داستان روز نو، داستان ساده ای درباره نوروز در فضا است، امیدوارم بخوانید و خوشتان بیاید
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه
داستان روز نو
داستان روز نو، داستان ساده ای درباره نوروز در فضا است، امیدوارم بخوانید و خوشتان بیاید
۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه
گزارش کتاب «ويکنت دو نیم شده»
«ويکنت دو نيم شده» اولين کتاب از سه کتاب مستقل مجموعه «نياکان ما» اثر «ايتالو کالوينو» است. این داستان دومین اثر داستانی این نویسنده مشهور ايتاليايي/کوبايي نيز محسوب میشود. به طور مشخص قلم نويسنده در اين اثر هنوز به آن پختگی لازم معروف ايتالو کالوينو نرسیده است. هنوز نمیتوان طنز سیاسی/اجتماعی ویژه کالوينو نظير کتاب «بارون درختنشین» را در آن ديد و يا از آن ايجاز گویی و کم و پر گویی موجود در «شواليه ناموجود» و یا فانتزی خالص «کمدی کيهانی» اثری دید. اما در عوض رد پای نبوغ او را در ايده پردازی و شخصیت پردازی در اين کتاب میتوانيد به وضوح ببينيد.
نوشتن در مورد این داستان، بدون آنکه آن را لو بدهی بسیار سخت است. داستان کتاب، همانطور که از عنوان آن مشخص است، داستان ويکنتی است که طی جنگ به دو نيمه تقسیم میشود. نيمی شر مطلق و نيمی خیر مطلق. او با به نمايش گذاشتن اين دو نيمه در مقابل زندگی مردم عادی که ترکیبی از اين دو هستند، کاريکاتوری از شخصیتهای شر و خیر میسازد و ضمن آن نشان میدهد که همان قدر که شر مطلق مضر است، ممکن است خیر مطلق هم مشکلزا باشد و به وضوح از زبان شخصیتهای داستان میشنویم که :«نیمه خوب به مراتب بدتر از نیمه بد است.»
اگر نگاهی به زندگینامه ایتالو کالوینو بکنیم مشخص میشود که وی یک سال قبل از نوشتن داستان سفری به شوروی داشته است و اگر بخواهیم دیدگاه سیاسی را در این داستان بررسی کنیم، احتمالاً شخصیت خیر بیشتر به یک رفیق معتقد کمونیست میخورد تا یک سرمایه دار بیرحم! اما بیش از همه به نظر میرسید که این داستان یک هجو اجتماعی است و پر است از شوخیها و کاریکاتورهای از شخصیتهای مختلف. به خصوص کالوينو با دانشمندها و پزشکها در این داستان خیلی شوخی کرده است. یکی از اولين شوخیهایش آنجاست که پزشکان نیمه شر را پیدا میکنند و همه زخمیهای در حال مرگ را رها میکنند تا بمیرند و به یک نیمه انسان که اصولاً امکان ادامه حیات برای آن متصور نیست میپردازند تا او را نجات بدهند. در میانه و پایان کتاب هم با دکتر تریلونی بسیار شوخی میکند. به عنوان نمونه به معرفی دکتر توجه کنید:
«دکتر تریلونی انگلیسی بود. او پس از غرق شدن کشتیاش، سوار بر بشکهای از شراب بردو به ولایت ما آمده بود. او سراسر عمرش پزشک نیروی دریایی بوده و در سفرهای خطرناکی، از جمله سیاحتهای کاپیتان کوک معروف شرکت کرده بود. ولی از دنیا هرگز چیزی ندیده بود، چون همه وقتش را زیر عرشه به بازی ورق گذرانده بود.»
از آنجایی که دوست ندارم داستان را برای دوستانی که آن را نخواندهاند لو بدهم و میخواهم آنها نیز از خواندن آن لذت ببرند، فقط توجه دوستان را به چند نکته کوچک جلب میکنم که در خواندن کتاب میتوانند مورد نظر داشته باشند.
- نگاه طنز به جنگهای صلیبی و شوالیه بازی بخش اول داستان را پر کرده است. شاید نویسنده قصد داشته این موضوع را بیشتر بپردازد. اما بعد ناگهان به محیط ساده و بی آلایش روستایی میرود.
- نیمه شر، نیمه راست و فاقد قلب آدم است و در عوض نیمه خیر نیمه چپ و دارای قلب است.
- نیمه شر اول از راه میرسد و نیمه خیر بعداً. به نوعی اشاره میشود که تنها با بودن شر است که خیر معنا پیدا میکند.
- نیمه شر توسط پزشکان و علم نجات پیدا میکند و نیمه خیر توسط راهبان صلح جو نجات پیدا میکند.
