگان گذاشت. گرچه تفسیر اصل 24 یا هر اصل دیگری برعهده شورای نگهبان است. در صورت انتخاب شدن به عنوان رئیس جمهور قاعده و اصل را بر آزادی خواهم گذاشت و حذف ممیزی فرع بر اصل خواهد بود، ضمن اینکه مرجع نهایی باید قانون و قاضی باشد و سلیقه هیچ کس نباید حاکم بر روابط حقوقی و ناقض بر آزادی افراد گردد.

3- انتقال تدریجی امور مذکور به نهادهای صنفی نویسندگی و نشر و فروش کتاب و تعامل سازنده دولت با آنها و بسنده کردن به امور نظارتی (آن هم با هماهنگی و اعتماد متقابل) سیاست اصلی خواهد بود.

4- افزایش مطالعه کتاب از دو طریق افزایش تقاضا و کاهش هزینه‌ها‌ صورت خواهد گرفت افزایش تقاضا با کاهش ممیزی و رفع محدودیت‌ها‌ خود به خود محقق خواهد شد، اما کاهش هزینه‌ها‌ با خصوصی سازی و نیز ایجاد برخی امتیازات عام به این صنعت قابل انتظار است.

5- سیاست من حذف حمایت‌ها‌ی موردی است که نحوه تخصیص آن در اختیار مسئولان باشد اینگونه حمایت‌ها‌ فساد آفرین و مضر به صنعت نشر است. حمایت‌ها‌ باید عام، شفاف و علنی و نسبت به همه از قاعده مشترکی تبعیت کند.

درخصوص موارد مذکور در بند پنج، فعلا نمی‌توان نظرقطعی در مورد هر یک از آنها داد، اما تردیدی ندارم که با نظر موافق تمامی موارد را برای بررسی به کارشناسان امر ارجاع خواهم داد.

6- پیوستن به معاهدات جهانی و تعامل با سایر کشورها در موضوع نشر، مورد حمایت خواهد بود.

با احترام
مهدی کروبی

منبع خبر
------------------------------------------------------------------------
پ.ن: فعلاً کاندیدای دیگری در مورد کتاب و کتابخوانی اظهار نظری نکرده است، بنابراین تا اطلاع ثانوی ایشان کاندیدای احتمالی مورد حمایت من هستند!

شاد و کتاب خوان باشید
کرم کتاب

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

به یاد سهراب



نمی دانم از بین این همه شاعر ایرانی چرا طول موج من به طور عجیبی با سهراب یکی شد. منی که هیچ وقت علاقه ای به خواندن شعرهای نو نداشتم به طور اتفاقی هشت کتاب به دستم رسید و با خواندن اولین شعر عاشق شدم. امروز روز یادبود سهراب است. بنابراین برای ادای احترام به این شاعر عزیز شعری که بیش از همه دوست دارم یعنی «آب» را در اینجا می آورم.

«آب را گل نكنيم:
در فرودست انگار، كفتري مي‌خورد آب.
يا كه در بيشه دور، سيره‌يي پر مي‌شويد.
يا در آبادي، كوزه‌يي پر مي‌گردد.

آب را گل نكنيم:
شايد اين آب روان، مي‌رود پاي سپيداري، تا فرو شويد اندوه دلي.
دست درويشي شايد، نان خشكيده فرو برده در آب.

زن زيبايي آمد لب رود،
آب را گل نكنيم:
روي زيبا دو برابر شده است.

چه گوارا اين آب!
چه زلال اين رود!
مردم بالادست، چه صفايي دارند!
چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شيرافشان باد!
من نديدم دهشان،
بي‌گمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست.
ماهتاب آن‌جا، مي‌كند روشن پهناي كلام.
بي‌گمان در ده بالادست، چينه‌ها كوتاه است.
مردمش مي‌دانند، كه شقاق چه گلي است.
بي‌گمان آن‌جا آبي، آبي است.
غنچه‌يي مي‌شكفد، اهل ده باخبرند.
چه دهي بايد باشد!
كوچه باغش پر موسيقي باد!
مردمان سر رود، آب را مي‌فهمند.
گل نكردندش، ما نيز
آب را گل نكنيم. »

همچنین نظر شما را به چند آدرس در مورد وی جلب می کنم:

سایت سهراب سپهری
سهراب سپهری در ویکیپدیا فارسی
سهراب سپهری در ویکیپدیا انگلیسی

و چندتا از شعرهایش :
آب
نشانی
پشت دریاها
در گلستانه
واحه یی در لحظه
و در نهایت بخشی از کتاب صوتی «صدای پای آب» با صدای خسرو شکیبائیی را هم می توانيد در سایت کتابخانه صوتی طنین ایرانی و از این آدرس دریافت کنید.