- انتخاب راوی اول شخص بچه و حکایت از زبان او، باعث راحت دیدن و ساده دیدن ماجراهای پیچیده و غیر قابل قبول میشود. کالوینو این کار را بعداً در بارون درخت نشین نیز به خوبی انجام داد. در اول داستان ما از زبان یک کودک ماجرای لج بازی برادرش را میشنویم و باور میکنیم و بعد تمام اتفاقات غیر منتظر بعدی را هم قبول میکنیم. بررسی این روش استفاده از راوی، به نظرم یک شاهکار کالوینو میباشد.
- توجه به اقلیتها در داستانهای کالوینو جایگاه خاصی دارد. او در این کتاب نیز با یک اقلیت مذهبی و یک اقلیت بیمار با روش خاص خودش شوخی کرده است.
- هر چند داستان عاشق شدن و نامزدی ویکنت شالوده اصلی داستان است تا نشان بدهد که تنها عشق است که میتواند خوبی و بدی را به هم پیوند بدهد. اما شخصیت نامزد ویکنت، یک کاریکاتور وارونه از شخصیتهای مؤنث رمانهای عاشقانه است.
- یکی از نکاتی که بد نیست در داستان به آن دقت کنید، مسری بودن شر و خیر در داستان است. وقتی تنها نیمه شر حضور دارد، مردم هم شرور میشوند و وقتی نیمه خیر از راه میرسد مردم هم رفتار خیرخواهانه از خودشان نشان میدهند.
از این کتاب ترجمه دیگری به نام «ویکنت شقه شده» هم به قلم بهمن محصص توسط انتشاراتی ثاقب در سال 1380 به چاپ رسیده است که چون آن ترجمه را در دسترس ندارم نمیتوانم مقایسهای بکنم. اما ترجمه پرویز شهدی به نظرم ساده و روان بود. وی قبلاً نیز ترجمه «شوالیه ناموجود» از همین نویسنده را انجام داده است و به اندازه کافی با نثر و دیدگاه کالوینو آشنا است. ضمن آنکه از اسم داستان هم مشخص است، نسبت به استفاده از کلمات ساده و روان فارسی تعصب دارد.
اینکه آیا میشود این کتاب را جزو فانتزی محسوب کرد یا رئالیست جادوئی کمی جایی بحث دارد. شاید تنها نکته فانتزی داستان، زنده ماندن دو نیمه انسان و تجمع نیروی خیر و شر فرد هر یک در یک نیمه است که از نظر عقلی غیر ممکن است. اما کالوینو آن را انجام شدنی فرض کرده و بقیه داستان حول همین واقعه میگردد. برخلاف رئالیست جادوئی چون تمام ماجرا حول همین نکته میچرخد، من آن را جزو ادبیات فانتزی تقسیم بندی میکنم. هر چند شاید فانتزی نازکی محسوب شود.
در مجموع اگر بخواهم به این کتاب از میان سهگانه «نیاکان ما» کالوینو، نمره بدهم. پایینترین نمره را به آن میدهم. در حالی که برای دادن بالاترین نمره بین بارون درختنشین و شوالیه ناموجود ممکن است دو دل بشوم. هر چند بارون درختنشین آخر سر برنده اصلی است.
در نهایت خواندن و لذت بردن از این کتاب را به همه دوستداران ایتالو کالوینو توصیه میکنم. به خصوص حالا که آثار طنز فاخر کمتر در قفسههای کتاب پیدا میشود، خواندن این اثر از کالوینو لذت خاص خود را دارد. کالوینو شما را به قهقهه نمیاندازد. اما در حال خواندن کتاب همیشه لبخند بر لب دارید و بعد از خواندنش نیز میتوانید کلی روی آن فکر کنید. در ضمن خاصیت کتابهای کالوینو آن است که دوباره و چند باره خواندنش هم برای شما لذت بخش است.
مشخصات کتابنام كتاب: | ويکنت دو نیم شده |
نام اصلي: | Il Visconte Dimezzato The Cloven Viscount |
نويسنده: | ايتاليو کالوينو - Italo Calvino |
مترجم: | پرويز شهدی |
ناشر: | نشر چشمه |
نوبت چاپ: | پنجم بهار 1388 |
تعداد صفحه: | 120 صفحه |
شمارگان: | 2000 نسخه |
قيمت: | 25,000 ریال |
شابك : | 964-362-110-0 |
باركد : | 9789643621100 |
گزارش کتاب «دستیار حقوقی»
همین نکته که کتاب The Associate در کمتر از یک سال از زمان انتشارش در سال ژانویه 2009 به فارسی ترجمه و راهی بازار کتاب شده است، نشان از قدرت کلام این نویسنده و محبوبیت او در نزد فارسیزبانها است. هر چند تیراژ 1500 تایی کتاب به شدت به این نکته طعنه میزند و تنها امیدمان این است که ناشر بنا به دلایل معلوم و مجهولی شماره حقیقی آن را اعلام نکرده باشد!
داستان این کتاب نیز درباره دانشجوی تازه فارغالتحصیل رشته حقوق است که این بار نه به دلخواه خود بلکه بر به خاطر یک حقالسکوت گیری مجبور به استخدام در یک شرکت بزرگ حقوقی میشود. جان گریشام که خودش زمانی این دوران را گذرانده است، به خوبی بدبختی و مشکلات جوانانی اینچنینی را به تصویر میکشد و نشان میدهد افسانه ثروت وکلا از کجا آغاز و به کجا پایان میگیرد. نظام این شرکتها نوعی بردهداری نوین است و در آن هر شخص زیر دستانش را استثمار میکند. البته در نهایت بعد از سالها بهرهکشی ممکن است یک برده نیز خود به یک بردهدار تبدیل شود. این بخش از داستان بسیار شبیه به داستان شرکت شاهکار معروف نویسنده میباشد و تا حدودی برای خواننده حرفهای تکراری به نظر میرسد.
نکته جدیدی که در این داستان به آن اشاره میشود، خطراتی ناشناخته و غیر منتظرهای است که یک وکیل ممکن است با آن روبرو گردد. مسئلهای شبیه به جاسوسی صنعتی! البته جای تعجب دارد که برخلاف بخش امنیت در داستان شرکت و سایر داستانهای نویسنده، این بار که داستان امنیتیتر از همیشه هست، هیچ خبری از بخش امنیت و کارکنان خشن آن در داستان نیست.
در این داستان نویسنده تلاش کرده است که به حوزه امنیت دیجیتالی وارد شود، اما به نظر من باید در این رابطه خیلی بیشتر تحقیق یا مشاوران حرفهایتر برای خود انتخاب میکرد. وقتی این موضوع نکته اصلی در یک داستان است، خواننده علاقه دارد به اطلاعات بیشتر از آنچه که هر روزه در گوشه و کنار میشنود، دست پیدا بکند.
این داستان هم مثل دیگر داستانهای نویسنده و البته به عنوان یک شبه پرونده حقوقی بسیار شبیه یک سرسره بزرگ است که شما مجبور هستید پله پله و با زحمت بیش از پنج ششم صفحات کتاب را طی کنید، تا تنها برای لحظاتی کوتاه لذت یک سرسره سواری تند را بچشید. مشکل اینجاست که برخلاف بسیاری از دیگر کتابهای نویسنده نظیر «شرکت» یا «باران ساز» این بار شاید پایان چندان خوشی در راه نباشد و مثل آن میماند که بعد از یک سرسره سواری تند با صورت روی یک تخته سنگ فرود بیایید.
اما از این سه ضعف داستان یعنی عدم حضور نیروهای امنیتی، عدم اطلاعرسانی دقیقتر و حرفهایتر در حوزه امنیت دیجیتالی و پایان نه چندان خوشایند داستان که بگذریم، کتاب برای مدتی شما را حسابی مشغول میکند. به خصوص دید انتقادی نویسنده به ریخت و پاشهای بیحد و حصر بودجه نظامی، سیستم بردهداری و برده پذیری شرکتهای بزرگ، زندگی ناسالم وکلا و ثروت نامشروع آنها، تشویق به کمک به همنوع و زندگی در شهرهای کوچک نکات قابل توجه این داستان است.
خوشبختانه داستان توسط دکتر فریده مهدوی دامغانی که یک مترجم حرفهای است، ترجمه شده است. وی که قبلاً نیز کتابهای «مرد معصوم» و «پادشاه زيانکاران» از همین نویسنده را ترجمه کرده است، این بار نیز با به خوبی از پس ترجمه این اثر برآمده است. هر چند من به عنوان یک خواننده زیادهطلب دوست داشتم که کمی پا نویس حقوقی برای بالاتر بردن اطلاعات حقوقی من و مقایسه نظام آمریکا با سایر جاهای دنیا بالاخص ایران در کتاب اضافه میشد و این تنها با وجود یک مترجم آشنا با نظام حقوقی و یا یک مشاور ترجمه امکان پذیر میباشد.
در نهایت اگر شما از خوانندگان شاهکارهای معروف این نویسنده باشید، احتمالاً بدون نیاز به توصیه من آنرا خواهید خرید و اگر نه توصیه میکنم با یکی از شاهکارهای این نویسنده مثل «شرکت» یا «باران ساز» شروع به خواندن آثار این نویسنده بکنید. اما اگر به بحث جاسوسی و به خصوص جاسوسی صنعتی علاقهمند هستید و یا اگر در مورد امنیت دیجیتالی آدم نا آشنایی هستید، این اثر میتوانند اطلاعات خوبی در اختیار شما بگذارد. به خصوص اگر شما مدیر یک شرکت هستید، این کتاب میتواند اطلاعات شما را در مورد امنیت دیجیتالی محیط کار و اسرار شرکت و همچنین چگونگی بالا بردن راندمان کارکنان و احیاء یک نظام بردهداری در شرکت به شما کمک کند. در ضمن اگر شما یک دانشجو هستید که در پارتیهای شبانه شرکت میکنید، توصیه میکنم حتماً این کتاب را بخوانید، ممکن است روزی شما قربانی باشید.