یادش گرامی باشد

۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

روزی که ژول ورن نويسنده و اندیشمند فرانسوی درگذشت

ژول ورن

«ژول ورن نويسنده و انديشمند فرانسوی 24 مارس 1905 در 77 سالگی و در حالی که قلم در ميان انگشتانش بود و پنجاه و پنجمين کتاب خود را مي نوشت درگذشت. وي بسال 1828 در " نانت " به دنيا آمده بود. ژول ورن در هر رشته اي قادر به نوشتن بود ولي در داستان نگاري مهارت ويژه داشت.» به نقل از سایت تاريخ روزشمار ایرانیان

من اما خودم عاشق ژول ورن هستم. شخصیت پردازیهایش هر چند در خیلی از موارد تکراری است اما هیچ وقت برای من و دیگر خوانندگانش تازگیش را از دست نداد. اما از همه مهمتر این که او همیشه به دو موضوع مورد علاقه من می پرداخت جغرافیا و علم. با ژول ورن بود که من عاشق جغرافیا شدم.
یادش به خیر چه دورانی با او داشتم. ایکاش بازهم می توانستم لذت خواندن دوباره کتابهایش را بچشم. بخصوص کتاب «فرزندان کاپیتان گرانت» که به نوعی مقدمه ای بر کتاب «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» و «جزیره اسرارآمیز» است. اما دو کتاب بسیار دوست داشتنی دیگر هم داشت یکی «میشل استروگوف» و دیگری «شهاب سنگ» که هر دو بسیار جذاب و زیبا هستند.

۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

گزارش کتاب «دختر پرتقالی»


نام کتاب: دختر پرتقالی
نام اصلی: The Orange Girl
نويسنده: يوستین گاردر (Jostein Gaarder)
مترجم: مهوش خرمی پور
ناشر: کتابسرای تندیس
نوبت چاپ: دوم 1387
تعداد صفحه: 188 صفحه
شمارگان: 2000 نسخه
قیمت: 25,000 ريال
شابک: X-13-8914-964
بارکد: 6-894413-964-978

يوستين گاردر نويسنده ای است که می توانيد مطمئن باشيد هر دفعه کتابی متفاوت از او می خوانيد. هر چند زمينه کارهای او هميشه «فلسفه» است و روش داستان گوئیش شامل نقل خرده داستانها در متن داستان اصلی است. اما خوشبختانه فلسفه آنقدر موضوع برای گفتن دارد که حالا حالاها لازم نیست يوستين گاردر سراغ موضوعی تکراری برود. موضوع داستانی کتاب «دختر پرتقالی» به بحث «عشق» می پردازد.

داستان با پسر نوجوانی شروع می شود که در سن بلوغ است، اما ناگهان نامه ای از پدرش به دستش می رسد که یازده سال پيش مرده است. پدرش در اين نامه شرح ماجرائی را می دهد که چطور یک شب در واگن تراموا با دختر ناشناسی روبرو می شود که يک کاپشن بلند پرتقالی رنگ پوشیده و يک پاکت بزرگ پر از پرتقال در دست دارد. او در لحظه ای سعی می کند مانع افتادن دختر شود، اما تلاشش باعث می شود پاکت پرتقالها کف واگن پخش و پلا شود! او سعی می کند تمام پرتقالها را جمع کند، اما دخترک تنها یک پرتقال را از او می گیرد و در ايستگاهی پیاده شود و تنها وقتی تراموا حرکت می کند، پدرش می فهمد که عاشق دختر شده است!

بقیه داستان شرح شوریدگی های عشق اين پدر است.اما او چگونه می تواند به عشق برسد؟ به جز یک پاکت بزرگ پرتقال و کاپشنی پرتقالی رنگ سر نخی در دست ندارد! بنابراین اسم دختر پرتقالی را برای معشوقش انتخاب می کند! و شروع به جستجوی او در شهر می کند. اما پیدا کردن یک دختر ناشناس در یک شهر پرجمعیت کار ساده ای نیست. در حالی که زمان به سرعت می گذارد او سعی می کند از روی سرنخهای که در دست دارد، در باره دختر، کارش، محل زندگیش و هر چیز دیگری مربوط به او حدس بزند. بعضی وقتها حدس می زند که او فردی است که در حال آماده شدن برای یک سفر طولانی در مناطق قطبی با یک همراه مرد خشن است. و يا او را دانشجوی پزشکی فرض می کند که پرتقالها را برای یک مهمانی دانشجویی گرفته است و البته یک دوست پسر پزشک هم دارد. يا ممکن است او دختر بزرگ یک خانواده پر جمعیت فقیر باشد و يا حتی خواهر روحانی در یک پروشگاه. ممکن است پرستار یک مهد کودک و یا ....

داستان با سبک تعریف کردن یوستین گاردر جذاب است. اما با توجه به ولنگار بودن فرهنگ اسکاندیناوی نویسنده و متعصب بودن مسئولان ارشاد ما می توان حدس زد که حجم قابل توجه ای از کتابی که در مورد عشق نوشته شده است پیش پرتقال فروش باقی مانده است! با این وجود خواندن این کتاب را به شما دوستان توصیه می کنم. داستان لطیفی است از نویسنده ای فیلسوف در مورد عشق.

اما چندتا لینک مفید:
زندگی نامه نویسنده
درباره نویسنده در ویکیپدیا
درباره کتاب
درباره کتاب در سایت GoodReads
درباره کتاب در Books Google

شاد و کتاب خوان باشید
كرم كتاب