مشخصات کتاب
نام كتاب: | دستیار حقوقی |
نام اصلي: | The Associate |
نويسنده: | جان گریشام - John Ray Grisham |
مترجم: | فريده مهدوی دامغانی |
ناشر: | انتشارات کتاب سرای نیک |
نوبت چاپ: | اول 1389 |
تعداد صفحه: | 695 صفحه |
شمارگان: | 1500 نسخه |
قيمت: | 130,000 ریال |
شابك : | 978-964-2953-34-9 |
باركد : | 9789642953349 |
۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه
قنات زارچ
پايين رفتن از 60 متر ارتفاع عصبانيتش را بيشتر و بيشتر کرد. همينجور که پايين میرفت زير لب به آن احمقها فحش میداد. تازه مجبور بود هر چند دقيقه بايستد و نگاهی به اکسيژنسنجش بکند. احتمالاً مقنیهای قديمی هم بخاطر همان مشکل گازگرفتگی هميشگی چاهها بوده که ميمردند و کل داستان پناه بردن دخترک به قنات فقط برای ايجاد يک مانع بوده است تا کسی جانش را بيخودی از دست ندهد.
بالاخره چکمههای بلند ماهيگيريش به آب خورد. با احتياط اولين قدمش را روی کف قنات برداشت. نور خورشيد به سختی تا اين عمق نفوذ میکرد. در نورچراغ غارنورديش اطراف را نگاه کرد. اطراف چکمهاش آب گلآلودی در جريان بود، ديوارهها تنها يک سنگچين ابتدايي بود،بايد چند کيلومتر ديگر با آب پايين میرفتی تا در هنگام گذشتن از زير مسجد جامع يزد يکی از زيباترين معماریهای ترکيبی را میديدی. اما اينجا همه چيز الزامی بود نه تزئينی.
هوای خنک قنات سر حالش آورده بود. نگاهی به بالا انداخت، دايره کوچکی از آسمان پيدا بود. تا بحال توی قناتهای زيادی رفته بود، اما قنات زارچ هميشه برايش يک چيز ديگری بود. قناتی با بيش از سه هزار سال عمر. برای ثبت جهانی اين اثر لازم بود نقشهبرداريش تمام بشود و هيچ چيز نمیبايست جلويش را بگيرد، بخصوص يک مشت مقنی خرافاتی.
در دلش مقنیهای باستانی را تحسين میکرد. کنجکاو بود بفهمد که واقعاً با چه تجهيزات و دانشی اين قناتها را حفرکردهاند. در هر قدمش يک خطر وجود داشت، ريزش سقف، ريزش ديوارهها، گازگرفتگی و حتی خفه شدن در هجوم ناگهانی آب. خلاصه آن مقنیها پول خونشان را میگرفتند که اين پايين بيايند، هر چند مقنیهای جديد حتی حاضر نبودن با گرفتن پول خونشان هم توی اين چاه بيايند.
با اين فکر ناگهان حس کرد که واقعاً اين چاه يک فرقی با بقيه چاهها دارد. اما فوری خودش را لعنت کرد که به حرفهای آن احمقها خرافاتی گوش کرده و داستان ترسناک اين قنات را شنيده است. برای هر چيزی يک جواب منطقی وجود دارد. برای لحظهای در سکوت فکر کرد تا بفهمد چرا به نظرش اين چاه با بقيه فرق دارد. آن وقت دليلش را تشخيص داد. دليلش سکوت بود. سکوت محض و وهم برانگيز. معمولاً توی قناتها هميشه صدای جريان آب و نسيم بود و صدای پرندههای که توی چاه لانه میگذاشتند. اما اينجا شيب آب خيلی کم بود و کف ماسهای هم باعث میشد هيچ صدائی از آب بلند نشود. از قرار معلوم هيچ پرندهای هم اينجا لانه نگذاشته بود. دوباره نگاهی به اطراف کرد. تقريباً کمی بالاتر از جائی که ايستاده بود، يک لانه پرنده را تشخيص داد که هرچند خالی نبود اما در واقع پر از مرگ بود. اسکلت يک کبوتر مرده آنجا توی ديواره خاکی قنات گير کردهبود. همين احتمالاً دليل نيامدن بقيه پرندهها به اين چاه بود.
تصميم گرفت کارش را زودتر شروع کند، يک مشت مقنی خرافاتی و يک کبوتر مرده، نمیتوانستند جلوی ثبت يک اثر تاريخی را در فهرست جهانی بگيرند. با زحمت زياد کوله پشتی تجهيزات را توی آن فضا تنگ قنات از پشتش پايين آورد و سه پايه را وسط قنات نصب و سپس دوربين را روی آن سوار کرد. برای اولين بار نگاهی به عمق درون دالانها کرد. در دل خاک دو تا دالان روبروی هم در تايکی ادامه پيدا میکرد. طول دالانهای اين قنات نزديک 80 کيلومتر بود طولانیترين قنات دنيا.
بايد برخلاف جريان آب جلو میرفت و رفلکتور را در چاه 1674 میگذاشت و دوباره اين مسير چهلمتری را برمیگشت تا با دوربين آن را مشاهدهکند. احتمالاً مجبور بود چند بار برود و بيايد تا برداشت نهايي را ثبتکند. اگر کس ديگر هم حاضر شده بود که داخل قنات بيايد کار خيلی سريع تمام میشد. اما حالا مجبور بود همه کارها را خودش بکند.
داخل دالان ديواره و سقف خاکی بود. مجبور بود خميده جلو برود. هر چقدر بيشتر پيش میرفت سقف پايينتر میآمد. کمی جلوتر حتی مجبور شد زانوهايش را هم خم کند حالا دستش کناره جريان آب را لمس میکرد که همگی خيس و نمناک بودند. اين طور راه رفتن توی آن هوای خفه کشنده بود. کمی مکث کرد و برای استراحت نشست و به ديوار قنات تکيه داد. آب خنک فوری شلوارش را خيس کرد، به جز پوزخند زدن کار ديگری نمیتوانست بکند. به آن مقنیهای احمق فکر کرد که احتمالاً آن بالا داشتند از ترس شلوارشان را خيس میکردند. روی حسابش هنوز بيستمتری به چاه بعدی مانده بود. برای تشخيص آن، چراغش را خاموش کرد. تاريکی بلافاصله همه جا را پر کرد. کمی صبر کرد تا چشمش به تاريکی عادت کند. در همان حال فکر کرد که چطور مقنیهای قديمی با نور کم اين دالان را کندهاند. احتمالاً توی يک چنين فضائی بوده که داستانهای در مورد قنات شکل میگرفته و برای جلب توجه بقيه، با فخرفروش آن را شبها کنار آتش تعريف میکردند تا مزدشان را بالا ببرند. البته الحق که آنجا با آن فضای تاريک واقعاً وهم برانگيز بود. اما کسی که برای اولين بار داستان دخترکی را تعريف کرده حتماً تخيل بسيار غنی داشته است. داستان دخترکی که بر سر قبر والدينش آمده و گرفتار حرامیها میشود. به درون چاه پناه میبرد و از قنات میخواهد که هر کس که بدنبالش بيايد را زمينگير کند. از آن تاريخ نامعلوم تا بحال اين سه چاه طلسم شدهاند و هيچ آدمی از آن زنده بيرون نيامده است. به جز سيد شتری. معروف است که در زمان ناصرالدين شاه، جلال الدوله حاکم يزد سر هفت مقنی را بالای چاه گردن زد، اما هيچکدام حاضر نشدند که انگشتری حاکم را بيرون بياوردند. بالاخره سيدی سوار بر شتر از راه میرسد و به درون چاه میرود و گردنبند را بالا آورد اما همين که حاکم دست دراز میکند که گردنبند را بگيرد، سيد و شترش ناپديد میشوند.
با يادآوری اين داستان دوباره پوزخندی زد. چشمش به تاريکی عادت کرده بود، اما نوری جلويش نمیديد، به عقب نگاه کرد اما آنجا هم تاريک بود. با دستپاچگی چراغ را روشن کرد. نزديک بود سکته کند. همانجا روبروی صورتش جائی که قبلاً فکر میکرد يک سنگ است، يک کله اسکلت بود که چشمهای خاليش به او خيره شده بود. با ترس خودش را جابجا کرد. مطمئن بود که چنين چيزی قبلاً آنجا نبود. بعد متوجه چيز عجيبی شد، اسکلتهای ديگری هم آنجا بودند. در واقع تمام ديوار و سقف آن دالان پر از استخوانهای انسان بود که لای خاک گير کرده بود.
قلبش تندتند میزد. سعی کرد خونسرد بماند. با خودش زمزمه کرد «آروم باش. هر چيزی يک جواب منطقی دارد.» چند تا نفس عميق کشيد و دوباره به خودش گفت «اسکلت که ترس نداره، محسن هم يک اسکلت توی اتاق داشت. تازه کلی هم مسخرهاش میکرديم» از يادآوری روزهای خوش خوابگاه دانشجويي کمی حالش جا آمد، در حالی که دوباره به اسکلتها نگاه میکرد، به خودش جرات داد تا دستش را پيش ببرد و يکی را لمس کند. با لمس آن ترسش ريخت. دوباره با خودش گفت: «همه چيز يک جواب منطقی داره. احتمالاً يک مقنی، اين جنازهها را آورده اينجا. بعد هم برای پوشاندن جناياتش شايعه طلسم چاه را علم کرده.» پوزخندی زد. حالا میتوانست بدون ترس به راهش ادامه بدهد.
برای لحظهای گيج شد که بايد کدام طرف برود. برای اينکه جهتش را پيدا کند به پايين نگاه کرد تا مسير آب را ببيند. در کمال تعجب ديد که آب نيست. آب در عرض همين چند ثانيه ته کشيده بود. با عجله به اطراف نگاه کرد تا حداقل راه را پيدا کند، اما دور تا دورش ديواری اسکلتی بود, هيچ راهی وجود نداشت. قلبش داشت از سينهاش خارج میشد.
حرکتی ديد, با چشمان وحشتزدهاش به دهان باز يکی از اسکلتها خيره شد گِل يواش يواش از دهانش بيرون میآمد و بعد از چشمهايش هم گل بيرون زد و ناگهان همه اسکلتها شروع کردند به قی کردن گل. نااميدانه با فرياد کمک میخواست. با شدت روی اسکلتها کوبيد و آنها را به اطراف پرت کرد اما تاثيری نداشت. آن فضای محدود کمکم از گل نرم پر میشد. خيلی زود گل از رانهايش بالاتر آمد. کمی بعد از سينهاش هم گذشت و او فقط فرياد میزد و صدايش توی آن فضايي بسته میپيچيد و پژواک میکرد.
دو ساعت بعد، سرمقنی پير در حالی که توی سرش میزد به مامور آتش نشانی که میخواست پايين برود میگفت: «تورو به خدا پايين نريد آقای مهندس، جون بچههاتون پايين نريد. بخدا اينجا زمين گيرتون میکنه»
مجید دهقان 25 آبان 1389
******************************************************************
قنات زارچ تجربه خوبی برای خودم بودم. چون به طور معمول من عادت به روده درازی دارم و اینکه یک داستان را مجبور باشم در 1500 کلمه خلاصه کنم، به تلاش زیادی نیاز بود و البته فکر میکنم خیلی روی کیفیت داستان تاثیر گذاشت و کلی حرفهایم را نتوانستم بزنم با این وجود در نهایت نسخه آخری حدود 2000 کلمه شده بود و مجبور شدم راه بیفتم و کلمه کلمه و جمله جمله از توی داستان کم کنم تا به زیر سقف 1500 کلمه برسم. این خودش تجربه مفیدی بود. یعنی 25 درصد حرفهای من زیادی بود!
حقیقتش بعید میدانم داستان من آخر سر بتواند کسی را به وحشت بیندازد! اينکه هئیت داوران مسابقه داستانک نویسی وحشت این اثر را حائز رتبه نخست دانسته اند، حتما به احترام ریش سفیدی من بوده است و اگر نه آثار به مراتب جذابتری هم در مسابقه شرکت کرده بودند. با این وجود اینکه توانستم در طول یک داستان یک اثر باستانی کشورمان را معرفی کنم، برای خودم خوشآیند بود. به طور کلی فکر می کنم ما هم می توانیم با خلق داستانهای فانتزی در مورد آثار باستانیمان، به آنها روح دوباره ای بدهیم. این کاری است که غربیها به خوبی انجام می دهند.
مثلاً این روزها کمتر کسی در مورد معمار و یا سال ساخت کلیسای نوتردام آگاهی دارد، اما به لطف ویکتور هوگو نویسنده توانای فرانسوی همه کازیمودو گوژپشت نوتردام را می شناسند و مسلماً اگر روزی گذرشان به پاریس خورد، حتماً هوس گشتند در فضا نوتردام را هم می کنند.
اپرا پاریس، برج لندن، کاخ ورسای و ده ها قصر و کلیسا و محیطهای تاریخی دیگر امروزه تنها یک اثر تاریخی نیستند و با حجم زیاد آثار ادبی که درباره آنها آفریده شده است، بسیار بیشتر و پر هیجانتر از یک ساختمان معمولی هستند و بازدیدکنندگان آنها در موقع بازدید از آن، خود را در کنار قهرمانان محبوبشان می بینند.
حتی در دوران معاصر هم دون براون در اثارش بخصوص آثار مربوط به پروفسور لنگدان با توصیفات زیبایش از آثار هنری و تاریخی باعث شده که مردم به سمت این آثار هجوم ببرند و پلاک آهنی یا خط فرضی که تا دیروز روی زمین بدون توجه از آن رد می شدند را هر بار با هیجان حس کنند.
مسلماً مقایسه خودم با نویسنده های بزرگ کار احمقانه ایست. اما امیدوارم با داستانهای اینچنینی بتوانم نویسندگان مطرح خودمان را به سمت کارهای ادبی با مصرف دوگانه وسوسه بکنم. در کنار آن امیدوارم شما دوستان نیز با نقد مشکلاتم در داستان کمک کنید تا من هم بتوانم رشد کنم.
قنات بعنوان یکی از اختراعات ایرانیها خود داستان پیچیده و جالبی دارند که این روزها متاسفانه در دست فراموشی است. اما دانستن همین مطلب که در حدود 3000 سال پیش اجداد ما با حفر یک سری چاه ها با عمقهای زیاد (مثلا 350 متر برای قنات گناآباد قدیمیترین قنات ایران) و اتصال آنها و ایجاد تونلهای در دل صحرا، آب را از ده ها کیلومتر آنطرف تر به محل مورد نظرشان می آوردند، آنهم با وسایل ابتدایی یکی از افتخارات ماست که شاید از تخت جمشید هم مهمتر و مفید تر باشد. یاد آور میشوم که همین اختراع است که باعث شده خیلی از دشتها و صحراهای کم آب امروزی در سراسر دنیا از خاورمیانه و شمال آفریقا گرفته تا آسیای مرکزی و اروپا، مسکونی شود و اگر نه بشر اولیه به شدت به منابع آبهای جاری و رودخانه ها وابسته بود.
قناتها بر خلاف چاه های عمیق تاثیر مثبتی هم در اکو سیستم منطقه داشتند و امروزه با توجه به تاثیر مخرب چاه های عمیق در بسیاری از نقاط کشور سعی شده است که رویکرد دوباره ای به قنات داشته باشند.
حرف و حدیثهای فراوانی در مورد قنات موجود است که بسیاری از آنها را نتوانستم در قالب یک داستان کوتاه بیاورم. اما چیزی که حتما دلم میخواستم بگویم نقل قولی از اچ اي وولف در كتاب قناتهاي ايران است که درازاي همه قناتهاي ايران را 274 هزار كيلومتر عنوان كرده است بدين ترتيب طول همه قناتها 43 برابر طول ديوار چين با 6 هزار و 350 كيلومتر و 18 برابر قطر كره زمين با 14 هزار و 663 كيلومتر طول است .
شرح من بر داستان دارد از خود داستان طولانیتر میشود بنابراین از روده درازی کم می کنم و امیدوارم با این داستان توانسته باشم کمی بر اطلاعات عمومیتان در مورد قنات اضافه کنم و از آن لذت هم برده باشید و در نهایت اینکه مشتاقانه منتظر نقدهای مثبت تان هستم.
شاد و کتابخوان باشید
برگزیدگان مسابقه داستانکنویسی "وحشت" فردا معرفی میشوند
به گزارش خبرنگار مهر، مسابقه "داستانکنویسی وحشت" که توسط گروه فنزین و با همکاری آکادمی فانتزی برگزار شد مهلت دریافت آثارش اول آذرماه بود و داوری مسابقه نیز تا 6 آذر به طول انجامید که در پایان سه داستانک از میان 14 داستانک ارسالی برگزیده شدند و یک داستانک نیز توسط کاربران انتخاب شد.
البته خبر اصلي و صحيحتر را ميتوانيد در آكادمي فانتزي بخوانيد:
برندگان مسابقه داستانکنویسی وحشت مشخص شدند
مسابقهی داستانکنویسی وحشت توسط تارنمای فنزین و با همکاری آکادمی فانتزی برگزار شد. نویسندگان فرصت داشتند آثارشان را تا تاریخ ۱ آذر ۱۳۸۹ به تارنمای فنزین ارسال کنند. داوری مسابقه نیز تا ۶ آذر به طول انجامید که در پایان سه داستانک از میان ۱۴ داستانک ارسالی برگزیده شدند و یک داستانک نیز توسط کاربران انتخاب شد.
جایزههای داستانکهای برگزیده در روز شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۹ و در مراسم شب وحشت به برندگان اهدا میشود.
هیئت داوران مسابقهی داستانکنویسی وحشت:
مهدی بنواری، فرزاد خلیلیان، علیرضا فتوحی سیاهپیرانی و بهزاد قدیمی.
داستانکهای برگزیده:
۱. قنات زارچ – نویسنده: مجید دهقان
۲. سمفونی جیغها – نویسنده: هدیه غرات
۳. ساعت وحشت – نویسنده: سعید دنیوی / آن سفر شوم – نویسنده: اویل
داستانک «هیچ مهم نیست» اثر احمد زاهدی نیز جایزه تقدیر ویژه هیئت داوران را دریافت کرد.
داستانک برگزیده از دیدگاه کاربران:
هیچ مهم نیست – نویسنده: احمد زاهدی
نکته: آیین شب وحشت، روز شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۹ در فرهنگسرای ملل، واقع در خیابان قیطریه، پارک قیطریه از ساعت ۱۵ تا ۱۷ برگزار میشود.
از دوران راهنمائي كه يك تنه مجله ديواري ميدادم بيرون، اين اولين رقابت ادبي جدي من بود و بعد از ربع قرن فاصله ميتوانم به خودم اميدوار باشم B-)
۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه
گزارش كتاب «باران مرگ»
- فرار
- فقان
- فراموشي
در بخش دومي؛ مصيبتهاي بعدي به نمايش كشيده ميشود. بيمارستان و بيماري و مرگهاي ناشي از بيماري. ضعف عملكرد سياستمداران، بيخبري از دوستان و آشنايان و ترس غيرمعمول ديگران از بيماران حادثه كه محيط را براي آنها نااميدانه تر ميكند.
در نهايت در بخش فراموشي، ضمن رشد دوباره اميدها، به فراموشي جامعه ميپردازد و اينكه چطور ممكن است چنين حادثه مهمي به فراموشي سپرده شود. همانطور كه در دل كتاب بارها نيز تاكيد ميكند كه چرنوبيل قبلا به فراموشي سپرده شده است.
هر چند كتاب بعنوان كتاب كودك و نوجوان طبقه بندي شده است، اما در واقع يك كتاب بزرگسالانه هم است و خواندن آن براي همه لازم و مفيد است. يادمان نرود كه امروزه با وجود بمبهاي هسته اي قابل حمل در دستان تروريستها، وقوع يك انفجار هسته اي در هر كجاي دنيا امكان پذير است. در اين كتاب حداقل شرايط بعد از انفجار را بهتر درك ميكنيد و اگر از بخت بد دچار چنين شرايطي شديد، ميتوانيد تصميمهاي بهتري بگيريد.
نويسنده كتاب خانم «گودرون پاوسه وانگ» اين عقيده جالب را دارد كه بايد نوجوانان را با چلشهاي عصر جديد آشنا كرد و به نظر من در اين كتاب بسيار خوب به اين موضوع پرداخته است. اما قبل از اسم نويسنده چيزي كه مرا جلب اين كتاب كرد مترجم فقيد و پر آوازه آن «حسين ابراهيمي (الوند)» بود كه ترجمه هاي عاليش از آثار «جان كريستوفر» از ياد هيچكدام از نوجوانان قديم و جديد نميرود. و ترجمه خوب و روانش از اين كتاب نيز گوياي تبحر ايشان بوده است. هر چند شخصيتهاي فراوان اين كتاب كم حجم كمي گيج كننده هستند.
كتاب علاوه بر آن برنده جايزه بهترين كتاب كودك و نوجوان آلمان در سال 1988 نيز شده است. كه با توجه به رخداد چرنوبيل در سال 1986 به نظر ميرسد كتاب به خوبي بر موج ضد نيروگاه هسته اي سوار شده است.
درعوض نشر پيدايش بعنوان ناشر اثر به اندازه كافي در كار نشر آن همت نكرده است. به طوري كه حتي در وب سايت رسميش نيز مطلب مربوط به معرفي كتاب را به اشتباه نوشته است و آن را كتابي درباره انفجار نيروگاه هسته اي چرنوبيل معرفي كرده است. در صورتي كه در فضاي داستان انفجار چرنوبيل مدتها قبل اتفاق افتاده است و داستان حول افنجار يك نيروگاه هسته اي ديگر در آلمان ميگردد. و واقعاً بايد به حال صنعت نشرمان غصه خورد كه ناشرش نيز نميداند چه كتابي چاپ ميكند.
در نهايت با توجه به اتمي شدن ايران، خواندن آن را به همه دوستان توصيه ميكنم. اما يادتان باشد كه داريد يك كتاب تراژدي ميخريد كتابي كه به رنج و اندوه خواهد پرداخت نه به شادي و ماجرا.
كرم كتاب
نام كتاب: | باران مرگ |
نام اصلي: | Die Wilke = Fall-out |
نويسنده: | گودرون پاوسه وانگ |
مترجم: | حسين ابراهيمي (الوند) |
ناشر: | نشر پيدايش |
نوبت چاپ : | سوم 1387 |
تعداد صفحه: | 264 صفحه |
شمارگان: | 2100 نسخه |
قيمت: | 35،000 ريال |
شابك : | 978-964-6055-62-9 |
باركد : | 9789646605626 |
سایر وبلاگهای کتابی
-
خاطرات آدم و حوا - مارک تواین۱ سال قبل
-
-